P18
پالتو رو تنم کردم و رفتم بیرون یکی امد گفت
ب:خانم ماشینتون امد
یونجی:واقعا فک نمیکردم ب این زودی برسه
سوییچ ماشین رو بهم داد و سوار ماشین شدم
ویو کوک
خب امروز قرار بود بریم جلسه با کسی ک حتی نمیدونیم کیه اما نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه یکی ک میشناسمش ای جلسه رو برگزار کرده رفتم حموم یه دوش 20مینی گرفتم و امدم بیرون یه کت شلوار پوشیدم و موهامو کامل خشک نکردم و رفتم بیرون روی پله ها بودم ک صدای جیغ و داد شنیدم اوووف باز هایون رفتم سمت صدا هایون داشت سر خدمتکارا داد میزد
هایون:ینی چی هیچ مشروبی اینجا نیس ها کی بهتون اجازه داد ب اونا دست بزنید(داد)
کوک:من گفتم
برگشت سمتم یه سیلی زد تو گوشم
هایون: چطور جرعت میکنی تو کارای من دخالت کنی(داد)
دستاش رو گرفتم
کوک:سر من داد نزن(داد)
هایون:تو الان داری سر من داد میزنی نه من
دستاشو ول کردم
کوک:معذرت میخوام
بدون هیچ توجهی از کنارم رد شد و رفت اتاقش ک یهو نامجون امد
نامجون:اتفاقی افتاده
کوک: اتفاق های همیشگی
با نامجون داشتیم حرف میزدیم ک دیدم هایون داره میره بیرون
کوک:کجا
هیچ جوابی نشنیدم
کوک:گفتم کجا میری
هایون:قبرستون
کوک:حق نداری جایی بری
هایون:از تو اجازه نخاستم
دستشو گرفتم و کشون کشون انداختمش توی اتاقش درو قفل کردم
کوک:تا وقتی عقلت سر جاش بیاد اینجا میمونی
هایون:هی درو باز کن
از اونجا رفتم از خودم خيلی خيلی بدم میاد ک این دختر رو ب این روز انداختم رفتم پیش نامجون
کوک:میشه بعد از اینکه جلسه تموم شد با هایون بری
نامجون :باشه حالا بریم
پرش ب سر جلسه
وارد یه انبار شدیم حدود 12 نفر دور یه میز نشسته بودن منتظر بودن ک اون بیاد همیطور ک نشسته بودیم ی سه تا ماشین اومدن انگار اومد این کیه ک اینقد مراقبشن ک با خودش دوتا ماشین آورده که یهو........
اسلاید دوم ماشین یونجی
اسلاید سوم لباس یونجی
اسلاید چهارم پالتو یونجی
اسلاید پنجم لباس کوک
اسلاید ششم لباس نامی
ب:خانم ماشینتون امد
یونجی:واقعا فک نمیکردم ب این زودی برسه
سوییچ ماشین رو بهم داد و سوار ماشین شدم
ویو کوک
خب امروز قرار بود بریم جلسه با کسی ک حتی نمیدونیم کیه اما نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه یکی ک میشناسمش ای جلسه رو برگزار کرده رفتم حموم یه دوش 20مینی گرفتم و امدم بیرون یه کت شلوار پوشیدم و موهامو کامل خشک نکردم و رفتم بیرون روی پله ها بودم ک صدای جیغ و داد شنیدم اوووف باز هایون رفتم سمت صدا هایون داشت سر خدمتکارا داد میزد
هایون:ینی چی هیچ مشروبی اینجا نیس ها کی بهتون اجازه داد ب اونا دست بزنید(داد)
کوک:من گفتم
برگشت سمتم یه سیلی زد تو گوشم
هایون: چطور جرعت میکنی تو کارای من دخالت کنی(داد)
دستاش رو گرفتم
کوک:سر من داد نزن(داد)
هایون:تو الان داری سر من داد میزنی نه من
دستاشو ول کردم
کوک:معذرت میخوام
بدون هیچ توجهی از کنارم رد شد و رفت اتاقش ک یهو نامجون امد
نامجون:اتفاقی افتاده
کوک: اتفاق های همیشگی
با نامجون داشتیم حرف میزدیم ک دیدم هایون داره میره بیرون
کوک:کجا
هیچ جوابی نشنیدم
کوک:گفتم کجا میری
هایون:قبرستون
کوک:حق نداری جایی بری
هایون:از تو اجازه نخاستم
دستشو گرفتم و کشون کشون انداختمش توی اتاقش درو قفل کردم
کوک:تا وقتی عقلت سر جاش بیاد اینجا میمونی
هایون:هی درو باز کن
از اونجا رفتم از خودم خيلی خيلی بدم میاد ک این دختر رو ب این روز انداختم رفتم پیش نامجون
کوک:میشه بعد از اینکه جلسه تموم شد با هایون بری
نامجون :باشه حالا بریم
پرش ب سر جلسه
وارد یه انبار شدیم حدود 12 نفر دور یه میز نشسته بودن منتظر بودن ک اون بیاد همیطور ک نشسته بودیم ی سه تا ماشین اومدن انگار اومد این کیه ک اینقد مراقبشن ک با خودش دوتا ماشین آورده که یهو........
اسلاید دوم ماشین یونجی
اسلاید سوم لباس یونجی
اسلاید چهارم پالتو یونجی
اسلاید پنجم لباس کوک
اسلاید ششم لباس نامی
۵.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.