**گذشته ی سیاه ** p9
به شوگا پیامک دادم و رفتم سمت حموم.
آب گرم و باز کردم ... رفتم زیرش و با انگشتام سرم و ماساژ میدادم...... میخوام افکارم تهی بشه ...نمیدونم چرا نینا اونجوری گف .... نمیدونم "فقط اینو بدون خیلی دوست دارم "... دستام و مشت کردم ... میخوام افکارم خالی بشه ... میخوام آروم شم ... آب و مستقیم از گرم به سرد تغیر دادم .... نفس هام سنگین شده بود ..بدم لرز گرفته بود ... قفسه ی سینم مثل توپ بسکتبال بالا پایین میشد ... قلبم محکم خودشو به قفسه ی سینم میکوبید... میخوام افکارم سرد بشه .... میخوام خاکستر بشه .... این آتیش فکر و خیال ... این آتیش درد ... خاموش بشه .... آتیش غم ... آتیش گذشته ی سیاه ... خاموش بشه... سرد بشه ... آروم بشه...قلب یخ زده ام ، سرد تر از همیشه باشه ...
.نفس هام مرتب شد انگار بدنم عادت کرده بود ... ولی هنوز قلبم درد میگرفت ..چند دقیقه زیر آب سرد بودم .. و فقط به موهام چنگ میزدم ..قلبم آروم گرفته بود ... انگار آب سرد یکم اثر گذاشته بود ... چهره ام رو هم مثل قلبم سرد و بی احساس کردم .... حوصله کارای دیگه رو نداشتم و حوله رو دور کمر ام بستم و اومدم بیرون ... موهام و خشک کردم یه حالت پریشون بهشون دادم که گویای حالم بود ... یه تیپ مشکی زدم و هد قرمز ام که عقرب مشکی روش داشت و نماد اکیپمون توی پیست بود رو
بستم ... ساعت چرم قرمز ام رو هم بستم به مچ ام و از اتاق زدم بیرون...در حالی که داشتم آستین ام و درست میکردم و از پله های عمارت میاومد پایین آجوما رو صدا کردم
تهیونگ : آجوماااا ( یکم بلند)
آجوما با شتاب از آشپزخونه اومد
آجوما : جانم پسر ام
تهیونگ : سوئیچ آذرخش کجاس ( اسم موتورشه)
آجوما دستش و دراز کرد و سوئیچ و داد..شوکه شدم از کجا فهمید با چشم هام که تعجب توش موج میزد به اجوما نگا میکردم که با چهره ی مهربون و سال خورده اش خندید
تهیونگ ؛ .... ( تعجب )
آجوما: میدونم پسرم ... دیگه تو رو میشناسم و میدونم دنبال چی هستی ( لبخند)**آجوما توی دلش : چشمات گویای حالته پسرم**
تهیونگ : آها ... (خنده) باشه اجوما مراقب خودت باش .. امشب دیر میام ... مراقب جنی هم باش
آجوما : باشه پسرم مراقب خودت باش (لبخند )
از اجوما خدافظی کردم و سوئیچ و یه دور تو هوا چرخوندم و رفتم سمت پارکینگ... با ریموت توی دستم زدم که دروازه هاش باز شد و ماشین هامو نگا کردم .. چشمام دنبال آذرخش بود که دیدمش .. پا تند کردم سمتش و دستم و یه دور روش کشیدم ... رنگ قرمزش که آذرین بود و سرعتش که مثل رعد ... بخاطر همینه که همه بهش میگن آذرخش..... سوئیچ انداختم از امارت دور شدم رفتم سمت امارت جیمین فلس بک به یه ساعت بعد
منو شوگا تو حیاط به موتور هامون تکیه داده بودیم منم یه پامو انداخته بودم رو اون یکی پام و منتظر جیمین و شیلو بودیم ...شوگا یه تیپ مشکی زده بود و داشت حیاط و نگا میکرد منم سرم تو گوشی بود که با بشکن شوگا به خودم اومدم
شوگا : هییی تهیونگ اونجارو (با چشماش به اون طرف اشاره میکرد )
رد نگاهش و گرفتم که چشمم خورد به جیمین و شیلو که دست تو دست داشتن میومدن ...
تهیونگ :( یه سوت میکشه )هییی ...شما دوتا کفتر های عاشق .....زود باشین ساعت هشت و نیمه (داد میزنه که صداشون به اونا برسه )
انگار که فهمیده باشن دست های همو ول کردن و دویدن سمت متور جیمین ... منم سوار آذرخش شدم و سوئیچ و چرخوندم ... شوگا هم سوار شد هر سه تامون تو یه خط بودیم و آمده ی حرکت ...
با دست چپم یکم گاز دادم و صدای آذرخش و به رخ هردوشون کشیدم که صدای خنده های شیلو رو شنیدم.... لب هام و با زبونم ام تر کردم و به روبه روم زل زدم و شروع به شمردن کردم
تهیونگ :۱،،،،،،۲،،،،۳بریم که بترکونیم
با سرعت تمام گاز میدادم ...هردوشون پشتم بودن که شوگا داد زد ....
شوگا : باشه بابا تو خوبی (داد)
پوزخند زدم و سرعت و کم کردم تا باهاشون بریم ...
