عشق ممنوعه 🧡 ☆Part ۹☆
صبح با احساس دستای کوچیکی رو صورتم بیدار شدم و وقتی چشمام رو باز کردم با صورت تیسا مواجه شدن که داشت بهم میخندید
تیسا: پاشو دیگه سومی تنبله
سومی: یااا کجای من تنبله بچه؟
تیسا: خب حالا بلند شد ساعت هشته بریم صبحونه بخوریم
سومی: چشم خانم خانما
بلند شدم صورتمو شستمو لباسامو عوض کردم و با تیسا رفتیم سر میز نشستیم که تهیونگم اونجا بود
تهیونگ: سلام
تیسا: سلام بابایی جونم
سومی: سلام صبح بخیر
تهیونگ: صبح توام بخیر
همگی نشستیم و مشغول خوردن صبحونه شدیم
تیسا: بابایی امروز تو خونه کار میکنی یا میری شرکت؟
تهیونگ: امروز تو خونه کار میکنم چون شب مهمون داریم
تیسا: کیه مهمون؟
تهیونگ: عمو جین با خانوادش
تیسا: اخجوننننننننن
من نمیدونستم که جین کیه ولی معلومه تیسا خیلی دوستش داره
تهیونگ: سومی لطفا غروب تیسارو آماده کن و ببرش حموم
سومی: باشه حتما
تیسا: اخجون قراره با سومی برم حموم
تهیونگ: حالا چرا انقدر خوشحال شدی؟
تیسا: آخه میخوام ببینم بدون لباسم خوشگله
من با چشمای گشاد به تیسا خیره شدم و تهیونگم لبشون گاز گرفت تا از خندش جلوگیری کنه
سومی: تیسا شی من شمارو با لباس میبرم حموم خانم منحرف
تیسا: اونطوری لباست خیس میشه میچسبه به تنت دوباره بدنت معلوم میشه
سومی: تیسااا
تیسا: چیه از زرنگ بودنم تعجب کردی؟
سومی: هوفففف
تهیونگ: تیسا بسه دیگه داری ناراحتش میکنی
تیسا: نترس ناراحت نمیشه این سومی با جنبه خودمه
با گفتن این حرف کمر منو بغل و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و به خوردن صبحونش ادامه داد
کپی ممنوع ❌
تیسا: پاشو دیگه سومی تنبله
سومی: یااا کجای من تنبله بچه؟
تیسا: خب حالا بلند شد ساعت هشته بریم صبحونه بخوریم
سومی: چشم خانم خانما
بلند شدم صورتمو شستمو لباسامو عوض کردم و با تیسا رفتیم سر میز نشستیم که تهیونگم اونجا بود
تهیونگ: سلام
تیسا: سلام بابایی جونم
سومی: سلام صبح بخیر
تهیونگ: صبح توام بخیر
همگی نشستیم و مشغول خوردن صبحونه شدیم
تیسا: بابایی امروز تو خونه کار میکنی یا میری شرکت؟
تهیونگ: امروز تو خونه کار میکنم چون شب مهمون داریم
تیسا: کیه مهمون؟
تهیونگ: عمو جین با خانوادش
تیسا: اخجوننننننننن
من نمیدونستم که جین کیه ولی معلومه تیسا خیلی دوستش داره
تهیونگ: سومی لطفا غروب تیسارو آماده کن و ببرش حموم
سومی: باشه حتما
تیسا: اخجون قراره با سومی برم حموم
تهیونگ: حالا چرا انقدر خوشحال شدی؟
تیسا: آخه میخوام ببینم بدون لباسم خوشگله
من با چشمای گشاد به تیسا خیره شدم و تهیونگم لبشون گاز گرفت تا از خندش جلوگیری کنه
سومی: تیسا شی من شمارو با لباس میبرم حموم خانم منحرف
تیسا: اونطوری لباست خیس میشه میچسبه به تنت دوباره بدنت معلوم میشه
سومی: تیسااا
تیسا: چیه از زرنگ بودنم تعجب کردی؟
سومی: هوفففف
تهیونگ: تیسا بسه دیگه داری ناراحتش میکنی
تیسا: نترس ناراحت نمیشه این سومی با جنبه خودمه
با گفتن این حرف کمر منو بغل و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و به خوردن صبحونش ادامه داد
کپی ممنوع ❌
۴۹.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.