قلب سیاه پارت هجدهم
قسمت هجدهم
میرا درحالی که چمدون رزا رو از داخل کمد در میآورد گفت.
میرا: فقط بیست و پنج کیلومتر راهه.
رزا از جاش بلند شد، با خودش فکر کرد هرچه زودتر تهیونگ رو ببینه برای اون بهتره.
جویس
ده دقیقه توی رخت شویی همینجور داشتم بقیه رو نگاه میکردم، سر بحثشون اندام و هیکل جذاب جونگکوک بود، از نظر اونا یه پسر باید همچنین اندامی داشته تا یه دخترو برای بدست آوردن رابطه خام خودش کنه، از نظر منم که بحثشون زیادی حوصله سر بر و مسخره بود، ساعت از هشت شب گذشته، خمیازه ای بلندی کشیدم و گفتم
_ من رفتم کاراتون رو خوب انجام بدین.
صدای همهمه و غرغراشون بلند شد، درو باز کردم و از اونجا خارج شدم، پله هارو یکی یکی گذروندم و به اتاقم رسیدم، وارد اتاقم شدم و درو پشت سرم قفل کردم، بهتر بود به جین زنگ میزدم اما با یادآوری اینکه گوشیم الان دست جونگکوکه سرمو گرفتم بین دستام.
_ مردیکه عوضی
از حرص زیاد تنم میلرزید، روی تخت دراز کشیدم، بهتر بود میخوابیدم تا ذهنم آروم بگیره، چشمامو بستم و از بس که این پهلو و اون پهلو شدم نفهمیدم کی به خواب رفتم.
میرا
به روستا رسیده بودن، اما درست نمیتونستن راه عمارت رو پیدا کنن، رزا ماشین رو کنار مطبی که درش نیمه باز بود پارک کرد.
رزا: میرا برو از یکی آدرس عمارت جونگکوک رو بپرس.
میرا زیر لبش غرغر میکرد و از ماشین پیاده شد، رفت سمت مطب ،از در نیمه باز نگاهی به داخل مطب انداخت، با دیدن پسری که درحال مالیدن چشماش بود در مطبو کامل باز کرد، وارد شد و سلام بلندی داد.
_ سلام
پسر برگشت سمت میرا.
+ سلام مریض دارین؟
میرا برای چند دقیقه خیره شد به صورت جذاب پسر.
_ عاا نه اسم شما چیه؟
پسر که متعجب شد پرسید.
+ برای چی؟
میرا تک خنده ای کرد و سرشو خاروند.
_ همینجوری، شما دکترین؟
پسر سرشو تکون داد.
+ کیم سوکجین هستم، بله من دکترم.
میرا سرشو به آرومی تکون داد و برای آشنایی بیشتر گفت.
_ بله خوشبختم منم پارک میرا هستم، همراه خواهرم به اینجا اومدیم ما مهمونای جناب جئون جونگکوک هستیم آیا شما میدونین کدوم مسیر به عمارت ایشون ختم میشه؟
جین همینجور که آب میوه ی تو دستاشو میزاشت روی میز گفت.
جین: مستقیم برین، میرسین به عمارت جونگکوک.
میرا دست پاچه تشکری کرد و از مطب خارج شد.
جین
فقط یه ساعت میشد که به روستا رسیده بود، با اینکه خسته بود، خواب به چشماش نمیومد، دلش میخواست بره و جویس رو ملاقات کنم ساعت نه شب بود، لامپای مطبو خاموش کرد و با بستن در مطب، سوار ماشینش شد،،،، به عمارت رسید، از ماشین پیاده شد، نگهبان با دیدن جین بدون پرسیدن سوال اضافی اونو به داخل راهنمایی کرد، با وردش و برخوردش به دختر چند دقیقه پیش توی مطب، لبخندی زد، با یاد اینکه اسم دختر میرا بود سلامی بهش داد.
میرا: سلام جناب کیم شما اینجا چیکار میکنید؟
جین: اومدم تا کسیو ببینم.
رزا
روی مبل همراه به جونگکوک و تهیونگ نشسته بود، زیر چشمی به تهیونگ نگاه میکرد.
کوک: خوبه که اومدین.
