تنهام نزار:\
تنهام نزار🥺🦋
(ویو ا.ت)
ا.ت:سلام من ا.تم 26 سالمه و 4 سال میشه که با پارک جیمین ازدواج کردم
ا.ت:فردا قراره جیمین برایه دو هفته به یه سفر کاری بره،خیلی بش اسرار کردم که نره ولی همش میگه: باید برم زود برمیگردم
(پایان ویو ا.ت)
(ویو جیمین)
جیمین:سلام من پارک جیمینم و 27 سالمه 4 ساله که با ا.ت ازدواج کردمو خیلی دوسش دارم
جیمین:قراره فردا برم به یه سفر کاری ا.ت خیلی ناراحته ولی بوروز نمیده همش میگه: نرو
اما خب کار دارمو باید برم
(پایان ویو جیمین)
(ویو ا.ت)
ا.ت: جیمین وسایلشو جمع کرده الان ساعت 10:40 شبه و فردا ساعت 08:00قراره که بره
بغضی که تو گلومه داره خفم میکنه دلم میخواد انقد گریه کنم که بمیرم
(ویو جیمین و ا.ت باهم) (منظورم اینه هر دوشون حرف میزنن)
ا.ت:جیمین داشت دکمه هایه لباسشو می بست که رفتم از پشت بغلش کردم
جیمین:داشتم دکمه هایه لباس خوابمو(عکسشو میزارم) می بستم که یهو ا.ت از پشت بغلم کردو گفت
ا.ت:تنهام نزار(بغض صگی🥺)
جیمین: از بغلم جداش کردمو برگشتم محکم بغلش کردمو گفتم
جیمین:هیچ وقت تنهات نمیزارم موچی کوچولوم
اومدم عقب گفتم: خواهشن درکم کن قول میدم زود برگردم باشه🙂
ا.ت:یهو زدم زیره گریو گفتم:اخه دوهفته؟!!! چجوری دلت میاد دو هفته تنهام بزاری هاا؟!!(کمی داد)
جیمین: همونقدر که تو ناراحتی منم ناراحتم اصلا دلم نمیخواد برم ولی.....
ا.ت: نزاشتم حرفش تموم بشه که از اوتاق اومدم بیرون
جیمین:اا.تت (کمی داد) اا.تت(داد)
جیمین:هوففف (دستی رو موهاش میکشه و میشینه رو تخت)
ا.ت: رفتم تو اتاق خودمو(ا.تو جیمین تو یه اتاق میخوابن ولی یه اتاق جدا هم دارن)درو قفل کردم...
خیلی شد دیگه ادامش بمونه برا بعد🦋:)
(ویو ا.ت)
ا.ت:سلام من ا.تم 26 سالمه و 4 سال میشه که با پارک جیمین ازدواج کردم
ا.ت:فردا قراره جیمین برایه دو هفته به یه سفر کاری بره،خیلی بش اسرار کردم که نره ولی همش میگه: باید برم زود برمیگردم
(پایان ویو ا.ت)
(ویو جیمین)
جیمین:سلام من پارک جیمینم و 27 سالمه 4 ساله که با ا.ت ازدواج کردمو خیلی دوسش دارم
جیمین:قراره فردا برم به یه سفر کاری ا.ت خیلی ناراحته ولی بوروز نمیده همش میگه: نرو
اما خب کار دارمو باید برم
(پایان ویو جیمین)
(ویو ا.ت)
ا.ت: جیمین وسایلشو جمع کرده الان ساعت 10:40 شبه و فردا ساعت 08:00قراره که بره
بغضی که تو گلومه داره خفم میکنه دلم میخواد انقد گریه کنم که بمیرم
(ویو جیمین و ا.ت باهم) (منظورم اینه هر دوشون حرف میزنن)
ا.ت:جیمین داشت دکمه هایه لباسشو می بست که رفتم از پشت بغلش کردم
جیمین:داشتم دکمه هایه لباس خوابمو(عکسشو میزارم) می بستم که یهو ا.ت از پشت بغلم کردو گفت
ا.ت:تنهام نزار(بغض صگی🥺)
جیمین: از بغلم جداش کردمو برگشتم محکم بغلش کردمو گفتم
جیمین:هیچ وقت تنهات نمیزارم موچی کوچولوم
اومدم عقب گفتم: خواهشن درکم کن قول میدم زود برگردم باشه🙂
ا.ت:یهو زدم زیره گریو گفتم:اخه دوهفته؟!!! چجوری دلت میاد دو هفته تنهام بزاری هاا؟!!(کمی داد)
جیمین: همونقدر که تو ناراحتی منم ناراحتم اصلا دلم نمیخواد برم ولی.....
ا.ت: نزاشتم حرفش تموم بشه که از اوتاق اومدم بیرون
جیمین:اا.تت (کمی داد) اا.تت(داد)
جیمین:هوففف (دستی رو موهاش میکشه و میشینه رو تخت)
ا.ت: رفتم تو اتاق خودمو(ا.تو جیمین تو یه اتاق میخوابن ولی یه اتاق جدا هم دارن)درو قفل کردم...
خیلی شد دیگه ادامش بمونه برا بعد🦋:)
۲.۴k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