عشق مدرسه ای
عشق مدرسه ای
پارت۷
از اینکه قرار بود با جونگکوک روبه رو بشه ولی امروز کوک خیلی عصبی بود اخم کرده بود نیشخند زده بود.
لیا:چی شده که انقدر عصبیه(ذهنش)
کوک آمد جلو به لیا رسید
کوک:کاری داشتی(سرد)
لیا از این رفتار و حرف زدن کوک شکه شد ولی نخواست به خودش بگیره پس با لبخند جعبه رو جلوی کوک گرفت و گفت:
لیا:روز سفید مبارک(خنده)
کوک نیشخند زد و با چهره ی عصبی زد زیر جعبه و با اخم به لیا نگاه کرد.
لیا ترسیده بود و بغض کرده بود ، فکر نمیکرد همچین برخوردی رو از طرف کوک داشتی باشه پس پرسید.
لیا:یا کوکیا تو حالت خوبه(بغض)
کوک:تو عقلت ناقصه اره(داد)
لیا:آخه چرا تو حتا در جعبه رو باز نکردی که ببینی ازش خوشت میاد یا نه(اشک)
کوک:آخه خوک زشت تو انقدر عقلت کمه که فکر کردی پسری مثل من میاد با آدمی زشت و چاقی مثل تو قراره بزاره ها(نیشخند)
لیا:کوک تو ... تو چرا اینجوری شدی هق ... چرا ا..ینطوری میکنی هق(گریع)
کوک:ایگووووو این بچه خوک ناراحت شده اره(خنده)
لیا:من.. من... من فکردم تو با اونا فرق داری فکر کردم دوسم داری ... فکر ... فکر کردم تو مثل اونا نیستی. اینقدر براتون راحته که با قلب ی دختر بازی کنید(گریه با صدای بلند)
کوک:نه توی دختر نیستی تو ی خوکی در پوست ی دختر زشت(خنده)
لیا:ازت متنفرم از همتون متنفرم امید وارم ی روزی همو ببینیم و اون موقع شما باشید که با دهن باز به من نگاه میکنید و میخواید یک لحظه و یک ثانیه رو در کنار من باشید.
لیا از اونجا رفت و کوک به جای خالی لیا نگاه کرد . پسرا همه امدن بیرون و داشتن میخندیدن و لیا رو مسخره میکردن . ولی از کجا معلوم شاید همونطور که لیا میگه بشه.
(۱۳سال بعد)
(لیا ۲۶ ساله کوک۳۰ساله)
از زبان لیا
امروز......
لایک کن بیب🪐🤍
پارت۷
از اینکه قرار بود با جونگکوک روبه رو بشه ولی امروز کوک خیلی عصبی بود اخم کرده بود نیشخند زده بود.
لیا:چی شده که انقدر عصبیه(ذهنش)
کوک آمد جلو به لیا رسید
کوک:کاری داشتی(سرد)
لیا از این رفتار و حرف زدن کوک شکه شد ولی نخواست به خودش بگیره پس با لبخند جعبه رو جلوی کوک گرفت و گفت:
لیا:روز سفید مبارک(خنده)
کوک نیشخند زد و با چهره ی عصبی زد زیر جعبه و با اخم به لیا نگاه کرد.
لیا ترسیده بود و بغض کرده بود ، فکر نمیکرد همچین برخوردی رو از طرف کوک داشتی باشه پس پرسید.
لیا:یا کوکیا تو حالت خوبه(بغض)
کوک:تو عقلت ناقصه اره(داد)
لیا:آخه چرا تو حتا در جعبه رو باز نکردی که ببینی ازش خوشت میاد یا نه(اشک)
کوک:آخه خوک زشت تو انقدر عقلت کمه که فکر کردی پسری مثل من میاد با آدمی زشت و چاقی مثل تو قراره بزاره ها(نیشخند)
لیا:کوک تو ... تو چرا اینجوری شدی هق ... چرا ا..ینطوری میکنی هق(گریع)
کوک:ایگووووو این بچه خوک ناراحت شده اره(خنده)
لیا:من.. من... من فکردم تو با اونا فرق داری فکر کردم دوسم داری ... فکر ... فکر کردم تو مثل اونا نیستی. اینقدر براتون راحته که با قلب ی دختر بازی کنید(گریه با صدای بلند)
کوک:نه توی دختر نیستی تو ی خوکی در پوست ی دختر زشت(خنده)
لیا:ازت متنفرم از همتون متنفرم امید وارم ی روزی همو ببینیم و اون موقع شما باشید که با دهن باز به من نگاه میکنید و میخواید یک لحظه و یک ثانیه رو در کنار من باشید.
لیا از اونجا رفت و کوک به جای خالی لیا نگاه کرد . پسرا همه امدن بیرون و داشتن میخندیدن و لیا رو مسخره میکردن . ولی از کجا معلوم شاید همونطور که لیا میگه بشه.
(۱۳سال بعد)
(لیا ۲۶ ساله کوک۳۰ساله)
از زبان لیا
امروز......
لایک کن بیب🪐🤍
۳.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.