ادامه...
ادامه...
به سختی پیراهن سفید رنگ را از تنش بیرون آورد و دخترک شروع به تمیز کردن کرد...
بانداژ را دور بازویش بست و با لبخند گفت«تموممم»
پسر گفت«ا/ت میخام یه چیزی بهت بگم»
دخترک که کنجکاو بود گفت«چی»
پسر گفت«من ازت خوشم میاد:))))))»
دخترک گفت«هوم چه جا...چیییی تو از مننننن خوشت میادددد این همه دختر داف تو مدرسه ریخته چرا مننننن؟؟؟؟؟»
(بچه هنگ کرده چیزی نیس😂👍😔)
پسر گفت«اما تو زیباییت فرق داره:)»
دخترک هم ارام شد و گفت«خب راستش...آممم...منم از همون روز که دیگه برام قلدری نکردی یه چیزی توی قلبم تکون میخورد:)) نگو عه من عاشق شدم:)))»
همین حرف از دخترک کافی بود تا پسر فاصله بینشان را با لب هایشان پر کند،پسر لب های دخترک را مکید،گزید،کبود کرد و لیسید از دخترک جدا شد و گفت«بابت کارام ببخشید و اینکه عاشقتم:)»
دخترک گفت«لیکسی،گذشته ها گذشته:)»
پسر عاشق تر از آن بود که بداند و بفهمد
قبل از اینکه درس عشق را بخواند عاشق شده بود
مانند کودکی که بدون کمک بزرگترش راه برود
خبببب خوب بوددد؟؟؟
به سختی پیراهن سفید رنگ را از تنش بیرون آورد و دخترک شروع به تمیز کردن کرد...
بانداژ را دور بازویش بست و با لبخند گفت«تموممم»
پسر گفت«ا/ت میخام یه چیزی بهت بگم»
دخترک که کنجکاو بود گفت«چی»
پسر گفت«من ازت خوشم میاد:))))))»
دخترک گفت«هوم چه جا...چیییی تو از مننننن خوشت میادددد این همه دختر داف تو مدرسه ریخته چرا مننننن؟؟؟؟؟»
(بچه هنگ کرده چیزی نیس😂👍😔)
پسر گفت«اما تو زیباییت فرق داره:)»
دخترک هم ارام شد و گفت«خب راستش...آممم...منم از همون روز که دیگه برام قلدری نکردی یه چیزی توی قلبم تکون میخورد:)) نگو عه من عاشق شدم:)))»
همین حرف از دخترک کافی بود تا پسر فاصله بینشان را با لب هایشان پر کند،پسر لب های دخترک را مکید،گزید،کبود کرد و لیسید از دخترک جدا شد و گفت«بابت کارام ببخشید و اینکه عاشقتم:)»
دخترک گفت«لیکسی،گذشته ها گذشته:)»
پسر عاشق تر از آن بود که بداند و بفهمد
قبل از اینکه درس عشق را بخواند عاشق شده بود
مانند کودکی که بدون کمک بزرگترش راه برود
خبببب خوب بوددد؟؟؟
۴.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.