رزا سرشو بلند کرد و لبخندی تحویل جونگکوک داد، دلش میخواست تهیونگ بهش توجه کنه، اما وقتی به اینجا رسیدن تهیونگ فقط یه سلام خشک و خالی تحویل رزا داد،و این رزا رو خیلی ناراحت کرد.
جونگکوک
با اومدن میرا و جین، جونگکوک از جاش بلند شد،متعجب به پسری بود که همراه میرا اومده بود
_ تو دیگه کی هستی؟
جین با شنیدن صدای کوک سرشو بلند کرد.
جین: کیم سوکجین هستم.
جونگکوک با شنیدن اسم جیغ با قدمای بلند خودشو به جین رسوند و توی ثانیه ی بعد اونو به آغوش گرفت.
_ جین تویی.
از اینکه بعد از سال ها همبازی بچگی هاشو میدید نمیدونست چیکار کنه.
جین: اه جونگکوک خفم کردی.
جونگکوک خندید و گفت
_: خیلی خوشحالم که دیدمت
جویس
با سروصدایی که از پایین میومد چشمامو باز کردم.
_ کوفت بگیرین.
از تخت اومدم پایین و درحالی که چشمامو میمالیدم از اتاق خارج شدم، از پله ها رفتم پایین، خمیازه ای کشیدم و روی پله ی آخر ایستادمو کش قوسی به بدنم دادم، با دیدن چهره ی خندون جین خواب از سرم پرید.
_ جین
سرشو برگردوند و به من نگاه کرد، با دو رفتم سمتش و خودمو انداختم بغلش.
_ کجا بودی چرا اینقدر دیر اومدی.
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش فشورد.
جین: بهت گفتم که
کلا یادم رفته، خندیدم ، تازه متوجه حضور جونگکوک، تهیونگ دوتا دختر ناز آشنا شدم، متعجب به اون دوتا دختر نگاه میکردم.
_ جین این دخترا با تو اومدن؟
سرشو به به طرفین به نشونه ای نه تکون داد.
پایان پارت
« بچه ها ببخشید آپ کمی دیر شد اما از پارت نوزدهم به بعد قراره رمان هیجانی بشه راستی حمایت یادتون نره گلا دوستتون دارم مواظب خودتون باشید»
میرا درحالی که چمدون رزا رو از داخل کمد در میآورد گفت.
میرا: فقط بیست و پنج کیلومتر راهه.
رزا از جاش بلند شد، با خودش فکر کرد هرچه زودتر تهیونگ رو ببینه برای اون بهتره.
جویس
ده دقیقه توی رخت شویی همینجور داشتم بقیه رو نگاه میکردم، سر بحثشون اندام و هیکل جذاب جونگکوک بود، از نظر اونا یه پسر باید همچنین اندامی داشته تا یه دخترو برای بدست آوردن رابطه خام خودش کنه، از نظر منم که بحثشون زیادی حوصله سر بر و مسخره بود، ساعت از هشت شب گذشته، خمیازه ای بلندی کشیدم و گفتم
_ من رفتم کاراتون رو خوب انجام بدین.
صدای همهمه و غرغراشون بلند شد، درو باز کردم و از اونجا خارج شدم، پله هارو یکی یکی گذروندم و به اتاقم رسیدم، وارد اتاقم شدم و درو پشت سرم قفل کردم، بهتر بود به جین زنگ میزدم اما با یادآوری اینکه گوشیم الان دست جونگکوکه سرمو گرفتم بین دستام.
_ مردیکه عوضی
از حرص زیاد تنم میلرزید، روی تخت دراز کشیدم، بهتر بود میخوابیدم تا ذهنم آروم بگیره، چشمامو بستم و از بس که این پهلو و اون پهلو شدم نفهمیدم کی به خواب رفتم.
میرا
به روستا رسیده بودن، اما درست نمیتونستن راه عمارت رو پیدا کنن، رزا ماشین رو کنار مطبی که درش نیمه باز بود پارک کرد.
رزا: میرا برو از یکی آدرس عمارت جونگکوک رو بپرس.
میرا زیر لبش غرغر میکرد و از ماشین پیاده شد، رفت سمت مطب ،از در نیمه باز نگاهی به داخل مطب انداخت، با دیدن پسری که درحال مالیدن چشماش بود در مطبو کامل باز کرد، وارد شد و سلام بلندی داد.
