رمان *شیطان و فرشته* پارت۲
رمان *شیطان و فرشته* پارت۲
افتاد زمین و................ اوم...... مرد! بعد از دیدن اون صحنه کلا افسرده شدم، اون موقع بود که به یه فرشته ی سیاه تبدیل شدم و قدرت شیطانیمو کشف کردم.
کارین: به چه جرعت یکی از دوستاتونو کشتین!!!وایسین تا فقط خدا بفهمه یک دخلی ازتون میاره!ولی الان،من حسابتون رو میرسم! شما رسما یه گناه کردین! چطور یه فرشته رو کشتین!
اونا از من ترسیدن و فرار کردن، از اون بالا دیدم یورو داره سیاه میشه و یهو...... تبدیل به اون شیطانی شد که هممون میشناسیم!قسمتی از دنیای مارو از بین برد و تبدیل به جهنم کرد! البته قبلش،بامن و خدا و فرشته ها جنگید و جنگ رو نصفه تموم کرد و رفت جهنم. از اون موقع خیلی شیطان جدید به وجود اومدن و رفتن جهنم،یورو خودش لوسیفر بود.خب! برگردیم به...... زمان حال. سال ها گذشته و من به زمین اومدم و کارین شدم، الان ۲۰ سالمه، توی دانشگاه لاولی درس میخونم، داشتم تو راه رو راه میرفتم که یهو یورو رو دیدم! داشت راه میرفت اونم، یهو چشممون بهم خورد!اون یه نگاه خبیثانه بهم کرد منم یه نگاه مظلومانه،شاگرد جدید بود! صااااف هم کلاسی منم بودددددد اههههه، آخه چرا دشمن من باید همکلاسیم باشههههههههه اهههههه! یه نگاه با لبخند شیطانی بهم زد و زمزمه کرد:سلام دوست قدیمی!
بدون اینکه جوابش رو بدم با قیافه ی وحشت زده ام از کنارش رد شدم اونم از کنارم رد شد، یه پسری کنارش بود شبیه خودش، فکر کنم یکی از شیطان های توی جهنم باشه، نمیدونم دوست پسرشه یا رفیق صمیمیش که هیچ رابطه عاشقانه ای باهاش نداره، یا بهتره بگم همون پارتنرش،اون داشت میرفت تو کلاس منم داشتم میرفتم تو دفتر مدیر طبقه ی بالا تا ازش تخته پاکن و گچ جدید بگیرم برای کلاسمون. گرفتم و اومدم پایین تو کلاس و دادمش به معلممون خانم لونا
کارین:بفرمایین خانم لونا.
خانم لونا:اوه ممنون عزیزم! خب برو بشین تا درس رو شروع کنیم، راستی! امروز یه شاگرد جدید داریم که الان بری بشینی خودشو معرفی میکنه.
کارین: بله میدونم تو راهرو مدرسه که داشتم میرفتم تخته پاکن و گچ بگیرم دیدمش.
یورو هنوزم داشت با اون چهره ی شیطانیش به من نگاه میکرد،انگار یه نقشه ای داره برام.صاف هم رو نیمکتی نشسته بود که کنار نیمکت من بود، عجب شانس بدی!رفتم نشستم.سعی کردم به اون چهرش نگاه نکنم اما لعنتی نمیشه که!.......
افتاد زمین و................ اوم...... مرد! بعد از دیدن اون صحنه کلا افسرده شدم، اون موقع بود که به یه فرشته ی سیاه تبدیل شدم و قدرت شیطانیمو کشف کردم.
کارین: به چه جرعت یکی از دوستاتونو کشتین!!!وایسین تا فقط خدا بفهمه یک دخلی ازتون میاره!ولی الان،من حسابتون رو میرسم! شما رسما یه گناه کردین! چطور یه فرشته رو کشتین!
اونا از من ترسیدن و فرار کردن، از اون بالا دیدم یورو داره سیاه میشه و یهو...... تبدیل به اون شیطانی شد که هممون میشناسیم!قسمتی از دنیای مارو از بین برد و تبدیل به جهنم کرد! البته قبلش،بامن و خدا و فرشته ها جنگید و جنگ رو نصفه تموم کرد و رفت جهنم. از اون موقع خیلی شیطان جدید به وجود اومدن و رفتن جهنم،یورو خودش لوسیفر بود.خب! برگردیم به...... زمان حال. سال ها گذشته و من به زمین اومدم و کارین شدم، الان ۲۰ سالمه، توی دانشگاه لاولی درس میخونم، داشتم تو راه رو راه میرفتم که یهو یورو رو دیدم! داشت راه میرفت اونم، یهو چشممون بهم خورد!اون یه نگاه خبیثانه بهم کرد منم یه نگاه مظلومانه،شاگرد جدید بود! صااااف هم کلاسی منم بودددددد اههههه، آخه چرا دشمن من باید همکلاسیم باشههههههههه اهههههه! یه نگاه با لبخند شیطانی بهم زد و زمزمه کرد:سلام دوست قدیمی!
بدون اینکه جوابش رو بدم با قیافه ی وحشت زده ام از کنارش رد شدم اونم از کنارم رد شد، یه پسری کنارش بود شبیه خودش، فکر کنم یکی از شیطان های توی جهنم باشه، نمیدونم دوست پسرشه یا رفیق صمیمیش که هیچ رابطه عاشقانه ای باهاش نداره، یا بهتره بگم همون پارتنرش،اون داشت میرفت تو کلاس منم داشتم میرفتم تو دفتر مدیر طبقه ی بالا تا ازش تخته پاکن و گچ جدید بگیرم برای کلاسمون. گرفتم و اومدم پایین تو کلاس و دادمش به معلممون خانم لونا
کارین:بفرمایین خانم لونا.
خانم لونا:اوه ممنون عزیزم! خب برو بشین تا درس رو شروع کنیم، راستی! امروز یه شاگرد جدید داریم که الان بری بشینی خودشو معرفی میکنه.
کارین: بله میدونم تو راهرو مدرسه که داشتم میرفتم تخته پاکن و گچ بگیرم دیدمش.
یورو هنوزم داشت با اون چهره ی شیطانیش به من نگاه میکرد،انگار یه نقشه ای داره برام.صاف هم رو نیمکتی نشسته بود که کنار نیمکت من بود، عجب شانس بدی!رفتم نشستم.سعی کردم به اون چهرش نگاه نکنم اما لعنتی نمیشه که!.......
۲.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.