فیک پیوند عاشقانه پارت ١٣
یک ماه بعد
در اتاق باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد و به عشقش توی اون لباس عروس نگاه کرد خیلی زیبا شده بود آروم رفت به سمتش و دستاش رو قفل دستاش کرد و گفت
تهیونگ : مدت هاست که منتظر این لحظه بودم
هانا و تهیونگ دست در دست همدیگه وارد سالن شدند و همه براشون دست زدند رفتند و سرجاشون ایستادند بعد از اینکه حلقه ها رو دست همدیگه کرد تهیونگ سرش رو نزدیک گوش هانا کرد و آروم جوری که فقط هانا بشنوه گفت
تهیونگ : بالاخره به قولی که پانزده سال پیش بهت دادم عمل کردم
فلش بک به ١۵ سال پیش
تهیونگ : وقتی بزرگ شدیم باهم ازدواج می کنیم و یک عروسی خیلی بزرگ میگیریم
هانا با چشمانی که ذوق از توش معلوم بود گفت
هانا : واقعا ؟
تهیونگ : آره تا اون موقع منتظرم میمونی ؟
هانا سرش رو به معنی مثبت تکون داد و گفت
هانا : آره
پایان فلش بک
عروسی تموم شد و تهیونگ و هانا به سمت عمارت تهیونگ که حالا عمارت هردوشون به حساب می اومد راهی شدند وارد خونه شدند که تهیونگ سریع هانا رو پراید استایل بغل کرد
هانا : تهیونگ داری چیکار می کنی ؟!
تهیونگ بدون توجه به حرف هانا وارد اتاق مشترکشون شد که با برگ های گل های رز قرمز تزئین شده بود و هانا رو آروم و با ملایمت روی تخت گذاشت و روش خیمه زد و بینش رو به بینی هانا مالید و گفت
تهیونگ : دوست دارم کیم هانا
هانا : منم دوست دارم
دو ماه بعد
هانا : این سوپ چرا اینقدر بی مزه هست ؟!
خدمتکار غذا رو مزه کرد و گفت
خدمتکار : ولی خانم ادویه اش که به اندازه هست !
هانا خواست حرفی بزنه که صدای جونگ کوک اومد با شنیدن صدای جونگکوک هانا با ذوق به طرف پذیرایی رفت و کوک رو توی بغلش گرفت
هانا : اوپا خیلی دلم برات تنگ شده بود
جونگ کوک : منم دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ : نچ نچ نگاشون کن همچین رفتار میکنند که انگار چند ساله همدیگه رو ندیدند خوبه همین دیروز پیش هم بودید
هانا : چیه نکنه حسودیت شد ؟!
تهیونگ به سمت دیگه ای خیره شد و آروم گفت
تهیونگ : خب معلومه حسودیم شده تو همش جونگ کوک رو بغل می کنی
این جمله برای هانا خیلی آشنا بود
فلش بک به ١۵ سال پیش
جونگ کوک هانا رو بغل می کنه
تهیونگ : قبول نیست هانا تو همش جونگ کوک رو بغل می کنی باید منم بغل کنی
پایان فلش بک
هانا خنده ای کرد و رفت و تهیونگ هم بغل کرد و یک بوس روی گونه اش گذاشت که تهیونگ خنده ی مستطیلی ای کرد
هانا : خب دیگه بریم غذا بخوریم
هانا با حس بوی غذا انگار حالش یک جوری شد ولی بهش توجه نکرد و رفت سر میز کنار تهیونگ نشست که یهو حالش بد شد و رفت سمت دستشویی با رفتن هانا تهیونگ و جونگ کوک با تعجب به هم نگاه کردند و رفتند به سمت دستشویی هردوشون خیلی نگران هانا بودند تهیونگ سعی کرد در رو باز کنه ولی در قفل بود پس در زد و گفت
تهیونگ : هانا حالت خوبه ؟
ولی جوابی نشنید
اسلاید دو : لباس هانا
اسلاید سه : کفش های هانا
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٢٠ کامنت ( شرایط کامنت ها رو کم کردم به شرطی که پیام تکراری نفرستید )
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
