Part:8
Part:8
ا.ت: هه حدس میزدم کار تو باشه(تک خنده عصبی)
جیمین: اوم میدونی همیشه از اینکه سعی داری منو بکشی و نمیتونی لذت میبرم وقتی شکست خوردنتو میبینم میبینم که کسی نیست کمکت کنه یادت میاد درست مثل وقتی که داشتم تنها خانوادتو ازت میگرفتم تنها کاری که کردی گریه کردن بود هیشکی نبود کمکت کنه(خنده)
ا.ت: دهنتو ببند عوضی(بغض و داد) تو نمیفهمی نداشتم پدر و مادر چه بلایی سرت میاره نمیفهمی وقتی پدرتو جلوت میکشن چه حسی داری که نمیتونی کاری کنی و فقط نگاش کنی چرا چون تو یه عوضی تو یه پسری که تو ثروت بدنیا اومد و زیر سایه پدر مادرش بزرگ شد ولی من چی؟ پدرمو ازم گرفتی لعنتی(بلند داد میزد و با گریه همچیو میگفت)
جیمین: آخی مطمعنم وقتی کوک تورو اینجوری ببینه برات جونشم میده که تو فقط گریه نکنی
ا.ت: از جلو چشام گمشو اونور صورتت حالمو بهم میزنه(سرشو پایین گرفت)
جیمین به سمتش رفت فکشو گررفت و به سمت بالا آورد
جیمین: زیادی پررو شدی نه؟
در باز شد و کوک با عصبانیت اومد داخل
کوک: کاریش نداشته باش
جیمین: اگه کاریش نداشتم قطعا الان اینجا نبود
کوک: بگو چی میخای
جیمین: تمام داریی و ارثی که بهت رسیده
کوک: هه شوخیت گرفته(عصبی)
جیمین: پس با ا.ت خدافزی کن(تفنگ رو گرفت رو سر ا.ت)
کوک: دستتو بکش کافیه یه تار از موهاش کم بشه خون به پا میکنم
جیمین: میتون....
صدای تیر و تفنگ عمارتو پر کرد*
کوک: میبینی که میتونم
ا.ت: کوک جیمین راس میگه من لیاقت زنده بودن رو ندارم تو نگزان نباش..
جیمین: او چ عشق قشنگی 1....2....
کوک: دستشو کشیدم که تیر به ا.ت نخوره ولی.....
ا.ت: هه حدس میزدم کار تو باشه(تک خنده عصبی)
جیمین: اوم میدونی همیشه از اینکه سعی داری منو بکشی و نمیتونی لذت میبرم وقتی شکست خوردنتو میبینم میبینم که کسی نیست کمکت کنه یادت میاد درست مثل وقتی که داشتم تنها خانوادتو ازت میگرفتم تنها کاری که کردی گریه کردن بود هیشکی نبود کمکت کنه(خنده)
ا.ت: دهنتو ببند عوضی(بغض و داد) تو نمیفهمی نداشتم پدر و مادر چه بلایی سرت میاره نمیفهمی وقتی پدرتو جلوت میکشن چه حسی داری که نمیتونی کاری کنی و فقط نگاش کنی چرا چون تو یه عوضی تو یه پسری که تو ثروت بدنیا اومد و زیر سایه پدر مادرش بزرگ شد ولی من چی؟ پدرمو ازم گرفتی لعنتی(بلند داد میزد و با گریه همچیو میگفت)
جیمین: آخی مطمعنم وقتی کوک تورو اینجوری ببینه برات جونشم میده که تو فقط گریه نکنی
ا.ت: از جلو چشام گمشو اونور صورتت حالمو بهم میزنه(سرشو پایین گرفت)
جیمین به سمتش رفت فکشو گررفت و به سمت بالا آورد
جیمین: زیادی پررو شدی نه؟
در باز شد و کوک با عصبانیت اومد داخل
کوک: کاریش نداشته باش
جیمین: اگه کاریش نداشتم قطعا الان اینجا نبود
کوک: بگو چی میخای
جیمین: تمام داریی و ارثی که بهت رسیده
کوک: هه شوخیت گرفته(عصبی)
جیمین: پس با ا.ت خدافزی کن(تفنگ رو گرفت رو سر ا.ت)
کوک: دستتو بکش کافیه یه تار از موهاش کم بشه خون به پا میکنم
جیمین: میتون....
صدای تیر و تفنگ عمارتو پر کرد*
کوک: میبینی که میتونم
ا.ت: کوک جیمین راس میگه من لیاقت زنده بودن رو ندارم تو نگزان نباش..
جیمین: او چ عشق قشنگی 1....2....
کوک: دستشو کشیدم که تیر به ا.ت نخوره ولی.....
۱.۷k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.