لورن داد زد :
لورن داد زد :
- چطور جرعت می کنید با ولیعهد اینطوری صحبت کنید؟
اون تا سرشو آورد بالا و آدرین و دید سریع نشست و تعظیم کرد :
- ببخشید من نمی دونستم شمایید
و قبل از اینکه آدرین چیزی بگه در رفت
ویو جین :
جثه کوچیکی داشت و صداش خیلی شبیه پسرا نبود انگار یجورایی دختر بود
کنار جانگ نشستم که گفت :
- کجا رفتی؟ از اینجا دیدمت به ولیعهد خوردی میدونی چقدر مشکل ساز میشه؟
- به من چه می خواست سر راه قرار نگیره
- بچه پرو آبرومون میره
- ای بابا ول کن دیگه تو ام
از مامان شنیدم که قراره چند روز اونجا بمونیم ، یه شب که می خواستم بخوابم دیدم ولیعهد داره یه شنل سیاه می پوشه و بیرون قصر میره ، با خودم گفتم این وقت شب داره کجا میره؟ ولی اهمیتی ندادم و به خواب نازم پرداختم ...
ویو جائه :
بالاخره رسیدم به کلبه ، شنلم رو درآوردم و رفتم داخل . اونجا استاد یونگ هو رو دیدم که داشت مثل هميشه دمنوش می خورد گفت :
- بیا بشین
نشستم و برام به دمنوش ریخت :
- هوا روز به روز داره سرد تر میشه
- خب داره زمستون میشه چه انتظاری دارید؟ می خواید هوا گرم باشه؟
- نه ولی انتظار ندارم هر روز از روز قبل سرد تر باشه
- خب چی کارم داشتید؟
- امروز خوب پیش رفت؟
- آره مراسم آشنایی خوب بود
- الان کل دنیا تو رو می شناسن
- از فردا قراره تمریناتم رو شروع کنم
- خوبه ، حواست باشه وزیر پدربزرگت آدم سمجیه اتفاقی بیوفته اول از همه اون به پادشاه خبر میده
- لورن مواظبمه
- هر چی باشه خیلی به اون هم اعتماد ندارم
- به نظرم بهتره یکم با اعتماد باشی
- فعلا برو نمی خوام کسی از ملاقات من با تو با خبر بشه
داشتم می رفتم که گفت :
- از جاده برو
- نه په می خوام مثل میمون از درختا آویزون شم برم
و قبل از اینکه چیزی بگه مثل سرعت باد در رفتم .
داشتم روی راهرو ها قدم می زدم که بازم خوردم به اون پسرهی خنگ :
- ببینم تو کار و زندگی نداری؟ همش جلوی دست و پایی
و از کنارش رد شدم و رفتم داخل اتاقم ...
ویو جین :
ای بابا این یارو باید همه جا باشه من منم کور باشم نبینمش ، داشتم با خودم غرغر می کردم که مامانم اومد و گفت :
- پسرم ما قراره بریم ولی تو و برادرت اینجا می مونین
- چی؟ چرا؟ ولی من نمی خوام اینجا بمونم
- نمیشه
ای بابا نمی تونیم از اینجا فرار کنیم با این ولیعهد بد اخلاق ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویس پست نمی کرد مجبور شدم اینجوری بزارم
- چطور جرعت می کنید با ولیعهد اینطوری صحبت کنید؟
اون تا سرشو آورد بالا و آدرین و دید سریع نشست و تعظیم کرد :
- ببخشید من نمی دونستم شمایید
و قبل از اینکه آدرین چیزی بگه در رفت
ویو جین :
جثه کوچیکی داشت و صداش خیلی شبیه پسرا نبود انگار یجورایی دختر بود
کنار جانگ نشستم که گفت :
- کجا رفتی؟ از اینجا دیدمت به ولیعهد خوردی میدونی چقدر مشکل ساز میشه؟
- به من چه می خواست سر راه قرار نگیره
- بچه پرو آبرومون میره
- ای بابا ول کن دیگه تو ام
از مامان شنیدم که قراره چند روز اونجا بمونیم ، یه شب که می خواستم بخوابم دیدم ولیعهد داره یه شنل سیاه می پوشه و بیرون قصر میره ، با خودم گفتم این وقت شب داره کجا میره؟ ولی اهمیتی ندادم و به خواب نازم پرداختم ...
ویو جائه :
بالاخره رسیدم به کلبه ، شنلم رو درآوردم و رفتم داخل . اونجا استاد یونگ هو رو دیدم که داشت مثل هميشه دمنوش می خورد گفت :
- بیا بشین
نشستم و برام به دمنوش ریخت :
- هوا روز به روز داره سرد تر میشه
- خب داره زمستون میشه چه انتظاری دارید؟ می خواید هوا گرم باشه؟
- نه ولی انتظار ندارم هر روز از روز قبل سرد تر باشه
- خب چی کارم داشتید؟
- امروز خوب پیش رفت؟
- آره مراسم آشنایی خوب بود
- الان کل دنیا تو رو می شناسن
- از فردا قراره تمریناتم رو شروع کنم
- خوبه ، حواست باشه وزیر پدربزرگت آدم سمجیه اتفاقی بیوفته اول از همه اون به پادشاه خبر میده
- لورن مواظبمه
- هر چی باشه خیلی به اون هم اعتماد ندارم
- به نظرم بهتره یکم با اعتماد باشی
- فعلا برو نمی خوام کسی از ملاقات من با تو با خبر بشه
داشتم می رفتم که گفت :
- از جاده برو
- نه په می خوام مثل میمون از درختا آویزون شم برم
و قبل از اینکه چیزی بگه مثل سرعت باد در رفتم .
داشتم روی راهرو ها قدم می زدم که بازم خوردم به اون پسرهی خنگ :
- ببینم تو کار و زندگی نداری؟ همش جلوی دست و پایی
و از کنارش رد شدم و رفتم داخل اتاقم ...
ویو جین :
ای بابا این یارو باید همه جا باشه من منم کور باشم نبینمش ، داشتم با خودم غرغر می کردم که مامانم اومد و گفت :
- پسرم ما قراره بریم ولی تو و برادرت اینجا می مونین
- چی؟ چرا؟ ولی من نمی خوام اینجا بمونم
- نمیشه
ای بابا نمی تونیم از اینجا فرار کنیم با این ولیعهد بد اخلاق ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویس پست نمی کرد مجبور شدم اینجوری بزارم
۴.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.