_ سلام
پسر برگشت سمت میرا.
+ سلام مریض دارین؟
میرا برای چند دقیقه خیره شد به صورت جذاب پسر.
_ عاا نه اسم شما چیه؟
پسر که متعجب شد پرسید.
+ برای چی؟
میرا تک خنده ای کرد و سرشو خاروند.
_ همینجوری، شما دکترین؟
پسر سرشو تکون داد.
+ کیم سوکجین هستم، بله من دکترم.
میرا سرشو به آرومی تکون داد و برای آشنایی بیشتر گفت.
_ بله خوشبختم منم پارک میرا هستم، همراه خواهرم به اینجا اومدیم ما مهمونای جناب جئون جونگکوک هستیم آیا شما میدونین کدوم مسیر به عمارت ایشون ختم میشه؟
جین همینجور که آب میوه ی تو دستاشو میزاشت روی میز گفت.
جین: مستقیم برین، میرسین به عمارت جونگکوک.
میرا دست پاچه تشکری کرد و از مطب خارج شد.
جین
فقط یه ساعت میشد که به روستا رسیده بود، با اینکه خسته بود، خواب به چشماش نمیومد، دلش میخواست بره و جویس رو ملاقات کنم ساعت نه شب بود، لامپای مطبو خاموش کرد و با بستن در مطب، سوار ماشینش شد،،،، به عمارت رسید، از ماشین پیاده شد، نگهبان با دیدن جین بدون پرسیدن سوال اضافی اونو به داخل راهنمایی کرد، با وردش و برخوردش به دختر چند دقیقه پیش توی مطب، لبخندی زد، با یاد اینکه اسم دختر میرا بود سلامی بهش داد.
میرا: سلام جناب کیم شما اینجا چیکار میکنید؟
جین: اومدم تا کسیو ببینم.
رزا
روی مبل همراه به جونگکوک و تهیونگ نشسته بود، زیر چشمی به تهیونگ نگاه میکرد.
کوک: خوبه که اومدین.
رزا سرشو بلند کرد و لبخندی تحویل جونگکوک داد، دلش میخواست تهیونگ بهش توجه کنه، اما وقتی به اینجا رسیدن تهیونگ فقط یه سلام خشک و خالی تحویل رزا داد،و این رزا رو خیلی ناراحت کرد.
جونگکوک
با اومدن میرا و جین، جونگکوک از جاش بلند شد،متعجب به پسری بود که همراه میرا اومده بود
_ تو دیگه کی هستی؟
جین با شنیدن صدای کوک سرشو بلند کرد.
جین: کیم سوکجین هستم.
جونگکوک با شنیدن اسم جیغ با قدمای بلند خودشو به جین رسوند و توی ثانیه ی بعد اونو به آغوش گرفت.
_ جین تویی.
از اینکه بعد از سال ها همبازی بچگی هاشو میدید نمیدونست چیکار کنه.
جین: اه جونگکوک خفم کردی.
جونگکوک خندید و گفت
_: خیلی خوشحالم که دیدمت
جویس
با سروصدایی که از پایین میومد چشمامو باز کردم.
_ کوفت بگیرین.
از تخت اومدم پایین و درحالی که چشمامو میمالیدم از اتاق خارج شدم، از پله ها رفتم پایین، خمیازه ای کشیدم و روی پله ی آخر ایستادمو کش قوسی به بدنم دادم، با دیدن چهره ی خندون جین خواب از سرم پرید.
_ جین
سرشو برگردوند و به من نگاه کرد، با دو رفتم سمتش و خودمو انداختم بغلش.
_ کجا بودی چرا اینقدر دیر اومدی.
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش فشورد.
جین: بهت گفتم که
کلا یادم رفته، خندیدم ، تازه متوجه حضور جونگکوک، تهیونگ دوتا دختر ناز آشنا شدم، متعجب به اون دوتا دختر نگاه میکردم.
_ جین این دخترا با تو اومدن؟
سرشو به به طرفین به نشونه ای نه تکون داد.
پایان پارت
« بچه ها ببخشید آپ کمی دیر شد اما از پارت نوزدهم به بعد قراره رمان هیجانی بشه راستی حمایت یادتون نره گلا دوستتون دارم مواظب خودتون باشید»
۵۵.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