قمارِعشق پارت بیست و ششم(فصل اول)
بردمش روی تخت توی اتاق گذاشتمش و شروع کردم به قلقلک دادنش اونم داشت از خنده قش میکرد.
بعد از چند دقیقه از کارم دست کشیدم و از روش بلند شدم .
یاد حرف دیشب یونگی افتادم .
قرار با بابام ..... بلند شدم و به سمت کمد رفتم که رونا گفت :
+کجا میری
لبخندی زدم و رفتم پیشش و روی تخت نشستم و با دستام موهاش رو بهم ریختم .
_ میرم تا یجایی زود برمیگردم ... مواظب خودت باش ... چیزی هم خواستی بگو تا برات بیارم.
+میشه بدم آرایشگاه
_ آرایشگاه برا چی ؟؟
+میخوام موهام رو کوتاه کنم بدم از موهای بلند میاد.
_ نه .
+چی
_ همین که گفتم نه .
+باهات قهرم.
_ ایششش برو
+تنکیو
_خوب دیگه من میرم دیرم شده .... مواظب خودت باش کوچولو
+من کوچولو نیستم ....
_متامعنی کوچولو نیستی ... کل قدت روی هم نصف من نمیشه .
+بهتره زودتر بری
_باشه ..... خداحافظ.
جونگ کو در اتاق رو باز کرد و از اتاق بیرون آمد و به سمت عمارتی که پدر و مادر ناتنیش زندگی میکردن رفت.
عمارت آقای جئون ****
از زبان جونگ کوک ******
جلوی در عمارت ایستاده بودم که در رو باز کردن و ماشین رو داخل بردم و گوشه ی حیاط عمارت پارک کردم .
ماشین رو خاموش کردم و از ماشین پیاده شدم که اقای پارک خدمتکار شخصیه بابام آمد جلو و به نشونه ی احترام خم شد و گفت:
# خوش امدین اقای جئون لطفا دنبالم بیاین.
_ممنون.
دنبال آقای پارک به داخل عمارت رفتم.
#آقا لطفا منتظر بمونید تا پدرتون تشریف بیارن.
_ باشه .
بعد از چند دقیقه پدرم به همراه نامادری بد اخلاقم که دست پدرم رو سفت گرفته بود از پله ها پایین آمدن.
= به به ... بالاخره امدی .
_کاری داشتی
×این طرظ حرف زدن با پدرت نیست جونگ کوک .
_ کسی با تو حرف نزده خانم.
=جونگ کوک تمومش کننن .
_کارتو بگو باید برم کار دارم .
=چه کاری که ممهتر از ازدواجت.
_چی.
بهت زده به صورت پدرم نگاه کردم که نیشخندی زده بود .
=ازدواج ... ازدواج با دختر آقای لی ... برادر زاده ی مادرت.
_اول اینکه اون مادر من نیست دوم من کی گفتم که میخوام ازدواج کنم؟
=من درخواست نکردم از توی جوجه مامانی ... دستور دادم ... گفتم باید .
_بایدی وجود نداره.
=جون دوست دخترت چی اون ارزش نداره .
اون از کجا فهمیده بود .. حتما کار اون دکتر عوضیه.
_بیبین من نه با اون هرزه ازدواج میکنم نه تو کاری با رونا داری فهمیدی.
=همممم جونگ کوکا پدرت رو دست کم گرفتی.
_تو ... تو
=من چی ... پس شب اینجا باش قراره همسر ایندت رو ملاقات کنی ... البته اگه هم نیای من جون دختر رو تزمین نمیکنم.
بدون اینکه جوابی بدم سریع از عمارت بیرون رفتم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم .
بعد از چند دقیقه از کارم دست کشیدم و از روش بلند شدم .
یاد حرف دیشب یونگی افتادم .
قرار با بابام ..... بلند شدم و به سمت کمد رفتم که رونا گفت :
+کجا میری
لبخندی زدم و رفتم پیشش و روی تخت نشستم و با دستام موهاش رو بهم ریختم .
_ میرم تا یجایی زود برمیگردم ... مواظب خودت باش ... چیزی هم خواستی بگو تا برات بیارم.
+میشه بدم آرایشگاه
_ آرایشگاه برا چی ؟؟
+میخوام موهام رو کوتاه کنم بدم از موهای بلند میاد.
_ نه .
+چی
_ همین که گفتم نه .
+باهات قهرم.
_ ایششش برو
+تنکیو
_خوب دیگه من میرم دیرم شده .... مواظب خودت باش کوچولو
+من کوچولو نیستم ....
_متامعنی کوچولو نیستی ... کل قدت روی هم نصف من نمیشه .
+بهتره زودتر بری
_باشه ..... خداحافظ.
جونگ کو در اتاق رو باز کرد و از اتاق بیرون آمد و به سمت عمارتی که پدر و مادر ناتنیش زندگی میکردن رفت.
عمارت آقای جئون ****
از زبان جونگ کوک ******
جلوی در عمارت ایستاده بودم که در رو باز کردن و ماشین رو داخل بردم و گوشه ی حیاط عمارت پارک کردم .
ماشین رو خاموش کردم و از ماشین پیاده شدم که اقای پارک خدمتکار شخصیه بابام آمد جلو و به نشونه ی احترام خم شد و گفت:
# خوش امدین اقای جئون لطفا دنبالم بیاین.
_ممنون.
دنبال آقای پارک به داخل عمارت رفتم.
#آقا لطفا منتظر بمونید تا پدرتون تشریف بیارن.
_ باشه .
بعد از چند دقیقه پدرم به همراه نامادری بد اخلاقم که دست پدرم رو سفت گرفته بود از پله ها پایین آمدن.
= به به ... بالاخره امدی .
_کاری داشتی
×این طرظ حرف زدن با پدرت نیست جونگ کوک .
_ کسی با تو حرف نزده خانم.
=جونگ کوک تمومش کننن .
_کارتو بگو باید برم کار دارم .
=چه کاری که ممهتر از ازدواجت.
_چی.
بهت زده به صورت پدرم نگاه کردم که نیشخندی زده بود .
=ازدواج ... ازدواج با دختر آقای لی ... برادر زاده ی مادرت.
_اول اینکه اون مادر من نیست دوم من کی گفتم که میخوام ازدواج کنم؟
=من درخواست نکردم از توی جوجه مامانی ... دستور دادم ... گفتم باید .
_بایدی وجود نداره.
=جون دوست دخترت چی اون ارزش نداره .
اون از کجا فهمیده بود .. حتما کار اون دکتر عوضیه.
_بیبین من نه با اون هرزه ازدواج میکنم نه تو کاری با رونا داری فهمیدی.
=همممم جونگ کوکا پدرت رو دست کم گرفتی.
_تو ... تو
=من چی ... پس شب اینجا باش قراره همسر ایندت رو ملاقات کنی ... البته اگه هم نیای من جون دختر رو تزمین نمیکنم.
بدون اینکه جوابی بدم سریع از عمارت بیرون رفتم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم .
۴۴.۲k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.