♕در این بازی عشق و مرگ یکیست♕
اون هانا بود +باز چه مرگته
*هیچی فقط خواستم برات ارزوی موفقیت کنم و امیدوا... تفنگمو به سمتش گرفتم +خب بقیش*با اجازه اینو گفتو در رفت +دیوونه ی خل
داشتم درو میبستم که یکی پاشو گذاشت لای در + ده برو گورتو گم کن بزار راحت باشم&گورمو گم کنم؟یااا قرار بود با ادب باشی +ا جکسون تویی گوه نخور بیا تو& تو از پایه مشکل داری +تو خوب بابا بیا تو&کار دارم زود باش کجاست + کار دارم؟ مثلا میخوی بری کودوم گوری؟&تو از کی انقد بی ادب شدی؟+از وقتی تورو دیدم تو اون اتاقه و به یکی از اتاقا اشاره کردم&برو بیارش تا ببرمش+برو بیارش تا ببرمش؟ امری دیگه من ازش بازجویی کردم این یه کار ساده رو تو انجام نمیدی؟&نه بابا خسته نباشید میخوای شونتو ماساژ بدم خستگیت در بره+اره اره اتفاقا بغل گردنم خیلی درد میکنه و اینجاشم اروم ماساژ بده دردم میگیره ولی اینحا شو محکم فشار بده&امری دیگه +بزار یکم فک کنم اه اره برو واسم اب طالبی با بستنی بلوبری بخر و ماسک صورتمم از روی اتاقم بیار بزار رو صورتم بعدش کرم مخصوص صورتمم بیار صورتمو ماساژ بده بعد برو خیار با برش هایی با قطر 5و نیم میلی متر و طولشم 2 سانتی متر و 7 میلی متر درست کن بزار رو صورتم بعدش بای....(تمام این مدت جکسون داشت با صورت پوکر به لیا نگاه میکرد)&بازم هست +اوه این تازه اولشه بعدش باید صورتمو با مرطوب کننده ماسا....&باشه باشه میرم ولی من هر وقت تورو درک کردم آنگاه میفهمم +پس همیشه نفهم باقی میمانی البته بماند که الانم هستی.باتعجب برگشتو گفت&تو این جواباتو از کجات در میاری+از همونجا که تو زر موفتاتو در میاری&من بهتره برم تا بیشتر کنف نشدم. +باریکلا حالا بدو خستم میخوام برم بخوابم &راستی چی گفت +کار همون چانه زود باش ببرش خیلی رو مخمه&راستی دو روز دیگه مهمونی مافیا هاست یادت که نرفته.+نه حواسم هست&من رفتم بای بای+خدافظ. بعد از رفتن جکسون مسواکم رو زدمو رفت تو تخت ولی خوابم نمیبرد باید یجوری چانو گیر بیارم داره اذیتم میکنه. یکم غلط زدم و خوابم برد. مثل جن زده ها از خواب پریدم دوباره اون کابوس و پیغام مسخره باورم نمیشه دوباره شروع شدن داشتم راحت میشدما. به ساعت نگاه کردم ساعت هفت نیم بود. بلند شدم و دست و صورتمو شستم. رفتم لباس های ورزشیمو پوشیدم امروز مرخصی داشتم. رفتم سالن تمرین شروع کردم بوکس کار کردن تقربیا چهل و پنج دقیقه گذشت که مبایلم شروع مرد به زنگ زدن برش داشتم اپا بود (علامت جان×) مکالمه ی اونها:+سلام اپا ×سلام +کاری داشتین +چیکار کردی؟ دوربینو داخل همه ی اتاقا کار گذاشتم و دیروز یکی از ادمای چان بهم حمله کرد×اه حواسم به چان نبود+دیگه داره زیادی پرو میشه باید ترتیبش رو بدیم ×میتونی یه کاریش بکنی من سرگرم یه گروه دیگم +باشه خدافظ ×خدافظ و قطع کرد. بعد از تلفن رفتم حموم و بعدش صبحونه خوردم. به جکی زنگ زدمو گفتم بیا دنبالم بریم پایگاه. تا داشت میومد یه شلوار تنگ سیاه و یه نیم تنه سیاه و یه کت چرمی سیاه روش و کفش اسپرت سیاه هم پوشیدم و ماسکمم زدم و موهامم باز گذاشتم و یه کلاه سیاه گذاشتم رو سرم. همون موقع جک اومد. سوار ماشین شدم و به طرف پایگاه حرکت کردیم.