مافیای یونگی پارت 50
ا/ت:صبحانه رو خوردم یهو یاد هیونجین افتادن پاشدم دنبالش گشتم همه جای که خونه بود گشتم البته تموم نمیشد اونقد بزرگ بود شمارش هم نداشتم هم کار براش پیش اومده بیخیال شدم رفتم جلو تلوزیون نشستم کنار هارو بالا پایین میکردم هیچ فیلم درس حسابی نداش یکی پیدا کردم نشستم نگا میکردم غرق فیلم بودم
یونگی:تو شرکت کار ها به هم ریخته بود همه نقشه هام گایده شده بود عصبی داشتم درس میکردم کار هام رو
پرش به شب ساعت ۱۰ شب
احوما:شب شده بود دیگه ا/ت هم خواب بود کسی خونه نبود به جز اون حداقل باید بیدارش میکردم شام بخوره ناهارم نخورده بود رفتم پیشش اروم تکونش دادم دخترم پاشو برا شام
ا/ت:لای چشام باز کردم پاشدم نشستم یونگی نیومده هنوز؟
اجوما:نه دخترم
ا/ت:هوم پوکر سر تکون دادم پاشدم رفتم سر میز نشستم بی اشتها به بشقاب جلوم زل زدم داشتم باهاش بازی میکردم
اجوما:دخترم ازش خوشت نیومده دوسش نداری؟
ا/ت:نه دوسش دارم ولی اشتها نمیدونم چرا ندارم
اجوما:چرا سرما خوردی؟
ا/ت:نه فقط میل ندارم
اجوما:ولی حتی ناهار هم نخوردی
ا/ت:میدونم ولی دلم نمیخواد
احوما:باشه هرجور راحتی
ا/ت:ممنون(لبخند
پاشدم رفتم باز نشستم مبل با گوشیم سرگرم بودم
اجوما:سفره رو جمع کردم شیر کاکائو درس میکردم برا ا/ت خیلی دوسش داش بردم پیشش گذاشتم رو میز بفرما
ا/ت:ویی اجوما خیلی ممنون
اجوما:نوش جونت(لبخند
ا/ت:اجوما یونگی کی میاد؟
اجوما:من نمیدونم دخترم میخوای بهش خودت زنگ بزن بپرس
ا/ت:اوم بزا زنگ بزنم
به یونگی زنگ زدم با گفتن خاموش هس گوشیش حرصم گرف این دیگه چه زندگی فاکی هس گوشیش خاموش
اجوما:خب چرا عصبی دخترم فگتا فردا که حتما میاد یوم صبر کن
ا/ت:هوم
اجوما:من میرم کاری داشتی بگو
ا/ت:هوم ممنون یهو هیونجین یادم افتاد
اوه اجوما چیزه شماره هیونجین رو داری؟
اجوما:اره
ا/ت:میشه برام بدی شمارش؟
احوما:حتما شماره هیونجین رو بهش دادم
ا/ت:ممنون زود بهش زنگ زدم
هیونجین:بالای بوم یکی از پاساژ ها بودم داشتم ویسکی که تو شیشه بود رو سر میکشیدم گوشیم زنگ خورد بهش نگا کردم ناشناس بود مست بهش جواب دادم الو بفرمایید
ا/ت:اوه سلام خوبی هیونجین منم ا/ت
هیونجین:با شنیدن صدای ا/ت تعجب کردم عا کاری داشتی؟
ا/ت:عا امروز کجا رفتی نگرانت شدم
هیونجین:ا/ت بعدا باهات میحرفم یه کار برام پیش اومده بود
ا٪ت:هوم فهمیدم مزاحمت نشم پس فعلا
قطع کردم پوکر جلو ساعت نشستم تازه ۱۱ شب بود حوصلم سر رفته بود لباس هام رفتم حداقل عوض کنم یه شلوارک با تاب پوشیدم
یونگی:حسابی عصبی بودم برا خالی کردن خودم رفته بودم بار که همیشه میرفتم تا آخر مست کردم سوار ماشین شدم به زور میروندم
ا/ت:تازه ۱۲ شب شده بود یونگی هنوز نبود با شنیدن صدای ماشین اینکه اومده ذوق زده رفتم از پنجره نگا کردم خودش بود داش میومد رفتم پایین منتظرش موندم
یونگی:از ماشین در اومدم رفتم تو خونه ا/ت رو دیدم وسط خونه با اون بدن بی نقصش آب دهنم قورت دادم رفتم نزدیکش
ا/ت:ویی خوش اومدی یا چرا اینقد دیر اومدی اینقد منتظرت بودم
یونگی:نزدیکش شدم دستام دور کمرش حلقه کردم خودم چسبوندمش
ا/ت:تعجب کردم نگاش کردم یونگی داری چیکار میکنی
یونگی:شش فقط امروز چیزی نگو هوم؟(صدای بم
ا/ت:یونگی تو مستی نمیدونی چی میگی ولم کن سعی میکردم حلقه دستاش از دور کمرم باز کنم
یونگی:سرم بردم گردنش بو کشیدم
ا/ت:قلبم مث دل گنجشگ میزد گریم میگرف از کارش آزارم میداد یونگی میشه ولم کنی ازم دور بشی الان کاری میکنی که فرداش پشیمون میشی بیا برو یه دوش سرد بگیر خوب میشی
