پارت34
پارت34
ات
من سرمو گذاشته بودم رویه گردنه جیمین
اونم دستشو دوره کمرم انداخته بود همینجوری داشتیم با آهنگ ملایم میرقصیدیم
آهنگ تموم شد همه دست زدن منو جیمین هم رفتم نشستیم
جیمین: پرنسسم با این لباسا امشب چقدر خوشگل شده
ات: پرنس منم خیلی امشب با این لباس های زیبا شده
دامیا: اگه تعریف کردنتون تموم شده ما بشینیم
ات:بشینید
دامیا : اون خانم ها رو میبیند که اونجا ایستادن
جین: آره
دامیا: اونا همش ازم تعریف میکردن می گفتن پرنسسه امشب منم خوبم همینجوری هم هست مگه نه
ات: آره
یکم گذشت و همون خانم های که دامیا میگفت اومدن پیشه مون
خانم: شما باید دوشیزه ات باشید مگه نه
ات:آره خودمم
خانم: شما خیلی زیبا شدین شما پرنسس مهمونی امشب هستید
ات: واقعا خیلی ممنونم
جیمین:خوب معلوم چون پرنسسه منه
اما زن داداش شما گفتید که به شما گفتن و پرنسس مهمونی امشب هستید
دامیا: خوب من ....م .من .خودشون گفتن اونا دروغگو هستن
جین: باشه عزیزم آروم باش
ات
مهمونی تموم شد ما هم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم رفتیم قصر
ات: جیمین من میرم اتاق
جیمین: باشه عزیزم برو منم میام
ات
رفتم اتاق و لباسم رو عوض کردم ارایشمو پاک کردم و رویه تخت دراز کشیدم که در باز شد جیمین اومد
جیمین : عزیزم خوابیدی
ات:نه بیدارم
جیمین
رفتم رویه تخت دراز کشیدم و ات رو تو بغلم گرفتم
ات: جیمین یعنی دامیا دورغ میگفت که گفته پرنسس امشب اون بود اما خانم ها که نگفتن دامیا هست
جیمین:خوب معلوم بود که از خودش گفته بود
تو پرنسس امشب بودی
ات: واقعا
جیمین:اره پرنسسم
ات:خیلی دوست دارم
جیمین: من بیشتر
این داستان ادامه دارد
ات
من سرمو گذاشته بودم رویه گردنه جیمین
اونم دستشو دوره کمرم انداخته بود همینجوری داشتیم با آهنگ ملایم میرقصیدیم
آهنگ تموم شد همه دست زدن منو جیمین هم رفتم نشستیم
جیمین: پرنسسم با این لباسا امشب چقدر خوشگل شده
ات: پرنس منم خیلی امشب با این لباس های زیبا شده
دامیا: اگه تعریف کردنتون تموم شده ما بشینیم
ات:بشینید
دامیا : اون خانم ها رو میبیند که اونجا ایستادن
جین: آره
دامیا: اونا همش ازم تعریف میکردن می گفتن پرنسسه امشب منم خوبم همینجوری هم هست مگه نه
ات: آره
یکم گذشت و همون خانم های که دامیا میگفت اومدن پیشه مون
خانم: شما باید دوشیزه ات باشید مگه نه
ات:آره خودمم
خانم: شما خیلی زیبا شدین شما پرنسس مهمونی امشب هستید
ات: واقعا خیلی ممنونم
جیمین:خوب معلوم چون پرنسسه منه
اما زن داداش شما گفتید که به شما گفتن و پرنسس مهمونی امشب هستید
دامیا: خوب من ....م .من .خودشون گفتن اونا دروغگو هستن
جین: باشه عزیزم آروم باش
ات
مهمونی تموم شد ما هم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم رفتیم قصر
ات: جیمین من میرم اتاق
جیمین: باشه عزیزم برو منم میام
ات
رفتم اتاق و لباسم رو عوض کردم ارایشمو پاک کردم و رویه تخت دراز کشیدم که در باز شد جیمین اومد
جیمین : عزیزم خوابیدی
ات:نه بیدارم
جیمین
رفتم رویه تخت دراز کشیدم و ات رو تو بغلم گرفتم
ات: جیمین یعنی دامیا دورغ میگفت که گفته پرنسس امشب اون بود اما خانم ها که نگفتن دامیا هست
جیمین:خوب معلوم بود که از خودش گفته بود
تو پرنسس امشب بودی
ات: واقعا
جیمین:اره پرنسسم
ات:خیلی دوست دارم
جیمین: من بیشتر
این داستان ادامه دارد
۲.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.