آب گرم و باز کردم ... رفتم زیرش و با انگشتام سرم و ماساژ میدادم...... میخوام افکارم تهی بشه ...نمیدونم چرا نینا اونجوری گف .... نمیدونم "فقط اینو بدون خیلی دوست دارم "... دستام و مشت کردم ... میخوام افکارم خالی بشه ... میخوام آروم شم ... آب و مستقیم از گرم به سرد تغیر دادم .... نفس هام سنگین شده بود ..بدم لرز گرفته بود ... قفسه ی سینم مثل توپ بسکتبال بالا پایین میشد ... قلبم محکم خودشو به قفسه ی سینم میکوبید... میخوام افکارم سرد بشه .... میخوام خاکستر بشه .... این آتیش فکر و خیال ... این آتیش درد ... خاموش بشه .... آتیش غم ... آتیش گذشته ی سیاه ... خاموش بشه... سرد بشه ... آروم بشه...قلب یخ زده ام ، سرد تر از همیشه باشه ...
.نفس هام مرتب شد انگار بدنم عادت کرده بود ... ولی هنوز قلبم درد میگرفت ..چند دقیقه زیر آب سرد بودم .. و فقط به موهام چنگ میزدم ..قلبم آروم گرفته بود ... انگار آب سرد یکم اثر گذاشته بود ... چهره ام رو هم مثل قلبم سرد و بی احساس کردم .... حوصله کارای دیگه رو نداشتم و حوله رو دور کمر ام بستم و اومدم بیرون ... موهام و خشک کردم یه حالت پریشون بهشون دادم که گویای حالم بود ... یه تیپ مشکی زدم و هد قرمز ام که عقرب مشکی روش داشت و نماد اکیپمون توی پیست بود رو
بستم ... ساعت چرم قرمز ام رو هم بستم به مچ ام و از اتاق زدم بیرون...در حالی که داشتم آستین ام و درست میکردم و از پله های عمارت میاومد پایین آجوما رو صدا کردم
تهیونگ : آجوماااا ( یکم بلند)
آجوما با شتاب از آشپزخونه اومد
آجوما : جانم پسر ام
تهیونگ : سوئیچ آذرخش کجاس ( اسم موتورشه)
آجوما دستش و دراز کرد و سوئیچ و داد..شوکه شدم از کجا فهمید با چشم هام که تعجب توش موج میزد به اجوما نگا میکردم که با چهره ی مهربون و سال خورده اش خندید
تهیونگ ؛ .... ( تعجب )
آجوما: میدونم پسرم ... دیگه تو رو میشناسم و میدونم دنبال چی هستی ( لبخند)**آجوما توی دلش : چشمات گویای حالته پسرم**
تهیونگ : آها ... (خنده) باشه اجوما مراقب خودت باش .. امشب دیر میام ... مراقب جنی هم باش
آجوما : باشه پسرم مراقب خودت باش (لبخند )
از اجوما خدافظی کردم و سوئیچ و یه دور تو هوا چرخوندم و رفتم سمت پارکینگ... با ریموت توی دستم زدم که دروازه هاش باز شد و ماشین هامو نگا کردم .. چشمام دنبال آذرخش بود که دیدمش .. پا تند کردم سمتش و دستم و یه دور روش کشیدم ... رنگ قرمزش که آذرین بود و سرعتش که مثل رعد ... بخاطر همینه که همه بهش میگن آذرخش..... سوئیچ انداختم از امارت دور شدم رفتم سمت امارت جیمین فلس بک به یه ساعت بعد
منو شوگا تو حیاط به موتور هامون تکیه داده بودیم منم یه پامو انداخته بودم رو اون یکی پام و منتظر جیمین و شیلو بودیم ...شوگا یه تیپ مشکی زده بود و داشت حیاط و نگا میکرد منم سرم تو گوشی بود که با بشکن شوگا به خودم اومدم
شوگا : هییی تهیونگ اونجارو (با چشماش به اون طرف اشاره میکرد )
رد نگاهش و گرفتم که چشمم خورد به جیمین و شیلو که دست تو دست داشتن میومدن ...
تهیونگ :( یه سوت میکشه )هییی ...شما دوتا کفتر های عاشق .....زود باشین ساعت هشت و نیمه (داد میزنه که صداشون به اونا برسه )
انگار که فهمیده باشن دست های همو ول کردن و دویدن سمت متور جیمین ... منم سوار آذرخش شدم و سوئیچ و چرخوندم ... شوگا هم سوار شد هر سه تامون تو یه خط بودیم و آمده ی حرکت ...
با دست چپم یکم گاز دادم و صدای آذرخش و به رخ هردوشون کشیدم که صدای خنده های شیلو رو شنیدم.... لب هام و با زبونم ام تر کردم و به روبه روم زل زدم و شروع به شمردن کردم
تهیونگ :۱،،،،،،۲،،،،۳بریم که بترکونیم
با سرعت تمام گاز میدادم ...هردوشون پشتم بودن که شوگا داد زد ....
شوگا : باشه بابا تو خوبی (داد)
پوزخند زدم و سرعت و کم کردم تا باهاشون بریم ...
۵.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.