یونگی:دلم میخواد کاری که چند وقت پیش که باید میکردم الان بکنم(بم
کاتتت
پارت بعدی اسمات هس
۵۰ لایک
یونگی:تو شرکت کار ها به هم ریخته بود همه نقشه هام گایده شده بود عصبی داشتم درس میکردم کار هام رو
پرش به شب ساعت ۱۰ شب
احوما:شب شده بود دیگه ا/ت هم خواب بود کسی خونه نبود به جز اون حداقل باید بیدارش میکردم شام بخوره ناهارم نخورده بود رفتم پیشش اروم تکونش دادم دخترم پاشو برا شام
ا/ت:لای چشام باز کردم پاشدم نشستم یونگی نیومده هنوز؟
اجوما:نه دخترم
ا/ت:هوم پوکر سر تکون دادم پاشدم رفتم سر میز نشستم بی اشتها به بشقاب جلوم زل زدم داشتم باهاش بازی میکردم
اجوما:دخترم ازش خوشت نیومده دوسش نداری؟
ا/ت:نه دوسش دارم ولی اشتها نمیدونم چرا ندارم
اجوما:چرا سرما خوردی؟
ا/ت:نه فقط میل ندارم
اجوما:ولی حتی ناهار هم نخوردی
ا/ت:میدونم ولی دلم نمیخواد
احوما:باشه هرجور راحتی
ا/ت:ممنون(لبخند
پاشدم رفتم باز نشستم مبل با گوشیم سرگرم بودم
اجوما:سفره رو جمع کردم شیر کاکائو درس میکردم برا ا/ت خیلی دوسش داش بردم پیشش گذاشتم رو میز بفرما
ا/ت:ویی اجوما خیلی ممنون
اجوما:نوش جونت(لبخند
ا/ت:اجوما یونگی کی میاد؟
اجوما:من نمیدونم دخترم میخوای بهش خودت زنگ بزن بپرس
ا/ت:اوم بزا زنگ بزنم
به یونگی زنگ زدم با گفتن خاموش هس گوشیش حرصم گرف این دیگه چه زندگی فاکی هس گوشیش خاموش
اجوما:خب چرا عصبی دخترم فگتا فردا که حتما میاد یوم صبر کن
ا/ت:هوم
اجوما:من میرم کاری داشتی بگو
ا/ت:هوم ممنون یهو هیونجین یادم افتاد
اوه اجوما چیزه شماره هیونجین رو داری؟
اجوما:اره
ا/ت:میشه برام بدی شمارش؟
احوما:حتما شماره هیونجین رو بهش دادم
ا/ت:ممنون زود بهش زنگ زدم
هیونجین:بالای بوم یکی از پاساژ ها بودم داشتم ویسکی که تو شیشه بود رو سر میکشیدم گوشیم زنگ خورد بهش نگا کردم ناشناس بود مست بهش جواب دادم الو بفرمایید
ا/ت:اوه سلام خوبی هیونجین منم ا/ت
هیونجین:با شنیدن صدای ا/ت تعجب کردم عا کاری داشتی؟
ا/ت:عا امروز کجا رفتی نگرانت شدم
هیونجین:ا/ت بعدا باهات میحرفم یه کار برام پیش اومده بود
ا٪ت:هوم فهمیدم مزاحمت نشم پس فعلا
قطع کردم پوکر جلو ساعت نشستم تازه ۱۱ شب بود حوصلم سر رفته بود لباس هام رفتم حداقل عوض کنم یه شلوارک با تاب پوشیدم
یونگی:حسابی عصبی بودم برا خالی کردن خودم رفته بودم بار که همیشه میرفتم تا آخر مست کردم سوار ماشین شدم به زور میروندم
ا/ت:تازه ۱۲ شب شده بود یونگی هنوز نبود با شنیدن صدای ماشین اینکه اومده ذوق زده رفتم از پنجره نگا کردم خودش بود داش میومد رفتم پایین منتظرش موندم
یونگی:از ماشین در اومدم رفتم تو خونه ا/ت رو دیدم وسط خونه با اون بدن بی نقصش آب دهنم قورت دادم رفتم نزدیکش
ا/ت:ویی خوش اومدی یا چرا اینقد دیر اومدی اینقد منتظرت بودم
یونگی:نزدیکش شدم دستام دور کمرش حلقه کردم خودم چسبوندمش
ا/ت:تعجب کردم نگاش کردم یونگی داری چیکار میکنی
یونگی:شش فقط امروز چیزی نگو هوم؟(صدای بم
ا/ت:یونگی تو مستی نمیدونی چی میگی ولم کن سعی میکردم حلقه دستاش از دور کمرم باز کنم
یونگی:سرم بردم گردنش بو کشیدم
ا/ت:قلبم مث دل گنجشگ میزد گریم میگرف از کارش آزارم میداد یونگی میشه ولم کنی ازم دور بشی الان کاری میکنی که فرداش پشیمون میشی بیا برو یه دوش سرد بگیر خوب میشی
یونگی:دلم میخواد کاری که چند وقت پیش که باید میکردم الان بکنم(بم
کاتتت
پارت بعدی اسمات هس
۵۰ لایک
۲۱.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.