《 اولین دیدار برای چندمین بار 》پارت 10
ویو ات :
دیدم کوک پشت سرم اومد .
کوک : بیبی کجا با این عجله ؟ ( مست )
ات : چه غلطی میخوای بکنی ؟ ها ؟ نکنه دوباره میخوای مثل اون شب کنی ؟ متاسفم من دیگه مست نیستم که کار اشتباهی کنم
کوک : کیوتی ( به ات خیره شده ، بدون لبخند)
چیزی نگفتم . چند ثانیه به چشماش نگاه کردم و سوار ماشینم شدم و راه افتادم .
منظورشو نمیفهمم . یک شب عین خیالش نیستم و یک شب دیگه میگه کیوتی ؟
اصلا دلم نمیخواد دیگه پیداش بشه .
رسیدم خونه . کلید داشتم ، درو باز کردم . مینا خواب بود . رفتم توی اتاقم و روی تخت نشستم . نمیدونستم چم شده ولی احساس عذاب میکردم . سریع لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم . هی دختر باید قوی باشی چرا باید بخاطر یک پسر دختر باز عذاب وجدان داشته باشی ؟ کم کم چشمام سنگین شد و سیاهی ....
* فلش بک به ساعت ۱۰ صبح *
کم کم چشمام رو باز کردم . صبح شده بود . از اتاقم رفتم بیرون .
ات : ساعت چنده ( خوابالو )
مینا : بالاخره بیدار شدی تنبل خان ؟
مینا داشت صبحانه درست میکرد . ولی چرا انقدر پر انرژی بود ؟
ات : چیشده این وقت صبحی سرحالی ؟
مینا : همینجوری
ات : آها باشه
گوشی مینا زنگ زد .
مینا : میشه ببینی کیه ؟
سریع رفتم پایین و گوشی مینا رو از روی مبل برداشتم .
ات : لیا عه
مینا : جواب بده
جواب دادم .
ات : سلام لیاااا
لیا : سلام مین .... اوه ببخشید ات .... سلامممم ات
ات : مهم نیست ، چیشده حالا ؟
بین حرف های لیا یهو مینا از توی آشپزخونه دوید که گوشیو بگیره ولی لیا گفت
لیا : میخواستم بگم به نینا بگو زیاد برای آنروز زحمت نکشه
مینا همونجا خشکش زد .
ات : برای چه کاری دقیقا زحمت نکشه ؟
لیا: بهت نگفته ؟ امروز قداره با بجه ها بیایم اونجا ..... اگه مزاحم نیستیم .
یک نگاه با اخم به مینا انداختم و گفتم
ات : حتما قدمتون رو چشم .
لیا : مرسیی بای
ات : خدافظ
ات : خب خب خانوم خانوما چرا ازم مخفی میکنی ؟
مینا : بخدا میخواستم بهت بگم
چشمامو چرخوندم بالا و رفتم دسشویی ، کارای لازمه رو کردم و رفتم اتاقم . یک لباس انتخاب کردم ، یک میکاپ ساده کردم ، موهامو دم اسبی بستم که زنگ در زده شد ....
دیدم کوک پشت سرم اومد .
کوک : بیبی کجا با این عجله ؟ ( مست )
ات : چه غلطی میخوای بکنی ؟ ها ؟ نکنه دوباره میخوای مثل اون شب کنی ؟ متاسفم من دیگه مست نیستم که کار اشتباهی کنم
کوک : کیوتی ( به ات خیره شده ، بدون لبخند)
چیزی نگفتم . چند ثانیه به چشماش نگاه کردم و سوار ماشینم شدم و راه افتادم .
منظورشو نمیفهمم . یک شب عین خیالش نیستم و یک شب دیگه میگه کیوتی ؟
اصلا دلم نمیخواد دیگه پیداش بشه .
رسیدم خونه . کلید داشتم ، درو باز کردم . مینا خواب بود . رفتم توی اتاقم و روی تخت نشستم . نمیدونستم چم شده ولی احساس عذاب میکردم . سریع لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم . هی دختر باید قوی باشی چرا باید بخاطر یک پسر دختر باز عذاب وجدان داشته باشی ؟ کم کم چشمام سنگین شد و سیاهی ....
* فلش بک به ساعت ۱۰ صبح *
کم کم چشمام رو باز کردم . صبح شده بود . از اتاقم رفتم بیرون .
ات : ساعت چنده ( خوابالو )
مینا : بالاخره بیدار شدی تنبل خان ؟
مینا داشت صبحانه درست میکرد . ولی چرا انقدر پر انرژی بود ؟
ات : چیشده این وقت صبحی سرحالی ؟
مینا : همینجوری
ات : آها باشه
گوشی مینا زنگ زد .
مینا : میشه ببینی کیه ؟
سریع رفتم پایین و گوشی مینا رو از روی مبل برداشتم .
ات : لیا عه
مینا : جواب بده
جواب دادم .
ات : سلام لیاااا
لیا : سلام مین .... اوه ببخشید ات .... سلامممم ات
ات : مهم نیست ، چیشده حالا ؟
بین حرف های لیا یهو مینا از توی آشپزخونه دوید که گوشیو بگیره ولی لیا گفت
لیا : میخواستم بگم به نینا بگو زیاد برای آنروز زحمت نکشه
مینا همونجا خشکش زد .
ات : برای چه کاری دقیقا زحمت نکشه ؟
لیا: بهت نگفته ؟ امروز قداره با بجه ها بیایم اونجا ..... اگه مزاحم نیستیم .
یک نگاه با اخم به مینا انداختم و گفتم
ات : حتما قدمتون رو چشم .
لیا : مرسیی بای
ات : خدافظ
ات : خب خب خانوم خانوما چرا ازم مخفی میکنی ؟
مینا : بخدا میخواستم بهت بگم
چشمامو چرخوندم بالا و رفتم دسشویی ، کارای لازمه رو کردم و رفتم اتاقم . یک لباس انتخاب کردم ، یک میکاپ ساده کردم ، موهامو دم اسبی بستم که زنگ در زده شد ....
۱۲.۲k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.