(ماشینش توی پایگاه مونده بود)&چان چی شد؟+با اپا دربارش صحبت کردم گفت باید یه راهی پیدا کنیم&چیکار میخوای بکنی +فعلا نمیدونم ولی باید یه فکری بکنم تو نظری نداری&نظرت چیه از یکی کمک بگیری؟+از کی؟& از گروه شبح اگه باهم باشید در عرض یه هفته چان نابود میشه +دیوونه شدی من قراره اون گروهو پیدا کنم و نابودش کنم حالا داری میگی باش همکاری کنم&بهش فکر کن با یه تیر دونشون میزنی هم گروه چانو نابود میکنی هم میتونی یکم چیز از اونا بفهمی یه ضربل المثل هست که میگه دشمن دشمن من دوستمه+همچین بدم نمیگی و لی خب اپا بدش میاد از کسی کمک بگیره&خب میتونی راضیش کنی +حالا گیریم اپا راضی شدو منم به اون گروه گفتم با هم همکاری کنه ولی فکر میکنی اونا به این اسونی راضی میشن به من کمک کنن&اگه درست فکر کنن میبینن که به نفع اونا هم هست از شر چان خلاص میشن چون اونا هم تنهایی نمیتونن چانو شکست بدن و لیا اگه تو گفتیو اونا هم قبول کردند به این جهت هم فکر کن که اونا هم برای اطلاعات باهات همکاری میکنن حواستو جمع کن یه وقت از دهنت در نره+حالا ببین اونا قبول مبکنن بعد منو نصیحت کن&وا دلتم بخواد همچین ادم جذابی نصیحتت کنه بعد جوری که من بشنوم زیر لب گفت دخترا حاضرن همه چیزشونو بدن تا من یه لحظه نگاشون کنم بعد این میاد به من تیکه میندازه +یاا میشنوما&گفتم که بشنوی +سگم اعتماد به نفس تو رو داشت الان مثل یه ادم راست راست راه میرفت&تو*روحت رسیدیم به پایگاه داشتیم پیاده میشدیم که.... که دیگه نمیگم
*هیچی فقط خواستم برات ارزوی موفقیت کنم و امیدوا... تفنگمو به سمتش گرفتم +خب بقیش*با اجازه اینو گفتو در رفت +دیوونه ی خل
داشتم درو میبستم که یکی پاشو گذاشت لای در + ده برو گورتو گم کن بزار راحت باشم&گورمو گم کنم؟یااا قرار بود با ادب باشی +ا جکسون تویی گوه نخور بیا تو& تو از پایه مشکل داری +تو خوب بابا بیا تو&کار دارم زود باش کجاست + کار دارم؟ مثلا میخوی بری کودوم گوری؟&تو از کی انقد بی ادب شدی؟+از وقتی تورو دیدم تو اون اتاقه و به یکی از اتاقا اشاره کردم&برو بیارش تا ببرمش+برو بیارش تا ببرمش؟ امری دیگه من ازش بازجویی کردم این یه کار ساده رو تو انجام نمیدی؟&نه بابا خسته نباشید میخوای شونتو ماساژ بدم خستگیت در بره+اره اره اتفاقا بغل گردنم خیلی درد میکنه و اینجاشم اروم ماساژ بده دردم میگیره ولی اینحا شو محکم فشار بده&امری دیگه +بزار یکم فک کنم اه اره برو واسم اب طالبی با بستنی بلوبری بخر و ماسک صورتمم از روی اتاقم بیار بزار رو صورتم بعدش کرم مخصوص صورتمم بیار صورتمو ماساژ بده بعد برو خیار با برش هایی با قطر 5و نیم میلی متر و طولشم 2 سانتی متر و 7 میلی متر درست کن بزار رو صورتم بعدش بای....(تمام این مدت جکسون داشت با صورت پوکر به لیا نگاه میکرد)&بازم هست +اوه این تازه اولشه بعدش باید صورتمو با مرطوب کننده ماسا....&باشه باشه میرم ولی من هر وقت تورو درک کردم آنگاه میفهمم +پس همیشه نفهم باقی میمانی البته بماند که الانم هستی.