卩卂尺ㄒ14
(فراموش شده)
از بابا جدا شدم و رفتم روی صندلی نشستم و چند شات کوچک الکل خوردم
هنوز مست نشده بودم داشتم بقیه رو نگاه میکردم که دارن میرقصن و مست میکنن همشون امریکایی بودن و حتی 3یا 4 تا کره ای نبود
یه نفر اوم کنارم نشست و گفت:چرا نمیری برقصی؟
بهش نگاه کردم و دیدم که جونگ کوکه که داره اونم مینوشه و داره به جمع نگاه میکنه
روم رو برگردوندم به سمت بقیه و گفتم:جایی که هیچکس رو نمشناسم ترجیح میدم که تنهایی بشینم
بلند شد و دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت:بیا پیش رفیقای من
گفتم:نمیخوام ...اینجا راحتم (دستشو از دست جونگ کوک کشید)
دوباره دستمو گرفت و دنبال خودش از میان جمعیت رد شدیم و رفتیم پشت یه میز وایسادیم
چهار تا پسر و دوتا دختر بودن سلام کردم و با همشون دست دادم و احوالپرسی کردم
یکی از پسرا که خودشو ویلیام معرفی کرده بود به انگلیسی گفت:چند وقته اومدی امریکا؟
با انگلیسی(نکته:همش توی امریکا کیمورا با کوک و باباش(جیمین)کره ای حرف میزنه و با بقیه انگلیسی) گفتم:هنوز 1 هفته نشده
ویلیام:قرار بری؟
گفتم:نه احتمالا این دفعه میمونم چون یکی از بیمارستان های خوب اینجا با بابام قرار داد داره
ویلیام:چه ربطی به بیمارستان داره؟
گفتم:خب جراح مغز و اعصابم و باید توی بیمارستان کار کنم دیگه و دیگه از کره و اتفاقاتش خسته شدم
ویلیام:اهان...خوبه...موفق باشی
گفتم:ممنونم
اولش توی جمعشون معذب بودم اما بعد از یکی دو ساعت باهاشون گرم گرفتم دوتا از اونا باهم کاپل بودن و جونگ کوک و ویلیام و یه پسر دیگه که اسمش لوکاس بود سینگل بودن جونگ کوک رفت چند تا شیشه الکل اورد و من خیلی نوشیدم و مست مست شدم ...
(از دید جونگ کوک)
کیمورا مست بود و نمیتونست راه بره دستش رو دور شونم گذاشتم و بردمش سم مبل و نشوندمش اونجا خودمم کنارش افتادم من خیلی مست نکرده بودم و کاملا هوشیار بودم
دیدم که کیمورا داره به حالت مست گانه ای به جمع نگاه میکنه بلند شدم و خواستم برم به باباش که بیاد ببرتش خونه که یهو دستمو گرفت و هولم داد سمت خودش در حالی که صورتم از چند سانتی اون فاصله داشت بهم نگاه کرد و با چشمای خمار و مست و در حالی که دستش رو گذاشت روی صورتم گفت:تو واقعا دوسم داشتی؟....یا فقط میخواستی دختر بودنم رو ازم بگیری؟....(با حالت گریه ادامه داد)تو ....تو زندگیم رو نابود کردی عوضی .....ازت تا به ابد متنفرم ....کاش هیچ وقت نمیدیدمت(با حالت مست و گریه)
چی داره میگه؟منظورش چیه؟کی دختر بودنش رو ازش گرفته؟
گفتم:کیمورا حالت خوبه؟...کی رو داری میگی؟...تروخدا گریه نکن
از روش بلند شدم و رفتم سمت باباش اونو جیمین همیشه صدا میزدم گفتم:جیمین ...بیا کیمورا رو ببر مست کرده و حالش اصلا خوب نیست
گفت:هاااا؟....ینی چی؟ ..کجاست ؟
گفتم:همرام بیا
با هم رفتیم طرف کیمورا و جیمین براید استایل بلندش کرد
گفتم:حتما لباساش رو در بیار اذیت میشه
گفت:باشه...ممنون از طرف من از بابات هم خدافظی کن
و رفت
(از دید جیمین)
کیمورا رو بردم خونه و مجبور شدم که چشم بسته لباساش رو در بیارم و عوضشون کنم(چقدر با حیا://)وقتی لباساش رو تنش کردم و چشام رو باز کردمم دیدم که لباسش برعکسه لی اهمیت یبهش ندادم و دوباره بلندش کردم و بردمش توی اتاق خوم واونجا خوابوندمش و خودمم رفتم کنارش خوابیدم اصلا کیمورا .کیمورای قبل نبود به کلی عوض شده بود به جیهوپ صبحی زنگ زدم و باهاش صحبت کردم اما اون هیچی نگفت معلوم بود که یک اتفاقی افتاده ملافه رو دادم روش خواستم بخوابم که با چیزی که شنیدم پشمام ریخت
گفت:..
