بهشت من
بهشت من
پارت چهاردهم
یه دومه بیبی چک تو سطل اشغال بود نمیدونستم خوش حال شم یا ناراحت که دارم خواهردار میشیم
بدو بدو رفتم پیش مامان محکم بغلش کردم
مامان:چته
الیا:مرسی مامان دارم خواهر میشم
مامان:منظورت چی؟
از بغل مامانم امدم بیرون
الیا:اخه تو دست شویی یه بیبی چک بود برای تو نیست؟
مامان:نه....اهان فهمیدم دیروز خالت امده بود اینجا داره بچه دار میشه
الیا:عهههههه مبارک باشه از طرف من بهش تبریک بگو
رفتم توی اتاق موبایلم رو ورداشتم دامون پیام داده بود
دامون:عشقم نمیخوای بیدار شی
میای امروز بریم نهار بیرون؟
الیا:سلام عزیزم تازه از خواب بیدار شدم
باشه بریم
براش فرستادم رفتم توی تیک تاک توش چرخیددم نیم ساعتی بود تو جام دراز کشیده بودم
بلند شدم لباسامو عوض کردم
یه لباس مشکی با دامن سفید
یه کفش باشنه بلند مشکی
اماده شدم
زنگ زدم بهش که اماده شدم گفت 5 دقیقه دیگه اونجام
امد سوار ماشین شدم
الیا:سلام عزیزم
دامون:سلام قشنگم
الیا:چخبر
دامون:هیچی....الیا من میخواستم یه چیز خیلی مهم بهت بگم
الیا:چی بگو ؟
دامون:اگر میشه با مامان بابات صحبت کن میخوام بیام خواستگاری
الیا:واقعا داری میگی(با ذوق)
دامون:اره
الیا:باشه من بهشون میگم
دامون یه جا نگهداشت یه مجتمع بزرگ نگهداشت
الیا:وای چقدر بزرگه گردنم شکست
دامون:اره دوسش داری
الیا:اره برای چی
دامون:هیچی فقط برای مامان بابای منه
الیا:برگامممم
دامون:حالا انقدر نگاه نکن بیا بریم یه چیزی بخوریم مردم از گشنگی
وارد مجتمع شدیم
دامون:چی دوست داری بخوریم
الیا:فرقی نداره
دامون:پس بریم رستوران
رفتیم نشستیم اون استیک سفارش داد منم گفتم هرچی سفارش دادی برای منم استیک سفارش داد اوردن من تا حالا نخورده بودم دیدم دامون داره با چاقو میبره و با چنگال میخوره منم همون کارو کردم ولی ازش خون میومد بیرون حالم داشت بهم میخورد
دامون:چیزی شده عشقم
الیا:چرا ازش خون میاد بیرون
دامون:چون استیکه تو کاری به خونش نداشته باش بخورش خیلی خوشمزه هست
یه تیکه کوچولو گذاشتم تو دهنم خیلی خوشمره بود اصلا کاری به خونش نداشتم
فقط میخوردم که دیدم به خدمتکار امده بالا سرم وایساده
الیا:بفرمایید
خدمتکار:میشه شماره بدین....
(بچه ها اینی که میخوام بهتون بگم فقط همین یه تیکه برام اتفاق افتاده بود تولدم بود تورستوران بودیم این اتفاق افتاد و به خالم اینو گفت حالا میخونید منظورمو میفمین)
پارت چهاردهم
یه دومه بیبی چک تو سطل اشغال بود نمیدونستم خوش حال شم یا ناراحت که دارم خواهردار میشیم
بدو بدو رفتم پیش مامان محکم بغلش کردم
مامان:چته
الیا:مرسی مامان دارم خواهر میشم
مامان:منظورت چی؟
از بغل مامانم امدم بیرون
الیا:اخه تو دست شویی یه بیبی چک بود برای تو نیست؟
مامان:نه....اهان فهمیدم دیروز خالت امده بود اینجا داره بچه دار میشه
الیا:عهههههه مبارک باشه از طرف من بهش تبریک بگو
رفتم توی اتاق موبایلم رو ورداشتم دامون پیام داده بود
دامون:عشقم نمیخوای بیدار شی
میای امروز بریم نهار بیرون؟
الیا:سلام عزیزم تازه از خواب بیدار شدم
باشه بریم
براش فرستادم رفتم توی تیک تاک توش چرخیددم نیم ساعتی بود تو جام دراز کشیده بودم
بلند شدم لباسامو عوض کردم
یه لباس مشکی با دامن سفید
یه کفش باشنه بلند مشکی
اماده شدم
زنگ زدم بهش که اماده شدم گفت 5 دقیقه دیگه اونجام
امد سوار ماشین شدم
الیا:سلام عزیزم
دامون:سلام قشنگم
الیا:چخبر
دامون:هیچی....الیا من میخواستم یه چیز خیلی مهم بهت بگم
الیا:چی بگو ؟
دامون:اگر میشه با مامان بابات صحبت کن میخوام بیام خواستگاری
الیا:واقعا داری میگی(با ذوق)
دامون:اره
الیا:باشه من بهشون میگم
دامون یه جا نگهداشت یه مجتمع بزرگ نگهداشت
الیا:وای چقدر بزرگه گردنم شکست
دامون:اره دوسش داری
الیا:اره برای چی
دامون:هیچی فقط برای مامان بابای منه
الیا:برگامممم
دامون:حالا انقدر نگاه نکن بیا بریم یه چیزی بخوریم مردم از گشنگی
وارد مجتمع شدیم
دامون:چی دوست داری بخوریم
الیا:فرقی نداره
دامون:پس بریم رستوران
رفتیم نشستیم اون استیک سفارش داد منم گفتم هرچی سفارش دادی برای منم استیک سفارش داد اوردن من تا حالا نخورده بودم دیدم دامون داره با چاقو میبره و با چنگال میخوره منم همون کارو کردم ولی ازش خون میومد بیرون حالم داشت بهم میخورد
دامون:چیزی شده عشقم
الیا:چرا ازش خون میاد بیرون
دامون:چون استیکه تو کاری به خونش نداشته باش بخورش خیلی خوشمزه هست
یه تیکه کوچولو گذاشتم تو دهنم خیلی خوشمره بود اصلا کاری به خونش نداشتم
فقط میخوردم که دیدم به خدمتکار امده بالا سرم وایساده
الیا:بفرمایید
خدمتکار:میشه شماره بدین....
(بچه ها اینی که میخوام بهتون بگم فقط همین یه تیکه برام اتفاق افتاده بود تولدم بود تورستوران بودیم این اتفاق افتاد و به خالم اینو گفت حالا میخونید منظورمو میفمین)
۶.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.