@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان شوهر عوضی من
پارت شانزدهم
لی نا:لو هان اینجوری که تو فک میکنی نیست سوء تفاهم شده
لو هان:سوء تفاهم چی دیگه دارم به چشمای خودم میبینن
لئو:اره درست میبینی منو لی نا با هم رابطه داریم وقتی این حرف رو از زبون لئو شنیدم
عصبی شدم و محکم زدم توی صورتش
لی نا:تو خم مثل لینگ هستی هیچ فرقی ندارین همتون مثل هم عوضی هستین
لو هان عصبی شد رفت
لی نا:لو هان وایستا نرو اینجوری نیتس بزار توضیح بدم
دستامو دور گردنش حلقه کردم
لو هان:ولم کن لی تا ولم کن
لی نا:ولت نمیکنم نمیزارم بری تا بهم گوش نکنی نمیذارم بری
لو هان:چیو توضیح بدی واقعیتی که با چشمام دیدم لی نا وام کن بدم اصلا حوصله ندارم
لی نا:نه بخدا واقعیت نداره
اتفاقی شد موهام با دکمه لباسش گیر کرده بود
لو هان:منظورت وقتی لختش کردی روی تخت انداختی هم موهات به دکمه لباسش گیر کره بود بسه دیگه این همه دروغ گفتی بسه لی نا بسهههههههههه بزار برم الان عصبی هستم
دستامو انداخت انور
گریم گرفت سر جام نشستم و گریه کردم
رفتم خونه توی اتاقم رفتم روی تختم دراز کشیدم
منتطر لو هان بودم تا بیاد
ولی نیومد
صدای در شد سریع رفتم پایین دیدم لو هان هست
لی نا:میشه با هم حرف بزنیم
لو هان خستم میخوام بخوابم باشه بعدا با هم
لی نا:خواهش میکنم الان حرف بزنیم خواهش
لو هان:باشه
نشستم و همچیو بهش گفتم که بین من و لئو چه اتفاقی افتاد
لی نا:من که همچیو بهت گفتم میخوای باور کن میخوای باور نکن
یهو یادم اومد که چیزی دیگه به طلاقون نمونده خندم گرفت
لو هان:داری به چی میخندی
لی نا: به اینکه چرا اینارو دارم به تو میگم و میخوام ثابتش کنم چه ثابت بشه چه نه ما تا یه هفته ی دیگه طلاق میگیریم
لو هان رنگ صورتش تغییر کرد انگار حالش بد شد
از جام سریع بلند شدم رفتم طبقه بالا
انگار منم حالم بد شد با شنیدن کلمه طلاق
رمان شوهر عوضی من
پارت شانزدهم
لی نا:لو هان اینجوری که تو فک میکنی نیست سوء تفاهم شده
لو هان:سوء تفاهم چی دیگه دارم به چشمای خودم میبینن
لئو:اره درست میبینی منو لی نا با هم رابطه داریم وقتی این حرف رو از زبون لئو شنیدم
عصبی شدم و محکم زدم توی صورتش
لی نا:تو خم مثل لینگ هستی هیچ فرقی ندارین همتون مثل هم عوضی هستین
لو هان عصبی شد رفت
لی نا:لو هان وایستا نرو اینجوری نیتس بزار توضیح بدم
دستامو دور گردنش حلقه کردم
لو هان:ولم کن لی تا ولم کن
لی نا:ولت نمیکنم نمیزارم بری تا بهم گوش نکنی نمیذارم بری
لو هان:چیو توضیح بدی واقعیتی که با چشمام دیدم لی نا وام کن بدم اصلا حوصله ندارم
لی نا:نه بخدا واقعیت نداره
اتفاقی شد موهام با دکمه لباسش گیر کرده بود
لو هان:منظورت وقتی لختش کردی روی تخت انداختی هم موهات به دکمه لباسش گیر کره بود بسه دیگه این همه دروغ گفتی بسه لی نا بسهههههههههه بزار برم الان عصبی هستم
دستامو انداخت انور
گریم گرفت سر جام نشستم و گریه کردم
رفتم خونه توی اتاقم رفتم روی تختم دراز کشیدم
منتطر لو هان بودم تا بیاد
ولی نیومد
صدای در شد سریع رفتم پایین دیدم لو هان هست
لی نا:میشه با هم حرف بزنیم
لو هان خستم میخوام بخوابم باشه بعدا با هم
لی نا:خواهش میکنم الان حرف بزنیم خواهش
لو هان:باشه
نشستم و همچیو بهش گفتم که بین من و لئو چه اتفاقی افتاد
لی نا:من که همچیو بهت گفتم میخوای باور کن میخوای باور نکن
یهو یادم اومد که چیزی دیگه به طلاقون نمونده خندم گرفت
لو هان:داری به چی میخندی
لی نا: به اینکه چرا اینارو دارم به تو میگم و میخوام ثابتش کنم چه ثابت بشه چه نه ما تا یه هفته ی دیگه طلاق میگیریم
لو هان رنگ صورتش تغییر کرد انگار حالش بد شد
از جام سریع بلند شدم رفتم طبقه بالا
انگار منم حالم بد شد با شنیدن کلمه طلاق
۲.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.