ازدواج اجباری پارت ۸۳
#ازدواج_اجباری
پارت 83
ولی چه حیف..
تا صبح بیدار موندم
و منتظر بودمجیمین بهوش بیاد
ولی همینطور منتظر بودم
نفهمیدم کی خوابم برد
و صبح شد ..
از خواب پریدم
دیدم ساعت 8 صبحه
رفتم پیش یکی از پرستارا
ات : ب..ببخشید
حال اقای پارک جیمین چطوره؟
پرستار : از دیشب تغیری نداشته
همونه ..
به این زودیا خوب نمیشه
یه چند ماهی حداقلش باید صبر کنید
ات : باشه ممنونم
بیمارستانتون سونوگرافیم داره
پرستار : بله طبقه سوم
اتاق 8
ات : ممنونم
ات رفت اتاق سونوگرافی
ات : میخام ببینم بچم سالمه یا نه
دکتر : بله بشینید
نیم ساعت بعد :
جواب سونوگرافیتون امد
ات : خوب چیه؟
_بچع سالمه خانم پارک
ات : اهان ممنونم
یک ماه بعد
ویو ات :
داشتم میامدم بیمارستان
که دیدم لینا بدو بدو میاد بالا
لینا : ووییی
ات
جیمین بهوش امده .
ات : واقعاا
بدو بریم پایین
میخام ببینمش ..
ات رفت سمت اتاق جیمین
ات : ج..جیمین
میدونی چقد دلتنگت بودم
حق..حق..
جیمین : ح..حالم خوبه
نگران نباشید
ات :
جاییت درد نمیکنه ؟
درد و بلات بخوره تو سرمم
حق...حق..
جیمین
خداروشکر میکنمکه خوب شدی
لینا : میدونی
چقدر نگرانت بود
یک ماه تو بیمارستان موند
چشاش گود افتاده از بی نخوابیده
بچم
جیمین : مرسی
ات: کاری نکردم
ات : من میرم بیرون الان میام
ات :
حوس بستنی کردم
رفتم بخرم
که یکی هولم داد تو ماشین
و بیهوش شدم
دیگه چیزی یادمنیمد ..
یک ساعت بعد :
ویو ات :
چشمامو باز کردم
یه چیزیجلوی چشمام بود
با امدن صدای کفش های پاشنه بلند یه نفر
که بهم گفت :
به به ات خانوم ..
انگار خیلی خوشحالی که جیمینو ازمگرفتی
من یونام
پارک یونا ..!
پارت 83
ولی چه حیف..
تا صبح بیدار موندم
و منتظر بودمجیمین بهوش بیاد
ولی همینطور منتظر بودم
نفهمیدم کی خوابم برد
و صبح شد ..
از خواب پریدم
دیدم ساعت 8 صبحه
رفتم پیش یکی از پرستارا
ات : ب..ببخشید
حال اقای پارک جیمین چطوره؟
پرستار : از دیشب تغیری نداشته
همونه ..
به این زودیا خوب نمیشه
یه چند ماهی حداقلش باید صبر کنید
ات : باشه ممنونم
بیمارستانتون سونوگرافیم داره
پرستار : بله طبقه سوم
اتاق 8
ات : ممنونم
ات رفت اتاق سونوگرافی
ات : میخام ببینم بچم سالمه یا نه
دکتر : بله بشینید
نیم ساعت بعد :
جواب سونوگرافیتون امد
ات : خوب چیه؟
_بچع سالمه خانم پارک
ات : اهان ممنونم
یک ماه بعد
ویو ات :
داشتم میامدم بیمارستان
که دیدم لینا بدو بدو میاد بالا
لینا : ووییی
ات
جیمین بهوش امده .
ات : واقعاا
بدو بریم پایین
میخام ببینمش ..
ات رفت سمت اتاق جیمین
ات : ج..جیمین
میدونی چقد دلتنگت بودم
حق..حق..
جیمین : ح..حالم خوبه
نگران نباشید
ات :
جاییت درد نمیکنه ؟
درد و بلات بخوره تو سرمم
حق...حق..
جیمین
خداروشکر میکنمکه خوب شدی
لینا : میدونی
چقدر نگرانت بود
یک ماه تو بیمارستان موند
چشاش گود افتاده از بی نخوابیده
بچم
جیمین : مرسی
ات: کاری نکردم
ات : من میرم بیرون الان میام
ات :
حوس بستنی کردم
رفتم بخرم
که یکی هولم داد تو ماشین
و بیهوش شدم
دیگه چیزی یادمنیمد ..
یک ساعت بعد :
ویو ات :
چشمامو باز کردم
یه چیزیجلوی چشمام بود
با امدن صدای کفش های پاشنه بلند یه نفر
که بهم گفت :
به به ات خانوم ..
انگار خیلی خوشحالی که جیمینو ازمگرفتی
من یونام
پارک یونا ..!
۱۸.۶k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.