p: 5
در خونه رو زدم و درکمال تعجب مینگیو درو بازکرد وارد خونه شدم و همینطور که کفشامو درمیاووردم گفتم
_ اینجا چیکار میکنی تو
مینگیو: چیه نکنه کار مهمی داشتین و من مزاحمم
هانا: ارع مزاحم شدی داداشم
صدای کوک میومد که داشت از مینگیو میپرسید که کی اومده
مینگیو: عشقته(داد)
همینکه اینو گف سروکله ی کوک پیداش شد امروز برای باردوم دارم میبینمش یبار بعنوان تانا و اینبارم بعنوان دوس دخترش
محکم بغلم کرد که باعث شد اخم دربیاد چون فشار به بخیه شکمم وارد شد
کوک: چت شد خوبی
لبخندی زدم و گفتم
_ارع ارع خوبم ولی مردد کشتیم انقد فشارم دادی
کوک: انقد تو بغلی نباش خببب تقصیر من نیس که
مینگیو: سینگل اینجاستا
هانا: اون سینگل میتونه تشریفشو ببره تا اذیت نشه
مینگیو: خیلی بیشعوریااااا
کوک: راس میگه دیگه داداش
مینگیو: چیشش از جفتتون بدم میاد
بعد اینکه حرفاش تموم شد سمت سالن راه افتاد
منم خواستم برای بیشتر اذیت کردنش پشت سرش برم که کوک نزاشت و بوسه سطحی رو لبام گذاشت و گفت
_الان اجازه رفتن داری بانو
عادت همیشش شده بود علاقه خاصی داشت که مانع انجام کارام بشه
خنده ای بهش کردم و رفتم پیش مینگیو
هانا: مینگیییی
روبه روش نشستم و اینو گفتم که روشو برگردوند
کوک: الان تو جدی جدی قهری
جوابی بهش نداد
هانا: ارع دیگه انگار خواهرگلمون قهر کرده
مینگیو: مرضض چثافته بیشعوررر خواهرگلم چیه(داد)
هانا:شرمنده که حقیقتو گفتم
مینگیو خواست سمتم حمله ور بشه که کوک گرفتش و نزاشت مینگی به هدفش برسه
کوک:ادم باشش
مینگیو: ایییی اصن گمشین جفتتون
عصبی رفت دوباره نشست سرجاش
مینگیو:ببین ینی من تانا رو ببینم باید دستشو ببوسم که اینجوری اذیتت میکنه
دستمو جلوش بردم و گفتم
_بیا ببوس
کوک: تو تانایی مگه
_ اینجا چیکار میکنی تو
مینگیو: چیه نکنه کار مهمی داشتین و من مزاحمم
هانا: ارع مزاحم شدی داداشم
صدای کوک میومد که داشت از مینگیو میپرسید که کی اومده
مینگیو: عشقته(داد)
همینکه اینو گف سروکله ی کوک پیداش شد امروز برای باردوم دارم میبینمش یبار بعنوان تانا و اینبارم بعنوان دوس دخترش
محکم بغلم کرد که باعث شد اخم دربیاد چون فشار به بخیه شکمم وارد شد
کوک: چت شد خوبی
لبخندی زدم و گفتم
_ارع ارع خوبم ولی مردد کشتیم انقد فشارم دادی
کوک: انقد تو بغلی نباش خببب تقصیر من نیس که
مینگیو: سینگل اینجاستا
هانا: اون سینگل میتونه تشریفشو ببره تا اذیت نشه
مینگیو: خیلی بیشعوریااااا
کوک: راس میگه دیگه داداش
مینگیو: چیشش از جفتتون بدم میاد
بعد اینکه حرفاش تموم شد سمت سالن راه افتاد
منم خواستم برای بیشتر اذیت کردنش پشت سرش برم که کوک نزاشت و بوسه سطحی رو لبام گذاشت و گفت
_الان اجازه رفتن داری بانو
عادت همیشش شده بود علاقه خاصی داشت که مانع انجام کارام بشه
خنده ای بهش کردم و رفتم پیش مینگیو
هانا: مینگیییی
روبه روش نشستم و اینو گفتم که روشو برگردوند
کوک: الان تو جدی جدی قهری
جوابی بهش نداد
هانا: ارع دیگه انگار خواهرگلمون قهر کرده
مینگیو: مرضض چثافته بیشعوررر خواهرگلم چیه(داد)
هانا:شرمنده که حقیقتو گفتم
مینگیو خواست سمتم حمله ور بشه که کوک گرفتش و نزاشت مینگی به هدفش برسه
کوک:ادم باشش
مینگیو: ایییی اصن گمشین جفتتون
عصبی رفت دوباره نشست سرجاش
مینگیو:ببین ینی من تانا رو ببینم باید دستشو ببوسم که اینجوری اذیتت میکنه
دستمو جلوش بردم و گفتم
_بیا ببوس
کوک: تو تانایی مگه
۶.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.