چه خواهد شد / پارت ۳۹
چه خواهد شد
پارت ۳۹
ملینا : چی شد ؟ بعدش چی شد؟
ایلیا : هیچی بیخیال...
ملینا : بگو
ایلیا ؛ چیز مهمی نیست .....
ملینا : اوکی.....مگر اینکه تو خواب ببینی من عاشقت شدم....
ایلیا : اوم....
ملینا : برناممون چیه؟ شامو سفارش میدی؟
ایلیا : اره ....
ایلیا گوشیشو برداشت و دنبال شماره گشت....
ایلیا : چی میخوری؟
ملینا : چی داره؟ فست فوده یا ایرانی؟
ایلیا : جفتشم داره
ملینا : خب...من....اممم...یه پیتزای مخلوط تک نفره
ایلیا : نوشابه چی؟
ملینا : مشکی
ایلیا : اوکی
ایلیا برای خودشم مثل من سفارش داد و منتظر موندیم تا بیارن....
دینگ دینگ(صدای زنگ آیفون)
ایلیا : اوو فکر کنم اومد .....
ایلیا رفت درو باز کرد و غذارو گرفت و آورد گذاشت روی میز . نشستیم و شروع به خوردن کردیم .
یه تیکه برداشتم و گاز زدم....
ملینا : میگم .... کی طلاق میگیریم؟
ایلیا : الان وقت همچین حرفیه؟😔 هنوز ۲ روزم از عروسیمون نگذشته....
ملینا : باشه...فقط میخوام بدونم....
ایلیا : نمیدونم....شاید هیچوقت
ملینا : هوففف یعنی باید تا آخر عمرم با تو زندگی کنم؟ عمرا.....
ایلیا : از خداتم باشه....
غذا رو خوردیم و مرتب کردیم خونه رو....
ملینا : 🥱 خب .... دیشب من رو تخت خوابیدم و تو رو مبل....امشب من رو مبل میخوابم و تو رو تخت..
ایلیا : نه ... تو رو تخت بخواب...
ملینا: ای بابا....نوبت نوبتیه....
ایلیا : باش....
جفتمون سمت اتاق رفتیم...اون روی تخت نشست و منم پتو برداشتم و داشتم از اتاق میرفتم بیرون که ایلیا یهو دستمو گرفت....بهش نگاه کردم و خواستم دستمو بکشم که منو کشید سمت خودش ....
روی تخت افتادم و ....
برای پارت بعد حمایت کنین😉🥲
چه خواهد شد
پارت ۳۹
ملینا : چی شد ؟ بعدش چی شد؟
ایلیا : هیچی بیخیال...
ملینا : بگو
ایلیا ؛ چیز مهمی نیست .....
ملینا : اوکی.....مگر اینکه تو خواب ببینی من عاشقت شدم....
ایلیا : اوم....
ملینا : برناممون چیه؟ شامو سفارش میدی؟
ایلیا : اره ....
ایلیا گوشیشو برداشت و دنبال شماره گشت....
ایلیا : چی میخوری؟
ملینا : چی داره؟ فست فوده یا ایرانی؟
ایلیا : جفتشم داره
ملینا : خب...من....اممم...یه پیتزای مخلوط تک نفره
ایلیا : نوشابه چی؟
ملینا : مشکی
ایلیا : اوکی
ایلیا برای خودشم مثل من سفارش داد و منتظر موندیم تا بیارن....
دینگ دینگ(صدای زنگ آیفون)
ایلیا : اوو فکر کنم اومد .....
ایلیا رفت درو باز کرد و غذارو گرفت و آورد گذاشت روی میز . نشستیم و شروع به خوردن کردیم .
یه تیکه برداشتم و گاز زدم....
ملینا : میگم .... کی طلاق میگیریم؟
ایلیا : الان وقت همچین حرفیه؟😔 هنوز ۲ روزم از عروسیمون نگذشته....
ملینا : باشه...فقط میخوام بدونم....
ایلیا : نمیدونم....شاید هیچوقت
ملینا : هوففف یعنی باید تا آخر عمرم با تو زندگی کنم؟ عمرا.....
ایلیا : از خداتم باشه....
غذا رو خوردیم و مرتب کردیم خونه رو....
ملینا : 🥱 خب .... دیشب من رو تخت خوابیدم و تو رو مبل....امشب من رو مبل میخوابم و تو رو تخت..
ایلیا : نه ... تو رو تخت بخواب...
ملینا: ای بابا....نوبت نوبتیه....
ایلیا : باش....
جفتمون سمت اتاق رفتیم...اون روی تخت نشست و منم پتو برداشتم و داشتم از اتاق میرفتم بیرون که ایلیا یهو دستمو گرفت....بهش نگاه کردم و خواستم دستمو بکشم که منو کشید سمت خودش ....
روی تخت افتادم و ....
برای پارت بعد حمایت کنین😉🥲
۵.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.