ارباب بی منطق🖤پارت 23
از زبون ا٫ت
گفتم:ارباب خیلی ترسناکه صداش نه؟
یک لبخندی زد وگفت نه اصلا ترسناک نیست
گفتم:پس چرا من انقدر میترسم
گفت:اوممم شاید ترسویی هان؟
گفتم :نخیرم
خنده ای کرد ورفت رو تخت نشست
گفت:ا٫ت میتونی بیای روتختم باز بخابی من روی کاناپه میخوابم چون میترسی از اتاق نمیرم بیرون وگرنه میرفتم یک اتاق دیگه میخوابیدم
گفتم:نه اتفاقا همینجاوایسید ارباب من خیلی میترسم
گفت:باشه
چراغارا خاموش کرد چشمام را رو هم گذاشتم ولی خوابم نمیبرد رفتار ارباب خیلی با احساساتم بازی کردی بود خیلی زیاد، هر دفعه که نگاهش مبکردم قیافه ی جذابش قلبما میبرد پیش خودش تو همین فکرا بودم که یک دفعه گفتم:ارباب چرا باهام مهربون شدید؟شما که خیلی بیرحم بودید
گفت:من؟چ چیزه خوب نمیدونم😅
گفتم:ارباب واقعا چرا؟
دیدم از جاش بلند شد واومد روم خیمه زد وگفت
شاید مسخره باشه ولی ولی قلبما دزدیدی پرنسسم
گفتم:جانم؟من؟پرنسمم؟
گفت:تو پرنسس قلب منی تو ملکه ی عمارتمی
میدونم خیلی سریع شد همه چی ولی ا٫ت عاشقتم باید از رفتارم متوجه شده باشی خیلی دوست دارم خیلی زیاد
گفتم:ارباب خ خو خوب منم دوستون دارم
از روم بلند شد واومد کنارم نشست و
گفت:ا٫ت تا به حال دختری را لمس نکردم تابه حال عاشق دختری نشیدم تاحالا قلبم برای کسی نتپید ولی تو که اومدی منم عوض کردی دیگه نتونستم جونگ کوک قبل بشم الکی نیست که میگن عشق با ادم چه ها میکنه الان این حرفا با تمام وجودم درک میکنم
ا٫ت متاسفم متاسفم که باعث دردت شدم نمیدونی چقدر پشیمونم بهت قول میدم دیگه این کارا نکنم حتی قول میدم اگه کسی بخواد دستش به تو بخوره دستش را بشکنم خیلی دوست دارم خیلی وقتی زخمی خابیده بودی قلبم خیلی درد میکرد خیلی
گفتم:ارباب این شمایید؟
گفت:میشه نگی ارباب بگو جونگ کوک باشه؟
گفتم:میتونم؟
گفت اره میتونی حتما میتونی خوشگلم الان یک بار از رو دوشم برداشته شد بلاخره تونستم قشنک اعتراف کنم
واقعا میگید چرا نمیزاری؟چند پارت تاحالا گذاشتم؟بعد این همه مدت باید انقدر کم حمایت شه؟دیگه تا شرطا کامل نشه نمیزارم
کامنت:۳۰
فالو:۲
لایک ۲۲
گفتم:ارباب خیلی ترسناکه صداش نه؟
یک لبخندی زد وگفت نه اصلا ترسناک نیست
گفتم:پس چرا من انقدر میترسم
گفت:اوممم شاید ترسویی هان؟
گفتم :نخیرم
خنده ای کرد ورفت رو تخت نشست
گفت:ا٫ت میتونی بیای روتختم باز بخابی من روی کاناپه میخوابم چون میترسی از اتاق نمیرم بیرون وگرنه میرفتم یک اتاق دیگه میخوابیدم
گفتم:نه اتفاقا همینجاوایسید ارباب من خیلی میترسم
گفت:باشه
چراغارا خاموش کرد چشمام را رو هم گذاشتم ولی خوابم نمیبرد رفتار ارباب خیلی با احساساتم بازی کردی بود خیلی زیاد، هر دفعه که نگاهش مبکردم قیافه ی جذابش قلبما میبرد پیش خودش تو همین فکرا بودم که یک دفعه گفتم:ارباب چرا باهام مهربون شدید؟شما که خیلی بیرحم بودید
گفت:من؟چ چیزه خوب نمیدونم😅
گفتم:ارباب واقعا چرا؟
دیدم از جاش بلند شد واومد روم خیمه زد وگفت
شاید مسخره باشه ولی ولی قلبما دزدیدی پرنسسم
گفتم:جانم؟من؟پرنسمم؟
گفت:تو پرنسس قلب منی تو ملکه ی عمارتمی
میدونم خیلی سریع شد همه چی ولی ا٫ت عاشقتم باید از رفتارم متوجه شده باشی خیلی دوست دارم خیلی زیاد
گفتم:ارباب خ خو خوب منم دوستون دارم
از روم بلند شد واومد کنارم نشست و
گفت:ا٫ت تا به حال دختری را لمس نکردم تابه حال عاشق دختری نشیدم تاحالا قلبم برای کسی نتپید ولی تو که اومدی منم عوض کردی دیگه نتونستم جونگ کوک قبل بشم الکی نیست که میگن عشق با ادم چه ها میکنه الان این حرفا با تمام وجودم درک میکنم
ا٫ت متاسفم متاسفم که باعث دردت شدم نمیدونی چقدر پشیمونم بهت قول میدم دیگه این کارا نکنم حتی قول میدم اگه کسی بخواد دستش به تو بخوره دستش را بشکنم خیلی دوست دارم خیلی وقتی زخمی خابیده بودی قلبم خیلی درد میکرد خیلی
گفتم:ارباب این شمایید؟
گفت:میشه نگی ارباب بگو جونگ کوک باشه؟
گفتم:میتونم؟
گفت اره میتونی حتما میتونی خوشگلم الان یک بار از رو دوشم برداشته شد بلاخره تونستم قشنک اعتراف کنم
واقعا میگید چرا نمیزاری؟چند پارت تاحالا گذاشتم؟بعد این همه مدت باید انقدر کم حمایت شه؟دیگه تا شرطا کامل نشه نمیزارم
کامنت:۳۰
فالو:۲
لایک ۲۲
۱۴.۴k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.