پارت ۵۰ : Black Woolf...
یهو همه چت روشن شد و صدای جیغ مادرم تو گوشم پیچید و دستهای گرم پدرم که تن سرد منو توی بغلش گرفت و داد میکشید تا یکی دکتر خبر کنه
دلم میخواست چشمامو روی هم بزارم ولی ترسیدم
و دلم میخواست بپرسم اون کیه که از ۱۵ سالگیم مثل بختک افتاده روی زندگی من پس همه ی توانم رو جمع کردم و با صدایی که به زور به گوش میرسید گفتم : اون کیه
اولیویا: داره حرف میزنه سونجون برو کنار و اومد نزدیکم و گفت : پسرم عزیز دلم چی گفتی مامانی یه بار دیگه بگو
جونگ کوک : اون مرد کیه که امشب با پدر حرف زده بود
اولیویا: جونگ کوک پسرم تو العان حالت خوب نیست قشنگم مطمعن باش بعدا باهم حرف میزنیم خب عزیزم
و یه ماسک گذاشت روی صورتم حتی توی این حالتم دیت از سر صورتم ور نمیداشت
دکتر : آقای جئون
با این پسر چیکار کردید
به شدت افت فشار دارن و حالشون خوب نیست باید به بیمارستان منتقلشون کنید باید همه چیزش تحت کنترل بشه
سونجون : خیله خب دکتر فقط اونجا خودتون باید دکترش بشید
دکتر سری تکون داد
سونجون زود زنگ زد و یه اتاق خصوصی رزرو کرد و سریع جونگ کوک رو به بیمارستان منتقل کردن
اولیویا کنار تخت جونگ کوک نشسته بود و دستای سردش رو توی دستش گرفته بود
یکروز بود که توی بیمارستان بودن
به خاطر داروی های آرامبخش و مسکن ها جونگ کوک خوابیده بود
که پرستار اومد و گفت : عزیزم حدود یکساعت دیگه بیدار مشیه
اولیویا: باشه
پرستار : و تا یکساعت ک ربع دیگه غداش رو میارن
اولیویا: ممنون
پرستار : خواهش میکنم ولی واقعا پسر کیوتی دارید اینو از چشماش میشه دید حتی با این کا ماسک داره ولی بازم از چشماش معلومه
اولیویا لبخندی زد و پرستار رفت
جونگ کوک : اههه من اینو نمیخورم
اولیویا: پسرم تو یه روزه هیچی نخوردی اینطوری ضعیف میشی لطفا بخور
جونگ کوک : اهههه سوپ مامان من دوس ندارم
تهیوتگ : ولی تو باید بخوری
جونگ کوک با تعجب نگاهش رو آورد سمت صدا
اولیویا: اوه تهیونگ جان خوش اومدی
تهیوتگ : سلام
( اولیویا میشه دختر عموی مامان تهیوتگ )
دلم میخواست چشمامو روی هم بزارم ولی ترسیدم
و دلم میخواست بپرسم اون کیه که از ۱۵ سالگیم مثل بختک افتاده روی زندگی من پس همه ی توانم رو جمع کردم و با صدایی که به زور به گوش میرسید گفتم : اون کیه
اولیویا: داره حرف میزنه سونجون برو کنار و اومد نزدیکم و گفت : پسرم عزیز دلم چی گفتی مامانی یه بار دیگه بگو
جونگ کوک : اون مرد کیه که امشب با پدر حرف زده بود
اولیویا: جونگ کوک پسرم تو العان حالت خوب نیست قشنگم مطمعن باش بعدا باهم حرف میزنیم خب عزیزم
و یه ماسک گذاشت روی صورتم حتی توی این حالتم دیت از سر صورتم ور نمیداشت
دکتر : آقای جئون
با این پسر چیکار کردید
به شدت افت فشار دارن و حالشون خوب نیست باید به بیمارستان منتقلشون کنید باید همه چیزش تحت کنترل بشه
سونجون : خیله خب دکتر فقط اونجا خودتون باید دکترش بشید
دکتر سری تکون داد
سونجون زود زنگ زد و یه اتاق خصوصی رزرو کرد و سریع جونگ کوک رو به بیمارستان منتقل کردن
اولیویا کنار تخت جونگ کوک نشسته بود و دستای سردش رو توی دستش گرفته بود
یکروز بود که توی بیمارستان بودن
به خاطر داروی های آرامبخش و مسکن ها جونگ کوک خوابیده بود
که پرستار اومد و گفت : عزیزم حدود یکساعت دیگه بیدار مشیه
اولیویا: باشه
پرستار : و تا یکساعت ک ربع دیگه غداش رو میارن
اولیویا: ممنون
پرستار : خواهش میکنم ولی واقعا پسر کیوتی دارید اینو از چشماش میشه دید حتی با این کا ماسک داره ولی بازم از چشماش معلومه
اولیویا لبخندی زد و پرستار رفت
جونگ کوک : اههه من اینو نمیخورم
اولیویا: پسرم تو یه روزه هیچی نخوردی اینطوری ضعیف میشی لطفا بخور
جونگ کوک : اهههه سوپ مامان من دوس ندارم
تهیوتگ : ولی تو باید بخوری
جونگ کوک با تعجب نگاهش رو آورد سمت صدا
اولیویا: اوه تهیونگ جان خوش اومدی
تهیوتگ : سلام
( اولیویا میشه دختر عموی مامان تهیوتگ )
۶.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.