وقتی دعوا میکنین دخترتون گریه میکنه...
وقتی دعوا میکنین دخترتون گریه میکنه...
پارت۱
"at"
دستمو گذاشتم رو سرمو فشار دادم. آروم نشستم رو مبل.و به دادو عربده هایی که تهیونگ میکشید بی اهمیت بودم. امشب که نه کار شب و روزمون این چن روز دعوا شده. دعوا سرچی سره یه مشت آدم بی ارزش که اونارو مهم تر از من که زنشم میدونه.
چشامو روهم فشار دادم که گفت
+لیاقتت همون پسرعموی بی همه چیزته نه منی که صدمو گذاشتم به پات
ازجام با عصبانیت بلند شدم وگفتم
♧اگه لیاقت من پسرعمومه باشه فردا بیا بریم طلاق بگیریم تا تو بری دنبال اونایی که برات مهمن منم میرم پیش همون پسر عمویی که هنوزم دوسم داره. مطمئنا پدر خیلی بهتری برای دخترمه...
"V"
چی گفت الان چه غلطی کرد....
رفتم سمتش و یقه اش و گرفتم کشیدمش بالا و گفتم
+اگه میتونی یه بار دیگه بگو ببین چجوری یه کاری میکنم با ویلچر راه بری.
♧هه چیه بهت برخورد نه...فک نمیکردی یکی بالاتر از کیم تهیونگ پیدا بشه نه ...میبینی که شده.
(ات جان میبندی یا بیام گچ بگیرم پسرم و ناراحت کردی🤌🏻🔪🙂)
با این حرفش جری تر شدمو انداختمش رو مبل خیمه زدم روش و گفتم
+از من بالا تر اونم پسر عموی تو...اصن برام مهم نیست که میخوای فردا بریم طلاق بگیریم یا نه برام مهمه که دخترم پیشم باشه....توهم اگه واقعا دوسش داری بمون و زندگیت رو بکن.
از روش بلند شدم که گفت
♧ ازت متنفرممممم و دوس داشتم همون روزی که از پله ها افتادم بمیرم.
درسته همین الان باهاش بد حرف زدم ولی خب دعواعه هرچی باشه کنترلم رو باید از دست بدم وقتی از پسرعموش میگه و میخواد باهاش ازدواج کنه وقتی صاحبش منم. اما الان وقتی داره از مرگش حرف میزنه دیوونه میشم.
زدم تو گوشش که صورتش متمایل شد به طرف مخالفم. بلند تر از قبل عربده کشیدم
+خفه شو ات خفه شو.
ازش فاصله گرفتمو رفتم سمت اشپزخونه. تا یه لیوان آب بخورم.....دومین لیوان رو سرم کشیدم.
پارت۱
"at"
دستمو گذاشتم رو سرمو فشار دادم. آروم نشستم رو مبل.و به دادو عربده هایی که تهیونگ میکشید بی اهمیت بودم. امشب که نه کار شب و روزمون این چن روز دعوا شده. دعوا سرچی سره یه مشت آدم بی ارزش که اونارو مهم تر از من که زنشم میدونه.
چشامو روهم فشار دادم که گفت
+لیاقتت همون پسرعموی بی همه چیزته نه منی که صدمو گذاشتم به پات
ازجام با عصبانیت بلند شدم وگفتم
♧اگه لیاقت من پسرعمومه باشه فردا بیا بریم طلاق بگیریم تا تو بری دنبال اونایی که برات مهمن منم میرم پیش همون پسر عمویی که هنوزم دوسم داره. مطمئنا پدر خیلی بهتری برای دخترمه...
"V"
چی گفت الان چه غلطی کرد....
رفتم سمتش و یقه اش و گرفتم کشیدمش بالا و گفتم
+اگه میتونی یه بار دیگه بگو ببین چجوری یه کاری میکنم با ویلچر راه بری.
♧هه چیه بهت برخورد نه...فک نمیکردی یکی بالاتر از کیم تهیونگ پیدا بشه نه ...میبینی که شده.
(ات جان میبندی یا بیام گچ بگیرم پسرم و ناراحت کردی🤌🏻🔪🙂)
با این حرفش جری تر شدمو انداختمش رو مبل خیمه زدم روش و گفتم
+از من بالا تر اونم پسر عموی تو...اصن برام مهم نیست که میخوای فردا بریم طلاق بگیریم یا نه برام مهمه که دخترم پیشم باشه....توهم اگه واقعا دوسش داری بمون و زندگیت رو بکن.
از روش بلند شدم که گفت
♧ ازت متنفرممممم و دوس داشتم همون روزی که از پله ها افتادم بمیرم.
درسته همین الان باهاش بد حرف زدم ولی خب دعواعه هرچی باشه کنترلم رو باید از دست بدم وقتی از پسرعموش میگه و میخواد باهاش ازدواج کنه وقتی صاحبش منم. اما الان وقتی داره از مرگش حرف میزنه دیوونه میشم.
زدم تو گوشش که صورتش متمایل شد به طرف مخالفم. بلند تر از قبل عربده کشیدم
+خفه شو ات خفه شو.
ازش فاصله گرفتمو رفتم سمت اشپزخونه. تا یه لیوان آب بخورم.....دومین لیوان رو سرم کشیدم.
۱۴.۶k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.