(۱۲سال پیش) پارت۱۲
(۱۲سال پیش) پارت۱۲
ا.ت:
اون پسر خیلی خون ریزی داشت!
ا.ت:امم..حالت خوبه؟🥲
کوک:میدونی چقد نگرانت بودم؟؟؟؟
ا.ت:آخه چرا؟😢
کوک:چرا؟؟؟چرا؟؟؟هه!تلفنت که خاموش بود خونتونم که نبودی!!!
سرم که داد میزد بغض میکردم
کوک:ا.ت..خ..خوبی؟
ا.ت:😥
کوک:ب.ببخشید..باشه؟
بغضم ترکید و گریم گرف!
ا.ت:😭😭😭
کوک:ببخشید ا.ت اشتباه کردم🙂......گریه نکن🙁
دوتامونم حسابی داغون بودیم به پسره کمک کردم تا بلند شه
ا.ت:راسی...اسمت چیه؟
کوک:شوخی بسه!
ا.ت:شوخی نمیکنم که😅
کوک:...نکنه سرت به سنگ خورده!
ا.ت:نه من واقعا اسمت و نمیدونم
کوک:کوکم دیگه جئون جونگ کوک
ا.ت:آها اسم قشنگیه
کوک:شوخیه باحالی بود!
رسیدیم خونه من کمکش کردم بره داخل خونشون چون خونمون روبه رو هم بود رفت و آمد آسون بود
ا.ت:شب بخیر🙂
کوک:شب بخیر سلام به مامان و مامانبزرگت برسون
ا.ت:باش🙂.....واسا تو از کجا میدونی من مامانبزرگ دارم؟
کوک:هوفف🙂جدی باید بری دکتر شب بخیر
ا.ت:شب..بخیر🤨
رفتم خونه و رو رفتارم فکر کردم تا جایی که یادمه آخرین بار اون پسر...یعنی کوک باهام بد رفتار بود!بیشتر که فک کردم باخودم گفتم شاید وقتی زمان تغییر میکنه چند روز جلو میره هم آینده هم گذشته!!
ا.ت:درسته فک کنم همینطور باشه!!پس یعنی کوک الان دوست منه!
گوشیم و برداشتم و به کوک زنگ زدم!
کوک:عا؟
ا.ت:سلام کوک چیکار میکنی؟!
کوک:دارم از بابام فحش میشنوم میخوای توهم بشنوی؟!
ا.ت:نه😅
کوک:خب حالا کارت چیه؟
ا.ت:میگم ما چند روزه دوستیم؟
کوک:تقریبا ۱۰روزی میشه!چطو؟
ا.ت:۱۰روز؟؟؟😳
کوک:آره
ا.ت:آها باش امم..خدافظ شب خوش😳
کوک:شب خوش
قط کردم!چطور ممکنه ۱۰ روز گذشته بره جلو؟؟واقعا عجیبه داشتم گیج میشدم
ا.ت:خیلی عجیبه واقعا عجیبه
ا.ت:
اون پسر خیلی خون ریزی داشت!
ا.ت:امم..حالت خوبه؟🥲
کوک:میدونی چقد نگرانت بودم؟؟؟؟
ا.ت:آخه چرا؟😢
کوک:چرا؟؟؟چرا؟؟؟هه!تلفنت که خاموش بود خونتونم که نبودی!!!
سرم که داد میزد بغض میکردم
کوک:ا.ت..خ..خوبی؟
ا.ت:😥
کوک:ب.ببخشید..باشه؟
بغضم ترکید و گریم گرف!
ا.ت:😭😭😭
کوک:ببخشید ا.ت اشتباه کردم🙂......گریه نکن🙁
دوتامونم حسابی داغون بودیم به پسره کمک کردم تا بلند شه
ا.ت:راسی...اسمت چیه؟
کوک:شوخی بسه!
ا.ت:شوخی نمیکنم که😅
کوک:...نکنه سرت به سنگ خورده!
ا.ت:نه من واقعا اسمت و نمیدونم
کوک:کوکم دیگه جئون جونگ کوک
ا.ت:آها اسم قشنگیه
کوک:شوخیه باحالی بود!
رسیدیم خونه من کمکش کردم بره داخل خونشون چون خونمون روبه رو هم بود رفت و آمد آسون بود
ا.ت:شب بخیر🙂
کوک:شب بخیر سلام به مامان و مامانبزرگت برسون
ا.ت:باش🙂.....واسا تو از کجا میدونی من مامانبزرگ دارم؟
کوک:هوفف🙂جدی باید بری دکتر شب بخیر
ا.ت:شب..بخیر🤨
رفتم خونه و رو رفتارم فکر کردم تا جایی که یادمه آخرین بار اون پسر...یعنی کوک باهام بد رفتار بود!بیشتر که فک کردم باخودم گفتم شاید وقتی زمان تغییر میکنه چند روز جلو میره هم آینده هم گذشته!!
ا.ت:درسته فک کنم همینطور باشه!!پس یعنی کوک الان دوست منه!
گوشیم و برداشتم و به کوک زنگ زدم!
کوک:عا؟
ا.ت:سلام کوک چیکار میکنی؟!
کوک:دارم از بابام فحش میشنوم میخوای توهم بشنوی؟!
ا.ت:نه😅
کوک:خب حالا کارت چیه؟
ا.ت:میگم ما چند روزه دوستیم؟
کوک:تقریبا ۱۰روزی میشه!چطو؟
ا.ت:۱۰روز؟؟؟😳
کوک:آره
ا.ت:آها باش امم..خدافظ شب خوش😳
کوک:شب خوش
قط کردم!چطور ممکنه ۱۰ روز گذشته بره جلو؟؟واقعا عجیبه داشتم گیج میشدم
ا.ت:خیلی عجیبه واقعا عجیبه
۹۲۵
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.