فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p16
*از زبان تهیونگ*
اون روز روز ما نبود
همه چیز خیلی عجیب بود
میسان ناراحت بود و ترسیده...داشت گریه میکرد
بورام هم عصبانی و پریشون
خیلی عجیب بود
خوابم نمیبرد هر چی زنگ میزدم جواب نمیدادن
صبح فردا:
*از زبان تهیونگ*
داشتم از اتاق میرفتم بیرون تا کارهای هتل رو انجام بدم که بورام رو دیدم...
خیلی ناراحت بود
تهیونگ: سلام بورام؛ حالت خوبه؟
بورام: سلام تهیونگ شی؛ من خوبم ولی میسان نه...
سریع دستپاچه شدم
تهیونگ: م...مم...میسان؟! چی شده!!
بورام: اون امروز صبح به حرفام هیچ ری اکشنی نشون نمیده و توی خودشه...اصلا حرف نمیزنه؛ نه میخنده نه گریه میکنه...فقط به دیوار خیره شده
تهیونگ: پس زود باش!! زنگ بزن به دکتر امروز سرکار نمیای حقوق امروزت رو برات واریز میکنم
*از زبان بورام*
زنگ زدیم به دکتر...
تهیونگ اومد توی اتاق
تا میسان رو دید چشماش پر از اشک شد
هرچی صداش میکرد میسان هیچ جوابی نمیداد
دکتر اومد و ما از اتاق رفتیم بیرون
تهیونگ پریشون بود
بعد از معاینه...دکتر گفت که میسان دچار یک نوع اختلال شده که تا یک مدت ممکنه به دلیل ناراحتی و ترس و گریه به هیچ چیزی توجه نکنه
تهیونگ چشماش پر از اشک بود
تهیونگ: من میرم هوا بخورم
انگار افسرده شده بود
*از زبان سوجین*
میخوام کاری کنم که بورام اخراج بشه... چون تهیونگ یه چندروز نمیاد شرکت من جانشینشم و خب خیلی راحت میتونم اخراجش کنم... رفتم شرکت و رفتم توی کشوی کوک و چندتا از مدارکای خیلی حساس کوک رو برداشتم.... گذاشتمشون توی کشوی بورام... با یه لبخند رفتم سمت خونه...
*از زبان کوک*
رفتم شرکت و خواستم چندتا از مدارک مهم رو بردارم ولی پیداشون نکردم... هرچی گشتم پیداشون نکردم... محکم زدم روی میز که یهو سوجین اومد...
گفت: چیشده؟
گفتم: مدارکم نیست... ایششش
گفت: من میدونم کجاست
گفتم: کجا؟
گفت: دیروز آخر وقت که داشتم میرفتم خونه دیدم بورام مدارکو برداشت
گفتم: امکان نداره
گفت: اگه باور نمیکنی برو کشوش رو بگرد
رفتم سمت کشوی بورام..
*از زبان بورام*
حال میسان اصلا خوب نبود... رفتم شرکت... خواستم برم سمت میزم که دیدم کوک کل کشومو بهم ریخته و دست به سینه بهم داره نگاه میکنه...
گفتم: چیزی شده قربان!؟
گفت: مدارک من توی کشو تو چیکار میکنن؟
گفتم: چی امکان نداره
p16
اون روز روز ما نبود
همه چیز خیلی عجیب بود
میسان ناراحت بود و ترسیده...داشت گریه میکرد
بورام هم عصبانی و پریشون
خیلی عجیب بود
خوابم نمیبرد هر چی زنگ میزدم جواب نمیدادن
صبح فردا:
*از زبان تهیونگ*
داشتم از اتاق میرفتم بیرون تا کارهای هتل رو انجام بدم که بورام رو دیدم...
خیلی ناراحت بود
تهیونگ: سلام بورام؛ حالت خوبه؟
بورام: سلام تهیونگ شی؛ من خوبم ولی میسان نه...
سریع دستپاچه شدم
تهیونگ: م...مم...میسان؟! چی شده!!
بورام: اون امروز صبح به حرفام هیچ ری اکشنی نشون نمیده و توی خودشه...اصلا حرف نمیزنه؛ نه میخنده نه گریه میکنه...فقط به دیوار خیره شده
تهیونگ: پس زود باش!! زنگ بزن به دکتر امروز سرکار نمیای حقوق امروزت رو برات واریز میکنم
*از زبان بورام*
زنگ زدیم به دکتر...
تهیونگ اومد توی اتاق
تا میسان رو دید چشماش پر از اشک شد
هرچی صداش میکرد میسان هیچ جوابی نمیداد
دکتر اومد و ما از اتاق رفتیم بیرون
تهیونگ پریشون بود
بعد از معاینه...دکتر گفت که میسان دچار یک نوع اختلال شده که تا یک مدت ممکنه به دلیل ناراحتی و ترس و گریه به هیچ چیزی توجه نکنه
تهیونگ چشماش پر از اشک بود
تهیونگ: من میرم هوا بخورم
انگار افسرده شده بود
*از زبان سوجین*
میخوام کاری کنم که بورام اخراج بشه... چون تهیونگ یه چندروز نمیاد شرکت من جانشینشم و خب خیلی راحت میتونم اخراجش کنم... رفتم شرکت و رفتم توی کشوی کوک و چندتا از مدارکای خیلی حساس کوک رو برداشتم.... گذاشتمشون توی کشوی بورام... با یه لبخند رفتم سمت خونه...
*از زبان کوک*
رفتم شرکت و خواستم چندتا از مدارک مهم رو بردارم ولی پیداشون نکردم... هرچی گشتم پیداشون نکردم... محکم زدم روی میز که یهو سوجین اومد...
گفت: چیشده؟
گفتم: مدارکم نیست... ایششش
گفت: من میدونم کجاست
گفتم: کجا؟
گفت: دیروز آخر وقت که داشتم میرفتم خونه دیدم بورام مدارکو برداشت
گفتم: امکان نداره
گفت: اگه باور نمیکنی برو کشوش رو بگرد
رفتم سمت کشوی بورام..
*از زبان بورام*
حال میسان اصلا خوب نبود... رفتم شرکت... خواستم برم سمت میزم که دیدم کوک کل کشومو بهم ریخته و دست به سینه بهم داره نگاه میکنه...
گفتم: چیزی شده قربان!؟
گفت: مدارک من توی کشو تو چیکار میکنن؟
گفتم: چی امکان نداره
p16
۷.۲k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.