-عشق اشتباه-
-عشق اشتباه-
p2:
پدر تهیونگ دنبال راهی بود که گائول رو از پسرش دور کنه ولی تهیونگ بیش از اندازه به گائول وابسته بود، جدا کردن این دوتا غیر ممکن بود تا اینکه روز تولد گائول رسید، تهیونگ با کلی ذوق و خوشحالی با یه دستبند ست که برای خودش و گائول خریده بود رفت مدرسه، گائول تو کلاس نشسته بود و با هدفون آهنگ گوش میکرد
+هی گائول! تولدت مبارک!! (گائول تعجب کرد، به خاطر مشکلاتی که داشت تولدش رو یادش رفته بود، به کیوت بودن تهیونگ خندید)
_آهه پسر، ممنونم، خیلی خوشحالم حداقل تو یادت بود تولدمه
+مگه میشه یادم بره؟ (یه جعبه داد به گائول)بازش کن، یه هدیه است..
_اوه (جعبه رو باز کرد، یه دستبند بود) دستبند دوستی؟
+اره ببین! منم دارم! اینجوری همیشه باهمیم، بیا قول بدیم هیچوقت این دستبند هارو در نمیاریم، باشه؟
_باشه، قول، اگه قولتو بشکونی باید تا یه هفته برام بستنی بخری، فهمیدی خرس عسلی؟ (پوزخند)
+باشه باشه (اروم خندید)
زمان گذشت، مدرسه تموم شد، تهیونگ از گائول خداحافظی کرد، وقتی داشت از خیابون رد میشد، برای گائول دست تکون میداد که صدای بوق بلندی رو شنید، چرخید سمت صدا و کامیون بزرگی رو دید، صدای داد گائول رو شنید که اسمش رو فریاد میزد و بعد از اون خاموشی، درد شدیدی تو کل بدنش پخش شد همه جا براش تاریک و ساکت شد..
مرسی بابت حمایت هاتون از پارت ۱، اگه حمایتا خوب باشن زود به زود پارتهارو میزارم چون تا پارت ۹ رو نوشتم، پس حمایت فراموش نشه!✨️
و خوشحال میشم نظرتون رو درمورد فیک بهم بگین✨️
p2:
پدر تهیونگ دنبال راهی بود که گائول رو از پسرش دور کنه ولی تهیونگ بیش از اندازه به گائول وابسته بود، جدا کردن این دوتا غیر ممکن بود تا اینکه روز تولد گائول رسید، تهیونگ با کلی ذوق و خوشحالی با یه دستبند ست که برای خودش و گائول خریده بود رفت مدرسه، گائول تو کلاس نشسته بود و با هدفون آهنگ گوش میکرد
+هی گائول! تولدت مبارک!! (گائول تعجب کرد، به خاطر مشکلاتی که داشت تولدش رو یادش رفته بود، به کیوت بودن تهیونگ خندید)
_آهه پسر، ممنونم، خیلی خوشحالم حداقل تو یادت بود تولدمه
+مگه میشه یادم بره؟ (یه جعبه داد به گائول)بازش کن، یه هدیه است..
_اوه (جعبه رو باز کرد، یه دستبند بود) دستبند دوستی؟
+اره ببین! منم دارم! اینجوری همیشه باهمیم، بیا قول بدیم هیچوقت این دستبند هارو در نمیاریم، باشه؟
_باشه، قول، اگه قولتو بشکونی باید تا یه هفته برام بستنی بخری، فهمیدی خرس عسلی؟ (پوزخند)
+باشه باشه (اروم خندید)
زمان گذشت، مدرسه تموم شد، تهیونگ از گائول خداحافظی کرد، وقتی داشت از خیابون رد میشد، برای گائول دست تکون میداد که صدای بوق بلندی رو شنید، چرخید سمت صدا و کامیون بزرگی رو دید، صدای داد گائول رو شنید که اسمش رو فریاد میزد و بعد از اون خاموشی، درد شدیدی تو کل بدنش پخش شد همه جا براش تاریک و ساکت شد..
مرسی بابت حمایت هاتون از پارت ۱، اگه حمایتا خوب باشن زود به زود پارتهارو میزارم چون تا پارت ۹ رو نوشتم، پس حمایت فراموش نشه!✨️
و خوشحال میشم نظرتون رو درمورد فیک بهم بگین✨️
۱۰.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.