p43من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 43
من جزو خاطرات بدت بودم؟
-----------------------
جیمین بعد از چند ثانیه زل زدن ب صورت جین خندید....
_هیونگ....من همیشه میدونستم ک تو دیوونه ای ولی ایندفعه مطمئن شدم...
ولی حتی توی صداش هم میتونستی شک و تردید رو تشخیص بدی...شکی ک ریشه اش از امید میومد ...امیدی ک ای کاش سوا زنده باشه و همه چیز ب حالت قبل برگرده..
+جیمین....الان اصلا وقت توضیح دادن نیست فقط باوررم کن...ازت خواهش میکنم...
جیمین از روی تخت بلند شد و رو به روی جین ایستاد...
_هیونگ....ما برای مراسم خاکسپاریش رفتیم ...یادته اره؟
+ببین...من نباید برات توضیح بدم...یوری همه چی رو برات توضیح میده ...فقط بیا بریم نامجون رو پیدا کنیم...
جین بعد از زدن حرفش سریع از اتاق بیرون رفت و جیمین گیج رو تنها گذاشت
جیمین;(زیرلب)بلاخره عقلشو از دست داد...
------------------------
_نامجوون
نامجون روی تختش دراز کشیده بود و کتاب میخوند ....با حمله ی جین ب اتاقش سرشو بالا اورد ...جین قبل از اینکه درو ببنده ی نگاه ب راهرو انداخت تا یونگی پشت در فالگوش نایسته...
نام; این موش و گربه بازیا چیه؟باز با جونگکوک داری قایم موشک بازی میکنی؟
جین;زهر مار...نامجونا....به کمکت نیاز دارم...
نام; باز چ گندی زدی؟
جین; ایندفعه من نیستم...ولی گوش کن ...باید ی چیزی رو بدونی...
------------------------------
مثل بچه ی چند ساله ای ک راه خونشو گم کرده باشه توی خیابونا بی هدف راه میرفت...البته تفاوت زیادی با اونا نداشت...اونم راهشو گم کرده بود...خونشو گم کرده بود...کسایی ک دوسشون داشت رو گم کرده بود....با صدای گوشیش اون رو از جیبش در اورد و با دیدن اسمی ک زندگیش رو تباه کرده بود دندوناشو ب هم فشرد...
گوشی رو توی جیبش گذاشت و دستشو برای گرفتن تاکسی دراز کرد...
----ربع ساعت بعد -----
+چیکارم داشتی؟
_فک نکن حواسم بهت نیست....بهت گفتم ازشون فاصله بگیر تا نخوام خون بیشتری رو بریزم....ولی تو چیکار کردی؟صاف از جلوی روشون رد شدی....مثل اینکه داره سر و گوششون میجنبه...بهم خبر دادن ک توی بیمارسستان دنبال پرونده ی تو میگردن...
سوا حرفی نزد....میدونست ک اگ چیزی بگه زبون اتیشی اش تموم ماجرا رو بدتر میکنه ...برای همین فقط لباشو ب هم فشار داد و سکوت کرد...
_باید همون موقع پروندتو و اونا رو زنده زنده میسوزوندم ولی الان هم دیر نیست...
+نع ...
انگار ی سطل اب یخ ریختن روش...برای اولین بار توی زندگیش غرورشو شکست و جلوش ب زانو افتاد...
+نه خواهش میکنم....
_خواهش میکنم چی؟خواهش میکنم نکششون یا خواهش میکنم بدون درد بکششون؟
سوا دستاشو روی زمین مشت کرد و سرشو پایین انداخت...
+خواهش میکنم....هرکاری بگی میکنم...اونا بیگناهن...
جانگ هیون سوک در حالی ک اروم سیگار میکشید چرخید و پشتشو ب سوا کرد و قدمی ب سمت پنجره ی بزرگ اتاقش برداشت
_ادما بی گناه نیست لی سوا...ادما همشون گناهکارن...تو اگه یروز از توی خیابون رد شی ممکنه از کنار ی قاتل رد ششی و متوجه نشی ک اون امشب کی رو ب قتل میرسونه...ممکنه از کنار ی پدری رد شی ک همین حالا از خونه ی دوس دختر جدید اومده ...ممکنه از کنار بچه ای رد شی ک برای قبول شدن توی امتحان تقلب کرده...اینا همشون ادما رو کثیف میکنن ...ادما رو پست تر از قبل میکنن و ادما هم متوجه نمیشن...هیچکس نیست ک اونا رو مجازات کنه برای همین من اسم خودم رو خدا گذاشتم...روزی میرسه ک میتونم کل زمین رو توی مشتام بگیرم و شما ادمای پست برام این راه رو کوتاه کردین... تنها دلیلی ک تو و دوستاتو از بین نبردم اینه سوگلی یه نفری....تنها کسی ک هنوز برات مهمه و تنها کسی ک میشناست و میدونه ک تو هنوز زنده ای ..
ب نظرتون فردی ک جانگ هیون سوک راجبش صحبت میکنه کیه؟کیه ک برای سوا مهمه و میدونه ک سوا زندس؟جوابو توی ادامه متوجه میشید فق میخوام ببینم کیا درست حدس میزنن
من جزو خاطرات بدت بودم؟
-----------------------
جیمین بعد از چند ثانیه زل زدن ب صورت جین خندید....