باتعجب برگشتو گفت&تو این جواباتو از کجات در میاری+از همونجا که تو زر موفتاتو در میاری&من بهتره برم تا بیشتر کنف نشدم. +باریکلا حالا بدو خستم میخوام برم بخوابم &راستی چی گفت +کار همون چانه زود باش ببرش خیلی رو مخمه&راستی دو روز دیگه مهمونی مافیا هاست یادت که نرفته.+نه حواسم هست&من رفتم بای بای+خدافظ. بعد از رفتن جکسون مسواکم رو زدمو رفت تو تخت ولی خوابم نمیبرد باید یجوری چانو گیر بیارم داره اذیتم میکنه. یکم غلط زدم و خوابم برد. مثل جن زده ها از خواب پریدم دوباره اون کابوس و پیغام مسخره باورم نمیشه دوباره شروع شدن داشتم راحت میشدما. به ساعت نگاه کردم ساعت هفت نیم بود. بلند شدم و دست و صورتمو شستم. رفتم لباس های ورزشیمو پوشیدم امروز مرخصی داشتم. رفتم سالن تمرین شروع کردم بوکس کار کردن تقربیا چهل و پنج دقیقه گذشت که مبایلم شروع مرد به زنگ زدن برش داشتم اپا بود (علامت جان×) مکالمه ی اونها:+سلام اپا ×سلام +کاری داشتین +چیکار کردی؟ دوربینو داخل همه ی اتاقا کار گذاشتم و دیروز یکی از ادمای چان بهم حمله کرد×اه حواسم به چان نبود+دیگه داره زیادی پرو میشه باید ترتیبش رو بدیم ×میتونی یه کاریش بکنی من سرگرم یه گروه دیگم +باشه خدافظ ×خدافظ و قطع کرد. بعد از تلفن رفتم حموم و بعدش صبحونه خوردم. به جکی زنگ زدمو گفتم بیا دنبالم بریم پایگاه. تا داشت میومد یه شلوار تنگ سیاه و یه نیم تنه سیاه و یه کت چرمی سیاه روش و کفش اسپرت سیاه هم پوشیدم و ماسکمم زدم و موهامم باز گذاشتم و یه کلاه سیاه گذاشتم رو سرم. همون موقع جک اومد. سوار ماشین شدم و به طرف پایگاه حرکت کردیم.(ماشینش توی پایگاه مونده بود)&چان چی شد؟+با اپا دربارش صحبت کردم گفت باید یه راهی پیدا کنیم&چیکار میخوای بکنی +فعلا نمیدونم ولی باید یه فکری بکنم تو نظری نداری&نظرت چیه از یکی کمک بگیری؟+از کی؟& از گروه شبح اگه باهم باشید در عرض یه هفته چان نابود میشه +دیوونه شدی من قراره اون گروهو پیدا کنم و نابودش کنم حالا داری میگی باش همکاری کنم&بهش فکر کن با یه تیر دونشون میزنی هم گروه چانو نابود میکنی هم میتونی یکم چیز از اونا بفهمی یه ضربل المثل هست که میگه دشمن دشمن من دوستمه+همچین بدم نمیگی و لی خب اپا بدش میاد از کسی کمک بگیره&خب میتونی راضیش کنی +حالا گیریم اپا راضی شدو منم به اون گروه گفتم با هم همکاری کنه ولی فکر میکنی اونا به این اسونی راضی میشن به من کمک کنن&اگه درست فکر کنن میبینن که به نفع اونا هم هست از شر چان خلاص میشن چون اونا هم تنهایی نمیتونن چانو شکست بدن و لیا اگه تو گفتیو اونا هم قبول کردند به این جهت هم فکر کن که اونا هم برای اطلاعات باهات همکاری میکنن حواستو جمع کن یه وقت از دهنت در نره+حالا ببین اونا قبول مبکنن بعد منو نصیحت کن&وا دلتم بخواد همچین ادم جذابی نصیحتت کنه بعد جوری که من بشنوم زیر لب گفت دخترا حاضرن همه چیزشونو بدن تا من یه لحظه نگاشون کنم بعد این میاد به من تیکه میندازه +یاا میشنوما&گفتم که بشنوی +سگم اعتماد به نفس تو رو داشت الان مثل یه ادم راست راست راه میرفت&تو*روحت رسیدیم به پایگاه داشتیم پیاده میشدیم که.... که دیگه نمیگم
۶۴.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.