پارت۲۹فصل دوم
پارت۲۹فصل دوم
ویو ات
رفتم حاضر شدم رفتم پایین دیدم همه آماده هستن
ات: خب بریم؟
همه: بریم
ات: بکهیون پسرم ماشین گرفتی؟
لارا: وا مگه ماشین نداریم؟
ات: شنود داره مادر من نمیشه راستی بکهیون به عمه ایناتم گفتی بیان
بکهیون: آره ماشین اومد بریم؟
ات: آره بریم
الورا: همه رفتن سوار ماشین شدن سه تا ماشین بود و رفتن توی یه رستوران
ات: خب هیشکی گوشی چیزی نداره دیگه کیفاتونم نیاوردین دیگه؟
همه: نه
ات: خوبه
بورام: مامان میشه بگی مردیم
ات: وایسا عمه ایناتم بیان بعد
یجی: سلام به همگی اینجا چه خبره کاری داشتی زن داداش تهسونگ گفت مهمه
ات: خب من یه چیزی میگم لطفا آروم باشید اوکی خب بچه ها باباتون زندس
یجی: ببخشید؟
لارا: چی؟
بورام: واقعا؟
ات: آره منم تازه امروز فهمیدم
بورام: وایی باورم نمیشه بابام زندس
نانسی: وایی حالا الان کجاس؟
کوک: اینجام
بورام: بابا(پرید بغلش خب منم بغل میخوامممممم🥺😭)
کوک: پرنسس من قربونت برم
یجی: داداش خودتی؟
کوک: نه عمته خب آره دیگه منم
لارا: وایی پسرم خداروشکر که هستی
کوک: ممنونم مامان
ات: بابا جون تو کی اومدی؟
بورام: بابا؟ مامان حالت خوبه چرا گفتی بابا؟
ات: بچه ها کوک یه مدت باید به خاطر دشمنامون قایم باشه و هویت جانگو میگیره برای همین بهش میگیم بابا یا بابابزرگ اوکی؟
یجی: حالا این یارو کی هست که با ما در اوفتاده
لوکا: بنیامین
ات: تو از کجا میدونی
کوک: اونم توی قایم شدن من دست داره
لارا: چی؟ یعنی چی بنیامین؟ آخه چرا؟
کوک: اون مافیاس و میخواست قدرتمو ازم بگیره
بکهیون: و فکر میکنه بابا مرده
لارا: خدایا
نانسی: جدی مغزم
بورام: خب حالا چی میشه؟
ات: معلومه میمیره
کوک: ات تو مطمعنی؟
ات: تاحالا انقدر مطمعن نبودم
کوک: بیا بغلم
الورا:....
حمایت کنیدددد
ویو ات
رفتم حاضر شدم رفتم پایین دیدم همه آماده هستن
ات: خب بریم؟
همه: بریم
ات: بکهیون پسرم ماشین گرفتی؟
لارا: وا مگه ماشین نداریم؟
ات: شنود داره مادر من نمیشه راستی بکهیون به عمه ایناتم گفتی بیان
بکهیون: آره ماشین اومد بریم؟
ات: آره بریم
الورا: همه رفتن سوار ماشین شدن سه تا ماشین بود و رفتن توی یه رستوران
ات: خب هیشکی گوشی چیزی نداره دیگه کیفاتونم نیاوردین دیگه؟
همه: نه
ات: خوبه
بورام: مامان میشه بگی مردیم
ات: وایسا عمه ایناتم بیان بعد
یجی: سلام به همگی اینجا چه خبره کاری داشتی زن داداش تهسونگ گفت مهمه
ات: خب من یه چیزی میگم لطفا آروم باشید اوکی خب بچه ها باباتون زندس
یجی: ببخشید؟
لارا: چی؟
بورام: واقعا؟
ات: آره منم تازه امروز فهمیدم
بورام: وایی باورم نمیشه بابام زندس
نانسی: وایی حالا الان کجاس؟
کوک: اینجام
بورام: بابا(پرید بغلش خب منم بغل میخوامممممم🥺😭)
کوک: پرنسس من قربونت برم
یجی: داداش خودتی؟
کوک: نه عمته خب آره دیگه منم
لارا: وایی پسرم خداروشکر که هستی
کوک: ممنونم مامان
ات: بابا جون تو کی اومدی؟
بورام: بابا؟ مامان حالت خوبه چرا گفتی بابا؟
ات: بچه ها کوک یه مدت باید به خاطر دشمنامون قایم باشه و هویت جانگو میگیره برای همین بهش میگیم بابا یا بابابزرگ اوکی؟
یجی: حالا این یارو کی هست که با ما در اوفتاده
لوکا: بنیامین
ات: تو از کجا میدونی
کوک: اونم توی قایم شدن من دست داره
لارا: چی؟ یعنی چی بنیامین؟ آخه چرا؟
کوک: اون مافیاس و میخواست قدرتمو ازم بگیره
بکهیون: و فکر میکنه بابا مرده
لارا: خدایا
نانسی: جدی مغزم
بورام: خب حالا چی میشه؟
ات: معلومه میمیره
کوک: ات تو مطمعنی؟
ات: تاحالا انقدر مطمعن نبودم
کوک: بیا بغلم
الورا:....
حمایت کنیدددد
۱۰.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.