ᴀᴛᴛʀᴀᴄᴛɪᴠᴇ ᴄʟᴀꜱꜱᴍᴀᴛᴇ p17
ته: هعی
میسوکی: تهیونگااا
ته: اینجا چیکار میکنی
میسوکی: داشتم قدم میزدم نفهمیدم کجام
ته: قبلا کره نبودی؟
میسوکی: نه همش با داییم و مادربزرگم زندگی کردم
ته: آها حالا بیا بریم خونه ما
میسوکی: آخ جون میرم خونه داداش تهیونگ
ته: داداش؟
میسوکی: آره
ته: بریم آبجی کوچولو:)
میسوکی و ته وارد خونه شدن که
م.ته: سلام پسرم...
م.ته: وایییی چه دختر کیوتیییییییی
میسوکی: چیزه سلام
م.ته: سلامممم اسمت چیه عزیزم؟
میسوکی: میسوکی هستم *خم شد*
م.ته: منم مامان این درازم *اشاره به ته*
ته: دراز چیههه؟؟
م.ته: خوب میسوکی جان بیا برات بستنی بیارم
میسوکی: ممنون
م.ته: اوخودا میخوام لپت رو بخورم
ته: بزار زنگ بزنم ات بهش خبر بدم تا سکته نکرده
ته خواست گوشیش رو بیاره بیرون که صدای در شنید برگشت و با صورت کریستال روبرو شد
ته: خدایا من چه گناهی کردم
کریستال: سلام مادر جان:)
م.ته: کریستال تو اینجا چیکار میکنی؟
کریستال: اومدم شما رو ببینم
م.ته: اوکی
میسوکی: داداشی این آقا کیه؟
ته: کی؟
ته به کوک نگاه کرد که داشت از پله ها میومد پایین
کوک: بنده آقای جئون هستم خانم کوچولو
میسوکی: چه جذابی خوشم اومد
کوک: باید هم خوشت بیاد
ته: تو خونه نداری؟
کوک: نه اومدم رفیقم رو ببینم مشکلش کجاست؟
میسوکی: میگم چند سالته
کوک: ۱۶
میسوکی: هعی خیلی بزرگی...
کوک: چرا؟
میسوکی: فاصله سنی مون خیلیه
کوک: حاجی چند سالته ؟
ته: سنش به اخلاق و طرز فکرش نمیخوره
میسوکی: یس درست میگه
کوک: اوه چه جالب ولی من قصد ادامه تحصیل دارم
ته: انگار اومدن خواستگاریش 😂
کوک: چیه مگه دارم دروغ میگم ؟
ته: نه نه داری حرف درست رو میزنی
میسوکی: این دختره چه زشته *اشاره به کریستال*
کریستال: از تو خوشگل ترم
میسوکی: اعتماد به نفس خوبی داری به دردت میخوره نگهش دار
کوک: ماشالا حاضر جوابم هست
کریستال: آره نگهش میدارم تا آدم های مثل تورو دیدم جوابشون رو بدم کوچولو
میسوکی: پوف حوصله جواب دادن به توی میمون رو ندارم
کوک: تهیونگ این دختره عجب چیزیه
ته: بله بله آبجی کوچیکه منه
کوک: آبجی دوستته؟
ته: از کجا فهمیدی؟
کوک: تو برادر همه اعضا خانواده دوستات هستی
ات: میسوکی تو اینجا بودیییی؟؟
میسوکی: عه خواهر جون ببخشید
دایی: سلام بر خرسک و خرگوشک
کوک: الان من خرگوش شدم؟
ته: بله
دایی: این مارمولک هم که همه جا هست
ته: جررر
کریستال: مارمولک قیافته
دایی: مراقب رفتارت باش من سوپرمن هستم
کریستال: اگه نباشم
دایی: خفت میکنم:)
کریستال: همه تون اسکل اید
ته: عین خودتتتتت
م.ته: به به همه هستن
جو به مادر تهیونگ نگاه کرد
دایی: شما الهی زیبایی هستین؟؟
م.ته: نه
دایی: آخ قلبم دارم از جذابیتت سکته میکنم
ات دست داییش رو گرفت و بزور از خونه ته بیرونش برد
و رفتن خونه
______________
۲۰ لایک 👄
۴۰ کامنت 👄
میسوکی: تهیونگااا
ته: اینجا چیکار میکنی
میسوکی: داشتم قدم میزدم نفهمیدم کجام
ته: قبلا کره نبودی؟
میسوکی: نه همش با داییم و مادربزرگم زندگی کردم
ته: آها حالا بیا بریم خونه ما
میسوکی: آخ جون میرم خونه داداش تهیونگ
ته: داداش؟
میسوکی: آره
ته: بریم آبجی کوچولو:)
میسوکی و ته وارد خونه شدن که
م.ته: سلام پسرم...
