مدرسه پر دردسر
مدرسه پر دردسر
کوک:دیشب پیشم بود باهاش رابطه داشتم
شوگا:زنش کردی؟
کوک:نه
شوگا:میخوای بلای خودش رو سرش بیاری؟
کوک:نا من هنوزم دوسش دارم نمیتونم اون حق داشت
شوگا:پس عروسی در پیش داریم
کوک:نه
شوگا:نه؟؟
کوک:آره فعلا ممکنه آسیب ببینه فعلا فقط تمرکز روی نقشه باشه
سه روز بعد
کوک:توی عملیات بودیم ک یکی از پشت بهم حمله کرد ا/ت دختر قویه میتونه کمکم کنه
ا/ت:توی اتاقم داشتم اهنگ گوش میدادم و مسخره بازی در می آوردم ک گوشیم زنگ خورد با ذوق برداشتم
های ددی
کوک:ا/ت ب آدرسی ک برات میفرستم بیا اون تفنگ هم همراه خودت بیاره توی عملیات ب مشکل خوردم
اوکی بدو
لباسام رو عوض کنم سوار موتورم شدم و رفتم سمت آدرس ب ی ساختمون متروکه رسیدم چاقو رو در آوردم از تفنگ استفاده نکردم ممکنه تیرش تموم بشه سریع رفتم تو یکی بهم حمله کرد با شدت بهش ضربه زدم از توی گوشیم کوک رو پیدا کردم رفتم پشت سرش هی کوک
کوک:او اومدی خوبی؟
اره چی شده؟
کوک:شوگا آسیب دید بردنش
شوگاا؟؟ اون این همه مدت از تو خبر داشت خودش مافیا بودد
کوک:آره هیش داد نزن
بهمون حمله شد با تموم سرعت فرار کردیم آخر سر ا/ت بمب رو در اورد و پرت کرد و تیر زد بهش ک منفجر شد کل ساختمون رف رو هوا
ا/ت موتورمممم
کوک:ماشینم
فک کنم پیاده برگردیم
کوک: بیا بیا بریم
تو راه خوردیم ب زمین تمرین فوتبال دستش رو گرفتم بدو بدو رفتیم تو هی کوک میدونی چیه بچگی من توی زمین فوتبال و رینگ بکس گذشت اینجا ها مال من خاطرس
کوک:پس باید توی همچین جایی خاطره بهتری بسازم برات
هن
کوک:با من ازدواج میکنی؟؟؟
اره
دو سال بعد
نازنین:جیمینننن هانا رووو بگیر
جیمین:کجااا رففف
نازنین:نمیدونم
ا/ت:با صدای وحشتناک مثل صداش شیر پریدم پشت هانا
هانا:جیغغغ ا/ت
چرا ب تو ادب یاد ندادن آخه کدوم انسانی بزرگتر از خودش رو اسم صدا میکنه
جیمین و نازنین:you
مرسی
کوک:حرص نخور بچمون حالش بد میشه
ای بابا تازهدو هفتس
جیمین:ای واااای جه عاشقانه
نازنین:یدونه زدم تو سر جیمین خجالت بکش
همه باهم:😂😂😂
ا/ت:این بود داستان من داستان ما دختری ک کلی سختی کشید بعدش عاشق پسر قاتل پدرش شد و کوک خوووب مافیا بودن رو ول کرد اون هم عاشق قاتل پدرش شد
پایان🖤🦾
کوک:دیشب پیشم بود باهاش رابطه داشتم
شوگا:زنش کردی؟
کوک:نه
شوگا:میخوای بلای خودش رو سرش بیاری؟
کوک:نا من هنوزم دوسش دارم نمیتونم اون حق داشت
شوگا:پس عروسی در پیش داریم
کوک:نه
شوگا:نه؟؟
کوک:آره فعلا ممکنه آسیب ببینه فعلا فقط تمرکز روی نقشه باشه
سه روز بعد
کوک:توی عملیات بودیم ک یکی از پشت بهم حمله کرد ا/ت دختر قویه میتونه کمکم کنه
ا/ت:توی اتاقم داشتم اهنگ گوش میدادم و مسخره بازی در می آوردم ک گوشیم زنگ خورد با ذوق برداشتم
های ددی
کوک:ا/ت ب آدرسی ک برات میفرستم بیا اون تفنگ هم همراه خودت بیاره توی عملیات ب مشکل خوردم
اوکی بدو
لباسام رو عوض کنم سوار موتورم شدم و رفتم سمت آدرس ب ی ساختمون متروکه رسیدم چاقو رو در آوردم از تفنگ استفاده نکردم ممکنه تیرش تموم بشه سریع رفتم تو یکی بهم حمله کرد با شدت بهش ضربه زدم از توی گوشیم کوک رو پیدا کردم رفتم پشت سرش هی کوک
کوک:او اومدی خوبی؟
اره چی شده؟
کوک:شوگا آسیب دید بردنش
شوگاا؟؟ اون این همه مدت از تو خبر داشت خودش مافیا بودد
کوک:آره هیش داد نزن
بهمون حمله شد با تموم سرعت فرار کردیم آخر سر ا/ت بمب رو در اورد و پرت کرد و تیر زد بهش ک منفجر شد کل ساختمون رف رو هوا
ا/ت موتورمممم
کوک:ماشینم
فک کنم پیاده برگردیم
کوک: بیا بیا بریم
تو راه خوردیم ب زمین تمرین فوتبال دستش رو گرفتم بدو بدو رفتیم تو هی کوک میدونی چیه بچگی من توی زمین فوتبال و رینگ بکس گذشت اینجا ها مال من خاطرس
کوک:پس باید توی همچین جایی خاطره بهتری بسازم برات
هن
کوک:با من ازدواج میکنی؟؟؟
اره
دو سال بعد
نازنین:جیمینننن هانا رووو بگیر
جیمین:کجااا رففف
نازنین:نمیدونم
ا/ت:با صدای وحشتناک مثل صداش شیر پریدم پشت هانا
هانا:جیغغغ ا/ت
چرا ب تو ادب یاد ندادن آخه کدوم انسانی بزرگتر از خودش رو اسم صدا میکنه
جیمین و نازنین:you
مرسی
کوک:حرص نخور بچمون حالش بد میشه
ای بابا تازهدو هفتس
جیمین:ای واااای جه عاشقانه
نازنین:یدونه زدم تو سر جیمین خجالت بکش
همه باهم:😂😂😂
ا/ت:این بود داستان من داستان ما دختری ک کلی سختی کشید بعدش عاشق پسر قاتل پدرش شد و کوک خوووب مافیا بودن رو ول کرد اون هم عاشق قاتل پدرش شد
پایان🖤🦾
۱۱.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.