ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
۱۰
رفتم پایین تا برای صبحونه از چهار چوب در رد شدم و به طرف پله ها راه افتادم اولین پله دومی به سومی مه رسیدم دلدرد شدیدی گرفتم که افتادم زمین
ا_ت: عایییی(بغض)
خدمت کار:چیزی شده خانوم حالتون خوبه
ا_ت : اره خوبم
خدمت کار دستمو گرفت و منو بلند
ا_ت مرسی میتونی بری
خدمت کار: چشم
رفت و من اروم اروم از پله ها امدم پایین رفتم سر میز از بوی غذا حالم بهم میخورد انگار میخواستم بالا بیارم نفس عمیق کشیدم
فلیکس: پرنسسم امدی بیا پشین
رفتم و روی صندلی روبه روی فلیکس نشستم حالم داست بد تر بدتر میشد اما بازم غذارو به زور خوردم
پرش زمان بعد از صبحونع
فلیکس: عزیزم من باید برم کاری نداری
ا_ت : نه
فلکیس : چیزی شده
امد سمتم تا بغلم کنه از جام بلند شدم
ا_ت: ممنون خوبم برو
رفتم تو اتاقم روی تخت نشستم و توی فکر بودم که دیدم به گوشیم یه پیام امد پیامو باز کردم نا شناس بود،
*پیام؛
سلام؟
خوبی
خیلی
۱۰
رفتم پایین تا برای صبحونه از چهار چوب در رد شدم و به طرف پله ها راه افتادم اولین پله دومی به سومی مه رسیدم دلدرد شدیدی گرفتم که افتادم زمین
ا_ت: عایییی(بغض)
خدمت کار:چیزی شده خانوم حالتون خوبه
ا_ت : اره خوبم
خدمت کار دستمو گرفت و منو بلند
ا_ت مرسی میتونی بری
خدمت کار: چشم
رفت و من اروم اروم از پله ها امدم پایین رفتم سر میز از بوی غذا حالم بهم میخورد انگار میخواستم بالا بیارم نفس عمیق کشیدم
فلیکس: پرنسسم امدی بیا پشین
رفتم و روی صندلی روبه روی فلیکس نشستم حالم داست بد تر بدتر میشد اما بازم غذارو به زور خوردم
پرش زمان بعد از صبحونع
فلیکس: عزیزم من باید برم کاری نداری
ا_ت : نه
فلکیس : چیزی شده
امد سمتم تا بغلم کنه از جام بلند شدم
ا_ت: ممنون خوبم برو
رفتم تو اتاقم روی تخت نشستم و توی فکر بودم که دیدم به گوشیم یه پیام امد پیامو باز کردم نا شناس بود،
*پیام؛
سلام؟
خوبی
خیلی
۶.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.