م.ته: وایییی چه دختر کیوتیییییییی
میسوکی: چیزه سلام
م.ته: سلامممم اسمت چیه عزیزم؟
میسوکی: میسوکی هستم *خم شد*
م.ته: منم مامان این درازم *اشاره به ته*
ته: دراز چیههه؟؟
م.ته: خوب میسوکی جان بیا برات بستنی بیارم
میسوکی: ممنون
م.ته: اوخودا میخوام لپت رو بخورم
ته: بزار زنگ بزنم ات بهش خبر بدم تا سکته نکرده
ته خواست گوشیش رو بیاره بیرون که صدای در شنید برگشت و با صورت کریستال روبرو شد
ته: خدایا من چه گناهی کردم
کریستال: سلام مادر جان:)
م.ته: کریستال تو اینجا چیکار میکنی؟
کریستال: اومدم شما رو ببینم
م.ته: اوکی
میسوکی: داداشی این آقا کیه؟
ته: کی؟
ته به کوک نگاه کرد که داشت از پله ها میومد پایین
کوک: بنده آقای جئون هستم خانم کوچولو
میسوکی: چه جذابی خوشم اومد
کوک: باید هم خوشت بیاد
ته: تو خونه نداری؟
کوک: نه اومدم رفیقم رو ببینم مشکلش کجاست؟
میسوکی: میگم چند سالته
کوک: ۱۶
میسوکی: هعی خیلی بزرگی...
کوک: چرا؟
میسوکی: فاصله سنی مون خیلیه
کوک: حاجی چند سالته ؟
ته: سنش به اخلاق و طرز فکرش نمیخوره
میسوکی: یس درست میگه
کوک: اوه چه جالب ولی من قصد ادامه تحصیل دارم
ته: انگار اومدن خواستگاریش 😂
کوک: چیه مگه دارم دروغ میگم ؟
ته: نه نه داری حرف درست رو میزنی
میسوکی: این دختره چه زشته *اشاره به کریستال*
کریستال: از تو خوشگل ترم
میسوکی: اعتماد به نفس خوبی داری به دردت میخوره نگهش دار
کوک: ماشالا حاضر جوابم هست
کریستال: آره نگهش میدارم تا آدم های مثل تورو دیدم جوابشون رو بدم کوچولو
میسوکی: پوف حوصله جواب دادن به توی میمون رو ندارم
کوک: تهیونگ این دختره عجب چیزیه
ته: بله بله آبجی کوچیکه منه
کوک: آبجی دوستته؟
ته: از کجا فهمیدی؟
کوک: تو برادر همه اعضا خانواده دوستات هستی
ات: میسوکی تو اینجا بودیییی؟؟
میسوکی: عه خواهر جون ببخشید
دایی: سلام بر خرسک و خرگوشک
کوک: الان من خرگوش شدم؟
ته: بله
دایی: این مارمولک هم که همه جا هست
ته: جررر
کریستال: مارمولک قیافته
دایی: مراقب رفتارت باش من سوپرمن هستم
کریستال: اگه نباشم
دایی: خفت میکنم:)
کریستال: همه تون اسکل اید
ته: عین خودتتتتت
م.ته: به به همه هستن
جو به مادر تهیونگ نگاه کرد
دایی: شما الهی زیبایی هستین؟؟
م.ته: نه
دایی: آخ قلبم دارم از جذابیتت سکته میکنم
ات دست داییش رو گرفت و بزور از خونه ته بیرونش برد
و رفتن خونه
______________
۲۰ لایک 👄
۴۰ کامنت 👄
۸.۹k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.