پارت۱۵(دردعشق)
آروم آروم بیرون می رفتیم که نوبت من هم رسید
اسمم رو پرسید که گفتم: پارک ا/ت
برام حاضری زد یاد وقتایی افتادم که توی مدرسه معلم اسم می پرسید و ماهم دست بلند می کردیم
پشت سر بقیه می رفتم من خودم نمیدونستم باید چیکار کنم
رفتم کنار همون دختر مو کوتاه و گفتم: ببخشید یه سوال..اسمت چیه؟
با همون چهره سردش گفت: کارا
گفتم: کارا باید چیکار کنیم
گفت: فقط کاری که انجام میدم رو انجام بده
از یه سبد رخت سفیدی بیرون آورد و توی تشت گذاشت و با دستای سفیدش شروع به شستن کرد
حیف این دستا نبود کار کنه؟
منم همون کاری اون کرد رو انجام دادم ولی آبش سرد و بود مطمئن بودم بعد از کارم دل درد میاد سراغم
حالم از خودم بهم میخورد
دو روز بود دستشویی نرفته بودم و خون..ریزی شدیدی هم داشتم...
رخت هارو شستم و مثل بقیه آویزون کردم
رفتیم سراغ کار بعدی تمیز کردن پنجره ها
حتی نمیدونستم دقیق بگم اینجا کجا بود یه چیزی تو مایه های زندان؟
پنجره ها توی ارتفاع خیلی بالایی بودن پایین رو تمیز کردم و برای قسمت بالا یه چهارپایه بلند برداشتم و رفتم روش
که حس کردم چشمام سیاهی رفت چند بار چشمامو بستم ولی زیر پاهام سست شده بود آخه گناهم چی بود؟ چرا باید توی این وضعیتم بدون هیچ صبحونه ای پاشم و کار کنم؟
دستمو بردم بالا که تمیز کنم اما همون لحظه زیرپام خالی شد
از زبان تهیونگ
کارم تموم شده بود توی سالن بودم که ا/ت رو دیدم درحال افتادن بود
نمیدونم چرا من به خودم قول داده بودم مثل یه غریبه باهاش رفتار کنم اما همین که دیدم داره میوفته سمتش رفتم و گرفتمش ...
جسمش بی جون بود و از هوش رفته بود
براید استایل بغلش کردم و به سمت یکی از اتاق های درمان بردمش
روی تخت گذاشتمش که نگاهم به صورت معصومش خورد
هر بار با دیدنش قلبم یه جور دیگه می تپید دلم میخواست زانو بزنم و بگم که متاسفم بگم که اینا همه محبوریه ولی....
ای کاش تو خواهر میسون نبودی یا ای کاش من هرگز نمی دیدمت و همونجا از درد می مردم اینجوری دیگه صدمه نمی دیدی
عذابی که شب ها داشتم بخاطر تعداد قتل هام با بلایی که سر ا/ت آورم بیشتر شده بود
اسمم رو پرسید که گفتم: پارک ا/ت
برام حاضری زد یاد وقتایی افتادم که توی مدرسه معلم اسم می پرسید و ماهم دست بلند می کردیم
پشت سر بقیه می رفتم من خودم نمیدونستم باید چیکار کنم
رفتم کنار همون دختر مو کوتاه و گفتم: ببخشید یه سوال..اسمت چیه؟
با همون چهره سردش گفت: کارا
گفتم: کارا باید چیکار کنیم
گفت: فقط کاری که انجام میدم رو انجام بده
از یه سبد رخت سفیدی بیرون آورد و توی تشت گذاشت و با دستای سفیدش شروع به شستن کرد
حیف این دستا نبود کار کنه؟
منم همون کاری اون کرد رو انجام دادم ولی آبش سرد و بود مطمئن بودم بعد از کارم دل درد میاد سراغم
حالم از خودم بهم میخورد
دو روز بود دستشویی نرفته بودم و خون..ریزی شدیدی هم داشتم...
رخت هارو شستم و مثل بقیه آویزون کردم
رفتیم سراغ کار بعدی تمیز کردن پنجره ها
حتی نمیدونستم دقیق بگم اینجا کجا بود یه چیزی تو مایه های زندان؟
پنجره ها توی ارتفاع خیلی بالایی بودن پایین رو تمیز کردم و برای قسمت بالا یه چهارپایه بلند برداشتم و رفتم روش
که حس کردم چشمام سیاهی رفت چند بار چشمامو بستم ولی زیر پاهام سست شده بود آخه گناهم چی بود؟ چرا باید توی این وضعیتم بدون هیچ صبحونه ای پاشم و کار کنم؟
دستمو بردم بالا که تمیز کنم اما همون لحظه زیرپام خالی شد
از زبان تهیونگ
کارم تموم شده بود توی سالن بودم که ا/ت رو دیدم درحال افتادن بود
نمیدونم چرا من به خودم قول داده بودم مثل یه غریبه باهاش رفتار کنم اما همین که دیدم داره میوفته سمتش رفتم و گرفتمش ...
جسمش بی جون بود و از هوش رفته بود
براید استایل بغلش کردم و به سمت یکی از اتاق های درمان بردمش
روی تخت گذاشتمش که نگاهم به صورت معصومش خورد
هر بار با دیدنش قلبم یه جور دیگه می تپید دلم میخواست زانو بزنم و بگم که متاسفم بگم که اینا همه محبوریه ولی....
ای کاش تو خواهر میسون نبودی یا ای کاش من هرگز نمی دیدمت و همونجا از درد می مردم اینجوری دیگه صدمه نمی دیدی
عذابی که شب ها داشتم بخاطر تعداد قتل هام با بلایی که سر ا/ت آورم بیشتر شده بود
۱۳.۳k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.