در اتاق باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد و به عشقش توی اون لباس عروس نگاه کرد خیلی زیبا شده بود آروم رفت به سمتش و دستاش رو قفل دستاش کرد و گفت
تهیونگ : مدت هاست که منتظر این لحظه بودم
هانا و تهیونگ دست در دست همدیگه وارد سالن شدند و همه براشون دست زدند رفتند و سرجاشون ایستادند بعد از اینکه حلقه ها رو دست همدیگه کرد تهیونگ سرش رو نزدیک گوش هانا کرد و آروم جوری که فقط هانا بشنوه گفت
تهیونگ : بالاخره به قولی که پانزده سال پیش بهت دادم عمل کردم
فلش بک به ١۵ سال پیش
تهیونگ : وقتی بزرگ شدیم باهم ازدواج می کنیم و یک عروسی خیلی بزرگ میگیریم
هانا با چشمانی که ذوق از توش معلوم بود گفت
هانا : واقعا ؟
تهیونگ : آره تا اون موقع منتظرم میمونی ؟
هانا سرش رو به معنی مثبت تکون داد و گفت
هانا : آره
پایان فلش بک
عروسی تموم شد و تهیونگ و هانا به سمت عمارت تهیونگ که حالا عمارت هردوشون به حساب می اومد راهی شدند وارد خونه شدند که تهیونگ سریع هانا رو پراید استایل بغل کرد
هانا : تهیونگ داری چیکار می کنی ؟!
تهیونگ بدون توجه به حرف هانا وارد اتاق مشترکشون شد که با برگ های گل های رز قرمز تزئین شده بود و هانا رو آروم و با ملایمت روی تخت گذاشت و روش خیمه زد و بینش رو به بینی هانا مالید و گفت
تهیونگ : دوست دارم کیم هانا
هانا : منم دوست دارم
دو ماه بعد
هانا : این سوپ چرا اینقدر بی مزه هست ؟!
خدمتکار غذا رو مزه کرد و گفت
خدمتکار : ولی خانم ادویه اش که به اندازه هست !
هانا خواست حرفی بزنه که صدای جونگ کوک اومد با شنیدن صدای جونگکوک هانا با ذوق به طرف پذیرایی رفت و کوک رو توی بغلش گرفت
هانا : اوپا خیلی دلم برات تنگ شده بود
جونگ کوک : منم دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ : نچ نچ نگاشون کن همچین رفتار میکنند که انگار چند ساله همدیگه رو ندیدند خوبه همین دیروز پیش هم بودید
هانا : چیه نکنه حسودیت شد ؟!
تهیونگ به سمت دیگه ای خیره شد و آروم گفت
تهیونگ : خب معلومه حسودیم شده تو همش جونگ کوک رو بغل می کنی
این جمله برای هانا خیلی آشنا بود
فلش بک به ١۵ سال پیش
جونگ کوک هانا رو بغل می کنه
تهیونگ : قبول نیست هانا تو همش جونگ کوک رو بغل می کنی باید منم بغل کنی
پایان فلش بک
هانا خنده ای کرد و رفت و تهیونگ هم بغل کرد و یک بوس روی گونه اش گذاشت که تهیونگ خنده ی مستطیلی ای کرد
هانا : خب دیگه بریم غذا بخوریم
هانا با حس بوی غذا انگار حالش یک جوری شد ولی بهش توجه نکرد و رفت سر میز کنار تهیونگ نشست که یهو حالش بد شد و رفت سمت دستشویی با رفتن هانا تهیونگ و جونگ کوک با تعجب به هم نگاه کردند و رفتند به سمت دستشویی هردوشون خیلی نگران هانا بودند تهیونگ سعی کرد در رو باز کنه ولی در قفل بود پس در زد و گفت
تهیونگ : هانا حالت خوبه ؟
ولی جوابی نشنید
اسلاید دو : لباس هانا
اسلاید سه : کفش های هانا
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٢٠ کامنت ( شرایط کامنت ها رو کم کردم به شرطی که پیام تکراری نفرستید )
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۹۵.۹k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.