پارت یازدهم
P.11
یهو صدای در خونه آمد. جیمین یه نگاهی به دختری که زیرش بود انداخت و سریع لب های دختر رو کشید، لباسشو پایین آورد و از روش بلند شد.
به سمت در رفت در را باز کرد.
ویو جیمین:
اه در میزدن.
لباشو کشیدم و با یه حالتی سعی کردم از روش بلند شم. لباسشو که تقریبا تا بای نافش کشیده بودم بالارو پایین دادم وبه طرف در خانه رفتم.
در را که باز کردم یه پسر را دیدم که موهای بلند و مشکی رنگی داشت و با کش بسته بود و لباسش یه نوع لباس ژاپنی با کت لی (همون شلوار جینای خودمون. حتی شلوارا هم آرمین حیح)
و یقه تقریبا باز داشت و دست چپش یه بسته بود.
پایان ویو جیمین
ویو هانجونگ: (دکتر و اوپای می یونگ۲۴ سالشه)
میخواستم به می یونگ بگم که بیماریش تقریبا د ز حال بهبوده و خیلی سریع داره خوب میشه.
بهش چند بار زنگ زدم ولی جواب نداد. پس تصمیم گرفتم برم خونش.
در رو زدم یکم بعد یه پسر عرق کرده و کراوات بهم ریخته و دکمه باز جلوم ضاهر شد
مطمعا بودم که میام (میای من) دوست پسر نداره پس نگرانش شدم.
پسره رو کنار زدم و وارد خونش شدم.
البته بهم چند تا فحش داد ولی بیخیال گدشتم و دیدم می یونگ روی صندلی نشسته و تو فکره .
بهش سلام کردم تا منو دید خیلی خوشحال شد و...
پایان ویو هانجونگ
ویو می یونگ:
داشتم به اتفاقات فکر میکردم که اوپا اومدش.
خیلی خوشحال شدم و از رو جوگیری پریدم بغلش و لپشو بوس کردم و از گردنش آویزون شدم
پایان ویو
هانجونگ: می..اممم ...می یونگ...تو ... تو در حال بهبودییی
می یونگ: چیییی؟ واقعاااا؟ واییی.... اوپا عاشقتم ممنونم
جیمین: ایشون کی باشن؟
هانجونگ: بهت میاد خیلی کوچیک باشی
جیمین: ۱۸ سالمه...
می یونگ: اوپا... این جیمین شی همکلاس....همکلاسیمیه و جی...جیمین..جیمین شی اینم اوپام هانجونگه^^ (=
جیمین: اون کیه توعه؟
هانجونگ: ام...اوپاش
می یونگ: یاااا
هانجونگ پیشونیش و بوسید و زیر لبش آروم اسم دخترک را تکرار کرد. میا...میا...میا...
فلش بک به چند سال قبل موقع تولد می یونگ:
مامان می یونگ: اون.. اونن..او...ن قراره بمیرهه؟
پدر می یونگ: نه قول میدم نمیره عزیزم. الان با...باید مواظب خودت باا...شی...
گامان می یونگ: اگه من مردم اسم منو بزار روش و تو اونو صدا کن تا ...تا ... جای خالیمو..حس... نکنی (با گریه و نفس تنگی)
بیقققق.... صدای دستگاه .... و مرگ...
پدر می یونگ: میااااا.....نهههههه.... تروخدا پاشووووو .... میاااا.
پس بچه هامون چییییی.... اسمشو چی بزاریممممم.... بد قول شدیییییی....هق هققققق نههههههههه.... هق هق میااااا... هانجونگ... اسمشو میزارم هانجونگ ... باشه؟
پایان فلش بک
شرایط پارت:
لایک: ۲۰
کامنت: ۱۰
و اینکه ۱۰۰ تایی شیم
#best
#jiminfic
#وانشات
یهو صدای در خونه آمد. جیمین یه نگاهی به دختری که زیرش بود انداخت و سریع لب های دختر رو کشید، لباسشو پایین آورد و از روش بلند شد.
به سمت در رفت در را باز کرد.
ویو جیمین:
اه در میزدن.
لباشو کشیدم و با یه حالتی سعی کردم از روش بلند شم. لباسشو که تقریبا تا بای نافش کشیده بودم بالارو پایین دادم وبه طرف در خانه رفتم.
در را که باز کردم یه پسر را دیدم که موهای بلند و مشکی رنگی داشت و با کش بسته بود و لباسش یه نوع لباس ژاپنی با کت لی (همون شلوار جینای خودمون. حتی شلوارا هم آرمین حیح)
و یقه تقریبا باز داشت و دست چپش یه بسته بود.
پایان ویو جیمین
ویو هانجونگ: (دکتر و اوپای می یونگ۲۴ سالشه)
میخواستم به می یونگ بگم که بیماریش تقریبا د ز حال بهبوده و خیلی سریع داره خوب میشه.
بهش چند بار زنگ زدم ولی جواب نداد. پس تصمیم گرفتم برم خونش.
در رو زدم یکم بعد یه پسر عرق کرده و کراوات بهم ریخته و دکمه باز جلوم ضاهر شد
مطمعا بودم که میام (میای من) دوست پسر نداره پس نگرانش شدم.
پسره رو کنار زدم و وارد خونش شدم.
البته بهم چند تا فحش داد ولی بیخیال گدشتم و دیدم می یونگ روی صندلی نشسته و تو فکره .
بهش سلام کردم تا منو دید خیلی خوشحال شد و...
پایان ویو هانجونگ
ویو می یونگ:
داشتم به اتفاقات فکر میکردم که اوپا اومدش.
خیلی خوشحال شدم و از رو جوگیری پریدم بغلش و لپشو بوس کردم و از گردنش آویزون شدم
پایان ویو
هانجونگ: می..اممم ...می یونگ...تو ... تو در حال بهبودییی
می یونگ: چیییی؟ واقعاااا؟ واییی.... اوپا عاشقتم ممنونم
جیمین: ایشون کی باشن؟
هانجونگ: بهت میاد خیلی کوچیک باشی
جیمین: ۱۸ سالمه...
می یونگ: اوپا... این جیمین شی همکلاس....همکلاسیمیه و جی...جیمین..جیمین شی اینم اوپام هانجونگه^^ (=
جیمین: اون کیه توعه؟
هانجونگ: ام...اوپاش
می یونگ: یاااا
هانجونگ پیشونیش و بوسید و زیر لبش آروم اسم دخترک را تکرار کرد. میا...میا...میا...
فلش بک به چند سال قبل موقع تولد می یونگ:
مامان می یونگ: اون.. اونن..او...ن قراره بمیرهه؟
پدر می یونگ: نه قول میدم نمیره عزیزم. الان با...باید مواظب خودت باا...شی...
گامان می یونگ: اگه من مردم اسم منو بزار روش و تو اونو صدا کن تا ...تا ... جای خالیمو..حس... نکنی (با گریه و نفس تنگی)
بیقققق.... صدای دستگاه .... و مرگ...
پدر می یونگ: میااااا.....نهههههه.... تروخدا پاشووووو .... میاااا.
پس بچه هامون چییییی.... اسمشو چی بزاریممممم.... بد قول شدیییییی....هق هققققق نههههههههه.... هق هق میااااا... هانجونگ... اسمشو میزارم هانجونگ ... باشه؟
پایان فلش بک
شرایط پارت:
لایک: ۲۰
کامنت: ۱۰
و اینکه ۱۰۰ تایی شیم
#best
#jiminfic
#وانشات
۴۴.۸k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.