وقتی روی دروغ حساس بود و میفهمه بهش دروغ گفتی
دوپارتی جونگ کوک
وقتی روی دروغ حساس بود و میفهمه بهش دروغ گفتی
پارت : ² / آخر
⑅ ׄׄ 𝅄 ﹀﹀ ⸼ ࣪ ׅ ୨୧ ⸼ ࣪ ׅ ﹀﹀ 𝅄 ׄׄ ⑅
تا خواستم از در برم بیرون یک پسره دستم رو گرفت خیلی مست بود
ات : ولم کن
پسره: چرا بانوی به این زیبایی رو ول کنم؟
ات : برو گمشو (با کیف زد تو کمرش)
پسره : این کار ها عاقبت خوبی نداره
ات: ولم کن
که یهو یک پسره آمد زد تو صورتش و مشت و لگد بهش زد که دیدم اون پسره جونگ کوک بود؟
از دید جونگ کوک :
من روی موبایل ات یدونه ردیاب گذاشتم و فهمیدم که ات اصلا پاساژ نیست و بلکه رفته به کلا//ب آنقدر عصبی شدم که صورتم داشت قرمز میشد پس سریع به اونجا حرکت کردم که دیدم یدونه پسر داره دست ات رو میکشه و با خودش میبره و رفتم حسابی کتکش زدم بعد ات رو نگاه کردم خیلی عصبی بودم و دستش رو گرفتم و از اونجا رفتیم بیرون در ماشین رو باز کردم و ات نشست خودم هم نشستم شروع به رانندگی کردم ولی هیچی نگفتم اما یهو ترمز گرفتم و گفتم
کوک : ات تو چرا اینجایی؟؟مگه نگفتی من با هانا بیرونم؟(آخرش رو داد کشید)
ات : جونگ...کوک..من
کوک : من چی؟؟ هاااا؟ من چی ات؟ (داد)
از دید ات :
بغضم ترکید و گریه کردم ولی سوزشی کنار گونه ام احساس کردم
جونگ کوک : گریه میکنی؟ چرااا؟ چرا رفتی اونجا بگووو؟
ات : چون امروز تو دیر میایی خونه
جونگ کوک : نه من فقط میخواستم تورو برای سالگرد ازدواجمون سوپرایز کنم (اولش داد ولی آخرش بغض)
ات : چی؟
جونگ کوک : حتی یادت نبود؟ (بغض)
ات : ببخشید....(گریه)
از دید کوک :
پام رو روی گاز گذاشتم و سریع به خونه حرکت کردم و در رو باز کردم و رفتم توی اتاق
از دید ات:
تا رفتیم خونه گل و کادو و کیک روی میز بود و بادکنک های قشنگ قلبی که روی کیک نوشته بود سالگرد ازدواجمون مبارک کوچولوی من گریم گرفت اما تصمیم گرفتم جونگ کوک رو فردا سوپرایز کنم پس کل شب رو بیدار موندم تا یک صبحانه ی خوشمزه درست کنم و یدونه فیلم خیلی قشنگ پیدا کنم و با گوشی جونگ کوک به مدیرش پیام دادم که فردا جونگ کوک نمیاد
(پرش به فردا صبح )
از دید جونگ کوک:
تا رفتم پایین ات رو دیدم که داشت صبحانه میچید
ات : سلام..
جونگ کوک : سلام
ات : جونگ کوک من واقعا متاسفم میشه من رو ببخشی؟
جونگ کوک : (نفس عمیقی کشید) من باید برم سرکار بعد باهم صحبت میکنیم
ات : ولی من به مدیرت پیام دادم که امروز نمیایی
جونگ کوک : چرا اینکارو کردی؟ (عصبی)
ات : (بوسه ای روی ل//ب کوک گذاشت) تا امروز رو باهم باشیم میشه؟ ببین من صبحانه درست کردم
جونگ کوک : باشه باشه...بخشیدم
ات : واقعااا؟ (خوشحال)
جونگ کوک : آره
خیلی خوشحال شدم پس صبحانه خوردیم و بعدش باهم فیلم دیدیم که وسط فیلم جونگ کوک گفت
جونگ کوک : دیگه از این دروغ ها نمیگی خانم کوچولو
ات : قول میدم
جونگ کوک :سالگرد ازدواجمون مبارک
ات : سالگرد ازدواجمون مبارک (جونگ کوک بوسه ای روی ل//ب ات گذاشت و توی بغل هم فیلم دیدن)
ات : راستی جونگ کوک تو چجوری من رو پیدا کردی؟
جونگ کوک : خوببب روی گوشیت ردیاب دارم
ات : چییییی؟(با بالشت زد تو بازوی کوک)
جونگ کوک : خوب چیه؟
ات : جونگ کوکاااا
جونگ کوک : باشه بیبی پاکش میکنم
ات: قول دادیاااا
جونگ کوک : باشه قول دادم بیا ادامه ی فیلم رو ببینیم
ات : باشه
⑅ ׄׄ 𝅄 ﹀﹀ ⸼ ࣪ ׅ ୨୧ ⸼ ࣪ ׅ ﹀﹀ 𝅄 ׄׄ ⑅
این هم پایان دوپارتی
دوستش داشتید؟
