زندگی آبی من،پارت۵
زندگی آبی من،پارت۵
یخمک شماره دو:هی هی من ریندوعما
من:منم هانجی عم...به این نکته هم اشاره کنم که یخمک شماره دو هستی
یه لبخند ملیح برای اینکه بیشتر حرصشو درارم زدم
قشنگ معلوم بود داشت میسوخت
دستشو بلند کرد تا منو بزنه ولی یهو یه مردک دیگه از بالا پله اومد پایین
گفت:ریندو ولش کن،تو خانم کوچولوی گستاخ چرا اینجایی؟!مامان و بابات کجان؟!
اروم سرمو انداختم پایین
من:خب چیزه...مامانم حدود یه هفته دوهفته پیش بخاطر سرطان مرد و پدرم...از وقتی سه سالم بود ندیدمشون..ولی طوری که آدرس دادن انگار اینجان..
مرده:هومم،عکسشو داری
من:اره،مرتیکه پلنگ صورتی کیفمو بده
کیفمو داد و اون عکس چهار نفره رو جلوش گرفتم
مرده:اینی که بچه تو بغلشه منم،اونم مانجیروعه که مارلون تو بغلشه...این بچه هم..تویی؟!
من:اوهوم
...
بنظرتون چی میشه؟!
یخمک شماره دو:هی هی من ریندوعما
من:منم هانجی عم...به این نکته هم اشاره کنم که یخمک شماره دو هستی
یه لبخند ملیح برای اینکه بیشتر حرصشو درارم زدم
قشنگ معلوم بود داشت میسوخت
دستشو بلند کرد تا منو بزنه ولی یهو یه مردک دیگه از بالا پله اومد پایین
گفت:ریندو ولش کن،تو خانم کوچولوی گستاخ چرا اینجایی؟!مامان و بابات کجان؟!
اروم سرمو انداختم پایین
من:خب چیزه...مامانم حدود یه هفته دوهفته پیش بخاطر سرطان مرد و پدرم...از وقتی سه سالم بود ندیدمشون..ولی طوری که آدرس دادن انگار اینجان..
مرده:هومم،عکسشو داری
من:اره،مرتیکه پلنگ صورتی کیفمو بده
کیفمو داد و اون عکس چهار نفره رو جلوش گرفتم
مرده:اینی که بچه تو بغلشه منم،اونم مانجیروعه که مارلون تو بغلشه...این بچه هم..تویی؟!
من:اوهوم
...
بنظرتون چی میشه؟!
۲۳۲
۰۲ آبان ۱۴۰۳