از بابا جدا شدم و رفتم روی صندلی نشستم و چند شات کوچک الکل خوردم
هنوز مست نشده بودم داشتم بقیه رو نگاه میکردم که دارن میرقصن و مست میکنن همشون امریکایی بودن و حتی 3یا 4 تا کره ای نبود
یه نفر اوم کنارم نشست و گفت:چرا نمیری برقصی؟
بهش نگاه کردم و دیدم که جونگ کوکه که داره اونم مینوشه و داره به جمع نگاه میکنه
روم رو برگردوندم به سمت بقیه و گفتم:جایی که هیچکس رو نمشناسم ترجیح میدم که تنهایی بشینم
بلند شد و دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت:بیا پیش رفیقای من
گفتم:نمیخوام ...اینجا راحتم (دستشو از دست جونگ کوک کشید)
دوباره دستمو گرفت و دنبال خودش از میان جمعیت رد شدیم و رفتیم پشت یه میز وایسادیم
چهار تا پسر و دوتا دختر بودن سلام کردم و با همشون دست دادم و احوالپرسی کردم
یکی از پسرا که خودشو ویلیام معرفی کرده بود به انگلیسی گفت:چند وقته اومدی امریکا؟
با انگلیسی(نکته:همش توی امریکا کیمورا با کوک و باباش(جیمین)کره ای حرف میزنه و با بقیه انگلیسی) گفتم:هنوز 1 هفته نشده
ویلیام:قرار بری؟
گفتم:نه احتمالا این دفعه میمونم چون یکی از بیمارستان های خوب اینجا با بابام قرار داد داره
ویلیام:چه ربطی به بیمارستان داره؟
گفتم:خب جراح مغز و اعصابم و باید توی بیمارستان کار کنم دیگه و دیگه از کره و اتفاقاتش خسته شدم
ویلیام:اهان...خوبه...موفق باشی
گفتم:ممنونم
اولش توی جمعشون معذب بودم اما بعد از یکی دو ساعت باهاشون گرم گرفتم دوتا از اونا باهم کاپل بودن و جونگ کوک و ویلیام و یه پسر دیگه که اسمش لوکاس بود سینگل بودن جونگ کوک رفت چند تا شیشه الکل اورد و من خیلی نوشیدم و مست مست شدم ...
(از دید جونگ کوک)
کیمورا مست بود و نمیتونست راه بره دستش رو دور شونم گذاشتم و بردمش سم مبل و نشوندمش اونجا خودمم کنارش افتادم من خیلی مست نکرده بودم و کاملا هوشیار بودم
دیدم که کیمورا داره به حالت مست گانه ای به جمع نگاه میکنه بلند شدم و خواستم برم به باباش که بیاد ببرتش خونه که یهو دستمو گرفت و هولم داد سمت خودش در حالی که صورتم از چند سانتی اون فاصله داشت بهم نگاه کرد و با چشمای خمار و مست و در حالی که دستش رو گذاشت روی صورتم گفت:تو واقعا دوسم داشتی؟....یا فقط میخواستی دختر بودنم رو ازم بگیری؟....(با حالت گریه ادامه داد)تو ....تو زندگیم رو نابود کردی عوضی .....ازت تا به ابد متنفرم ....کاش هیچ وقت نمیدیدمت(با حالت مست و گریه)
چی داره میگه؟منظورش چیه؟کی دختر بودنش رو ازش گرفته؟
گفتم:کیمورا حالت خوبه؟...کی رو داری میگی؟...تروخدا گریه نکن
از روش بلند شدم و رفتم سمت باباش اونو جیمین همیشه صدا میزدم گفتم:جیمین ...بیا کیمورا رو ببر مست کرده و حالش اصلا خوب نیست
گفت:هاااا؟....ینی چی؟ ..کجاست ؟
گفتم:همرام بیا
با هم رفتیم طرف کیمورا و جیمین براید استایل بلندش کرد
گفتم:حتما لباساش رو در بیار اذیت میشه
گفت:باشه...ممنون از طرف من از بابات هم خدافظی کن
و رفت
(از دید جیمین)
کیمورا رو بردم خونه و مجبور شدم که چشم بسته لباساش رو در بیارم و عوضشون کنم(چقدر با حیا://)وقتی لباساش رو تنش کردم و چشام رو باز کردمم دیدم که لباسش برعکسه لی اهمیت یبهش ندادم و دوباره بلندش کردم و بردمش توی اتاق خوم واونجا خوابوندمش و خودمم رفتم کنارش خوابیدم اصلا کیمورا .کیمورای قبل نبود به کلی عوض شده بود به جیهوپ صبحی زنگ زدم و باهاش صحبت کردم اما اون هیچی نگفت معلوم بود که یک اتفاقی افتاده ملافه رو دادم روش خواستم بخوابم که با چیزی که شنیدم پشمام ریخت
گفت:..
۳.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.