part 5
همشون خودشونو معرفی کردن اینی که اسمش تهیونگه بود وقتی اسمشو گفت منو یاد به کسی انداخت بغض کردم ولی قورتش دادم من باید قوی بمونم چون بهش قول دادم خیلییی هم ترسناک بود اصلا نمیخندید پاشدم رفتم جلوش وایسادم
ا/ت : تو چرا همش اخم میکنی یکم بخند
تهیونگه : به تو چه
ا/ت : هی
تهیونگه : ببین دفعه قبل نشد این دفعه واقعا خفت میکنما
پوکر بهش نگاه کردم
نامجون : تو نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
ا/ت : من ا/تم اسمم ا/ت هست اونم خواهرم جیوو هست
نامجون : خوشبختم مگه نه زد به همشون که همه بجز تهیونگ گفتن خوشبختم
ا/ت : منم همینطور
ا/ت : خب یعنی الان ما هر جا ببین شما هم با ما هستید؟
نامجون : آره شما هم مثل ما نفرین شده اید ولی چون شما توی دنیای واقعی نفرین شدید ما هر جا باشید با شما هستیم
ا/ت : اممم هر جایی؟
نامجون : نه اگر شما بهمون بگید که نیا اینجا نمیتونیم بیایم
ا/ت : اوووو خوبه
جیوو : چه باحال
جانگکوک : نمیشه الان برید بیرون؟
ا/ت : چرا خب خودت برو
جانگکوک : نمیتونم باید یکیتون بره تا منم بتونم برم
جیوو : متاسفم نمیشه باید تا فردا صبر کنید جانگکوک : اوف باشه
....
فلش بک به ساعت 1 شب میخواستم برم بخوابم که این پسره که اسمش تهیونگه پشت سرم داشت میومد برگشتم سمتش
ا/ت : ببینم تو نمیخوابی؟
تهیونگ : نه ما نمیتونیم بخوابیم
ا/ت : باشه خواستم برم که دوباره داشت میومد دوباره برگشتم سمتش
ا/ت : میخوای بیای تو اتاقم لابد
تهیونگ : آره
ا/ت : هی نمیتونی بیای
تهیونگ : ای بابا حتما باید میگفتی
ا/ت : بله دیگه نمیتونی بیای
تهیونگ : اشکال نداره دفعه بعد کسی نمیاد نجاتت بده
ا/ت: خوب نیاد من میتونم از خودم دفاع کنم
تهیونگ: *پوزخند😏میبینیم
رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم روی تخت دوباره بغض کردم یاد کسی که خیلی دوستش داشتم افتادم ولی اون دیگه نیست دیگه نتونستم بغضم رو کنترل کنم و گریه کردم
فلش بک به ساعت 3 شب
از خواب بیدار شدم چشمام هنوزم خیس بود رفتم به پذیرایی تا اب بخورم داشتم میخوردم که چند تا ظرف خود به خود افتادن و شکستن...
اینو تو راه نوشتم ببخشید اگه نتونم تا شب یه پارت دیگه اپلود کنم😔
امیدوارم خوشتون اومده باشه🤍🫂
لایک و کامنت یادتون نره 🥺❤🤍🫂
ا/ت : تو چرا همش اخم میکنی یکم بخند
تهیونگه : به تو چه
ا/ت : هی
تهیونگه : ببین دفعه قبل نشد این دفعه واقعا خفت میکنما
پوکر بهش نگاه کردم
نامجون : تو نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
ا/ت : من ا/تم اسمم ا/ت هست اونم خواهرم جیوو هست
نامجون : خوشبختم مگه نه زد به همشون که همه بجز تهیونگ گفتن خوشبختم
ا/ت : منم همینطور
ا/ت : خب یعنی الان ما هر جا ببین شما هم با ما هستید؟
نامجون : آره شما هم مثل ما نفرین شده اید ولی چون شما توی دنیای واقعی نفرین شدید ما هر جا باشید با شما هستیم
ا/ت : اممم هر جایی؟
نامجون : نه اگر شما بهمون بگید که نیا اینجا نمیتونیم بیایم
ا/ت : اوووو خوبه
جیوو : چه باحال
جانگکوک : نمیشه الان برید بیرون؟
ا/ت : چرا خب خودت برو
جانگکوک : نمیتونم باید یکیتون بره تا منم بتونم برم
جیوو : متاسفم نمیشه باید تا فردا صبر کنید جانگکوک : اوف باشه
....
فلش بک به ساعت 1 شب میخواستم برم بخوابم که این پسره که اسمش تهیونگه پشت سرم داشت میومد برگشتم سمتش
ا/ت : ببینم تو نمیخوابی؟
تهیونگ : نه ما نمیتونیم بخوابیم
ا/ت : باشه خواستم برم که دوباره داشت میومد دوباره برگشتم سمتش
ا/ت : میخوای بیای تو اتاقم لابد
تهیونگ : آره
ا/ت : هی نمیتونی بیای
تهیونگ : ای بابا حتما باید میگفتی
ا/ت : بله دیگه نمیتونی بیای
تهیونگ : اشکال نداره دفعه بعد کسی نمیاد نجاتت بده
ا/ت: خوب نیاد من میتونم از خودم دفاع کنم
تهیونگ: *پوزخند😏میبینیم
رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم روی تخت دوباره بغض کردم یاد کسی که خیلی دوستش داشتم افتادم ولی اون دیگه نیست دیگه نتونستم بغضم رو کنترل کنم و گریه کردم
فلش بک به ساعت 3 شب
از خواب بیدار شدم چشمام هنوزم خیس بود رفتم به پذیرایی تا اب بخورم داشتم میخوردم که چند تا ظرف خود به خود افتادن و شکستن...
اینو تو راه نوشتم ببخشید اگه نتونم تا شب یه پارت دیگه اپلود کنم😔
امیدوارم خوشتون اومده باشه🤍🫂
لایک و کامنت یادتون نره 🥺❤🤍🫂
۵۱.۷k
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.