وقتی روی دروغ حساس بود و میفهمه بهش دروغ گفتی
پارت : ² / آخر
⑅ ׄׄ 𝅄 ﹀﹀ ⸼ ࣪ ׅ ୨୧ ⸼ ࣪ ׅ ﹀﹀ 𝅄 ׄׄ ⑅
تا خواستم از در برم بیرون یک پسره دستم رو گرفت خیلی مست بود
ات : ولم کن
پسره: چرا بانوی به این زیبایی رو ول کنم؟
ات : برو گمشو (با کیف زد تو کمرش)
پسره : این کار ها عاقبت خوبی نداره
ات: ولم کن
که یهو یک پسره آمد زد تو صورتش و مشت و لگد بهش زد که دیدم اون پسره جونگ کوک بود؟
از دید جونگ کوک :
من روی موبایل ات یدونه ردیاب گذاشتم و فهمیدم که ات اصلا پاساژ نیست و بلکه رفته به کلا//ب آنقدر عصبی شدم که صورتم داشت قرمز میشد پس سریع به اونجا حرکت کردم که دیدم یدونه پسر داره دست ات رو میکشه و با خودش میبره و رفتم حسابی کتکش زدم بعد ات رو نگاه کردم خیلی عصبی بودم و دستش رو گرفتم و از اونجا رفتیم بیرون در ماشین رو باز کردم و ات نشست خودم هم نشستم شروع به رانندگی کردم ولی هیچی نگفتم اما یهو ترمز گرفتم و گفتم
کوک : ات تو چرا اینجایی؟؟مگه نگفتی من با هانا بیرونم؟(آخرش رو داد کشید)
ات : جونگ...کوک..من
کوک : من چی؟؟ هاااا؟ من چی ات؟ (داد)
از دید ات :
بغضم ترکید و گریه کردم ولی سوزشی کنار گونه ام احساس کردم
جونگ کوک : گریه میکنی؟ چرااا؟ چرا رفتی اونجا بگووو؟
ات : چون امروز تو دیر میایی خونه
جونگ کوک : نه من فقط میخواستم تورو برای سالگرد ازدواجمون سوپرایز کنم (اولش داد ولی آخرش بغض)
ات : چی؟
جونگ کوک : حتی یادت نبود؟ (بغض)
ات : ببخشید....(گریه)
از دید کوک :
پام رو روی گاز گذاشتم و سریع به خونه حرکت کردم و در رو باز کردم و رفتم توی اتاق
از دید ات:
تا رفتیم خونه گل و کادو و کیک روی میز بود و بادکنک های قشنگ قلبی که روی کیک نوشته بود سالگرد ازدواجمون مبارک کوچولوی من گریم گرفت اما تصمیم گرفتم جونگ کوک رو فردا سوپرایز کنم پس کل شب رو بیدار موندم تا یک صبحانه ی خوشمزه درست کنم و یدونه فیلم خیلی قشنگ پیدا کنم و با گوشی جونگ کوک به مدیرش پیام دادم که فردا جونگ کوک نمیاد
(پرش به فردا صبح )
از دید جونگ کوک:
تا رفتم پایین ات رو دیدم که داشت صبحانه میچید
ات : سلام..
جونگ کوک : سلام
ات : جونگ کوک من واقعا متاسفم میشه من رو ببخشی؟
جونگ کوک : (نفس عمیقی کشید) من باید برم سرکار بعد باهم صحبت میکنیم
ات : ولی من به مدیرت پیام دادم که امروز نمیایی
جونگ کوک : چرا اینکارو کردی؟ (عصبی)
ات : (بوسه ای روی ل//ب کوک گذاشت) تا امروز رو باهم باشیم میشه؟ ببین من صبحانه درست کردم
جونگ کوک : باشه باشه...بخشیدم
ات : واقعااا؟ (خوشحال)
جونگ کوک : آره
خیلی خوشحال شدم پس صبحانه خوردیم و بعدش باهم فیلم دیدیم که وسط فیلم جونگ کوک گفت
جونگ کوک : دیگه از این دروغ ها نمیگی خانم کوچولو
ات : قول میدم
جونگ کوک :سالگرد ازدواجمون مبارک
ات : سالگرد ازدواجمون مبارک (جونگ کوک بوسه ای روی ل//ب ات گذاشت و توی بغل هم فیلم دیدن)
ات : راستی جونگ کوک تو چجوری من رو پیدا کردی؟
جونگ کوک : خوببب روی گوشیت ردیاب دارم
ات : چییییی؟(با بالشت زد تو بازوی کوک)
جونگ کوک : خوب چیه؟
ات : جونگ کوکاااا
جونگ کوک : باشه بیبی پاکش میکنم
ات: قول دادیاااا
جونگ کوک : باشه قول دادم بیا ادامه ی فیلم رو ببینیم
ات : باشه
⑅ ׄׄ 𝅄 ﹀﹀ ⸼ ࣪ ׅ ୨୧ ⸼ ࣪ ׅ ﹀﹀ 𝅄 ׄׄ ⑅
این هم پایان دوپارتی
دوستش داشتید؟
۳۰.۴k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.