_هیونگ....من همیشه میدونستم ک تو دیوونه ای ولی ایندفعه مطمئن شدم...
ولی حتی توی صداش هم میتونستی شک و تردید رو تشخیص بدی...شکی ک ریشه اش از امید میومد ...امیدی ک ای کاش سوا زنده باشه و همه چیز ب حالت قبل برگرده..
+جیمین....الان اصلا وقت توضیح دادن نیست فقط باوررم کن...ازت خواهش میکنم...
جیمین از روی تخت بلند شد و رو به روی جین ایستاد...
_هیونگ....ما برای مراسم خاکسپاریش رفتیم ...یادته اره؟
+ببین...من نباید برات توضیح بدم...یوری همه چی رو برات توضیح میده ...فقط بیا بریم نامجون رو پیدا کنیم...
جین بعد از زدن حرفش سریع از اتاق بیرون رفت و جیمین گیج رو تنها گذاشت
جیمین;(زیرلب)بلاخره عقلشو از دست داد...
------------------------
_نامجوون
نامجون روی تختش دراز کشیده بود و کتاب میخوند ....با حمله ی جین ب اتاقش سرشو بالا اورد ...جین قبل از اینکه درو ببنده ی نگاه ب راهرو انداخت تا یونگی پشت در فالگوش نایسته...
نام; این موش و گربه بازیا چیه؟باز با جونگکوک داری قایم موشک بازی میکنی؟
جین;زهر مار...نامجونا....به کمکت نیاز دارم...
نام; باز چ گندی زدی؟
جین; ایندفعه من نیستم...ولی گوش کن ...باید ی چیزی رو بدونی...
------------------------------
مثل بچه ی چند ساله ای ک راه خونشو گم کرده باشه توی خیابونا بی هدف راه میرفت...البته تفاوت زیادی با اونا نداشت...اونم راهشو گم کرده بود...خونشو گم کرده بود...کسایی ک دوسشون داشت رو گم کرده بود....با صدای گوشیش اون رو از جیبش در اورد و با دیدن اسمی ک زندگیش رو تباه کرده بود دندوناشو ب هم فشرد...
گوشی رو توی جیبش گذاشت و دستشو برای گرفتن تاکسی دراز کرد...
----ربع ساعت بعد -----
+چیکارم داشتی؟
_فک نکن حواسم بهت نیست....بهت گفتم ازشون فاصله بگیر تا نخوام خون بیشتری رو بریزم....ولی تو چیکار کردی؟صاف از جلوی روشون رد شدی....مثل اینکه داره سر و گوششون میجنبه...بهم خبر دادن ک توی بیمارسستان دنبال پرونده ی تو میگردن...
سوا حرفی نزد....میدونست ک اگ چیزی بگه زبون اتیشی اش تموم ماجرا رو بدتر میکنه ...برای همین فقط لباشو ب هم فشار داد و سکوت کرد...
_باید همون موقع پروندتو و اونا رو زنده زنده میسوزوندم ولی الان هم دیر نیست...
+نع ...
انگار ی سطل اب یخ ریختن روش...برای اولین بار توی زندگیش غرورشو شکست و جلوش ب زانو افتاد...
+نه خواهش میکنم....
_خواهش میکنم چی؟خواهش میکنم نکششون یا خواهش میکنم بدون درد بکششون؟
سوا دستاشو روی زمین مشت کرد و سرشو پایین انداخت...
+خواهش میکنم....هرکاری بگی میکنم...اونا بیگناهن...
جانگ هیون سوک در حالی ک اروم سیگار میکشید چرخید و پشتشو ب سوا کرد و قدمی ب سمت پنجره ی بزرگ اتاقش برداشت
_ادما بی گناه نیست لی سوا...ادما همشون گناهکارن...تو اگه یروز از توی خیابون رد شی ممکنه از کنار ی قاتل رد ششی و متوجه نشی ک اون امشب کی رو ب قتل میرسونه...ممکنه از کنار ی پدری رد شی ک همین حالا از خونه ی دوس دختر جدید اومده ...ممکنه از کنار بچه ای رد شی ک برای قبول شدن توی امتحان تقلب کرده...اینا همشون ادما رو کثیف میکنن ...ادما رو پست تر از قبل میکنن و ادما هم متوجه نمیشن...هیچکس نیست ک اونا رو مجازات کنه برای همین من اسم خودم رو خدا گذاشتم...روزی میرسه ک میتونم کل زمین رو توی مشتام بگیرم و شما ادمای پست برام این راه رو کوتاه کردین... تنها دلیلی ک تو و دوستاتو از بین نبردم اینه سوگلی یه نفری....تنها کسی ک هنوز برات مهمه و تنها کسی ک میشناست و میدونه ک تو هنوز زنده ای ..
ب نظرتون فردی ک جانگ هیون سوک راجبش صحبت میکنه کیه؟کیه ک برای سوا مهمه و میدونه ک سوا زندس؟جوابو توی ادامه متوجه میشید فق میخوام ببینم کیا درست حدس میزنن
۲۲.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.