پارت۸
ویو جیا
توی ماشین بودیم که گفت
_مگه بهت نگفتم با اون پسره حرف نمیزنی (داد)
+به تو چه (داد)
_که به من چه هاااااابزار برسیم خونه خودم نشونت میدم
بعد از اون حرفش دیگه حرفی نزد منم ساکت شدم چرا جوری رفتار میکنه که انگار دوسم داره اصلا الان داریم کجا میریم میخواستم ازش بپرسم ولی می ترسیدم که عصبانی بشه پس چیزی نگفتم که بعد از چند دقیقه به یه خونه رسیدیم
+اینجا کجاست
_پیاده شو
+نمیخوام چرا منو آوردی اینجا
_گفتم پیاده شو(داد)
از ماشین پیاده شدم که
_دنبالم بیا
بدون هیچ حرفی دنبالش رفتم وارد خونه شد منم پشت سرش حرکت کردم به یه در رسید
_دیگه اینجا زندگی میکنی اینم اتاقت برای مدرسه هم دیگه با من میری و میای فهمیدی
+آخه....
_گفتم فهمیدی(داد)
+بله فهمیدم
_افرین حالا برو توی اتاقت(خنده)
وارد اتاق شدم و در و پشت سرم بستم به سمت تخت رفتم و روش نشستم اون واقعا یه روانیه اول تحدید بعدم با زور منو آورد اینجا خیلی دلم میخواست دلیل این کاراش و بدونم ولی وقتی لبخند زد به جوری شدم شایدم بخاطر این بود که تا حالا ندیده بودم بخنده انقدر فکر کردم که خوابم گرفت و روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو جونگکوک
وقتی وارد اتاق شد در و پشت سرش بست منم رفتم تا یه چیزی درست کنم بخوریم خیلی بخاطر اینکه الان کنارم بود خوشحال بودم بعد از چند دقیقه غذا آماده شد به سمت اتاقش رفتم که صداش کنم در و چند بار زدم ولی کسی جواب نداد که با فکر اینکه ممکنه فرار کرده باشه زود در و باز کردم که........
ادامه دارد
شرط نمیزارم ولی خوشحال میشم هر کدومشون یه کامنت بزارم تا انرژی بگیرم ❤️❤️❤️
توی ماشین بودیم که گفت
_مگه بهت نگفتم با اون پسره حرف نمیزنی (داد)
+به تو چه (داد)
_که به من چه هاااااابزار برسیم خونه خودم نشونت میدم
بعد از اون حرفش دیگه حرفی نزد منم ساکت شدم چرا جوری رفتار میکنه که انگار دوسم داره اصلا الان داریم کجا میریم میخواستم ازش بپرسم ولی می ترسیدم که عصبانی بشه پس چیزی نگفتم که بعد از چند دقیقه به یه خونه رسیدیم
+اینجا کجاست
_پیاده شو
+نمیخوام چرا منو آوردی اینجا
_گفتم پیاده شو(داد)
از ماشین پیاده شدم که
_دنبالم بیا
بدون هیچ حرفی دنبالش رفتم وارد خونه شد منم پشت سرش حرکت کردم به یه در رسید
_دیگه اینجا زندگی میکنی اینم اتاقت برای مدرسه هم دیگه با من میری و میای فهمیدی
+آخه....
_گفتم فهمیدی(داد)
+بله فهمیدم
_افرین حالا برو توی اتاقت(خنده)
وارد اتاق شدم و در و پشت سرم بستم به سمت تخت رفتم و روش نشستم اون واقعا یه روانیه اول تحدید بعدم با زور منو آورد اینجا خیلی دلم میخواست دلیل این کاراش و بدونم ولی وقتی لبخند زد به جوری شدم شایدم بخاطر این بود که تا حالا ندیده بودم بخنده انقدر فکر کردم که خوابم گرفت و روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو جونگکوک
وقتی وارد اتاق شد در و پشت سرش بست منم رفتم تا یه چیزی درست کنم بخوریم خیلی بخاطر اینکه الان کنارم بود خوشحال بودم بعد از چند دقیقه غذا آماده شد به سمت اتاقش رفتم که صداش کنم در و چند بار زدم ولی کسی جواب نداد که با فکر اینکه ممکنه فرار کرده باشه زود در و باز کردم که........
ادامه دارد
شرط نمیزارم ولی خوشحال میشم هر کدومشون یه کامنت بزارم تا انرژی بگیرم ❤️❤️❤️
۲.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.