پدر خوانده پارت ۱۷
خب چون توی امتحانات هست و بعضی ها تحت فشار اند گذاشتم وگرنه به شوت عصبیم
کوک:خب چرا؟
ات:چون ممکنه ازم متنفر بشی میشه بگی لوکا بهت بگه؟
کوک:باشه
ویو کوک:رفتم بیرون تا با لوکا حرف بزنم
کوک:میشه بگی چطوری فهمیدی؟
لوکا:شبی که رفتی من اومدم صبحش یه دختری که ات بهش میگفت یونا با توپ پر اومد چاقو هم دستش بود اگه بلیز ات رو بدی پایین شاهکار های یونا رو میبینی ات ازش پرسید چرا اینکارو میکنی گفت چون پدرت تورو دوست داره و رفت چند روز بعد ات رو بردم یه دکتر دیگه گفت مسمویت غذایی بوده و به دکتر مول داده بودن تا بگه ات بارداره
کوک:یونا؟
لوکا:آره همین بود
کو:خب لوکا من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم شرمنده قضاوت کردم
لوکا:از من معذرت خواهی نکن از ات بکن
کوک:ممنون
ویو کوک:من فقد این دختره رو گیر بیارم زنده نمیزارم رفتم توی اتاق ات روی تخت دراز کشیده بود کارای ترخیصش رو کردم و بغلش کردم گذاشتمش توی ماشین رسیدیم خونه و ات رفت توی اتاقش لوکا گفت اگه لباسش رو بوم پایین یونا یکاری کرده رفتم توی اتاق ات روی تخت نشسته بود
ات:چیزی شده بابا؟
کوک:ات میتونم لباستو در بیارم؟
ات:لوکا....بهت گفت؟
کوک:آره میشه ببینمش؟
ات:......باشه
ویو کوک:دکمه های لباسشو رو باز کردم و از تنش در اوردم عوضی این چه کاریه کرده کل بدنش پر از خراش بود ا...این بدن اته؟ نمیتونم باور کنم این خیلی خراب شده
کوک:دختره ی هرزه فقد گیرت بیارم با دستای خودم میکشمت
ات:نه بابا چیزی نیست دیکه گذشت مهم اینه دوباره برگشتی:)
کوک:چیو چیزی نیست بدن خوشگلت رو خراب کرده حرو....
کوک:اهم...من کار دارم ات میرم سر کار درو روی کسی باز نکن خب ؟
ات:باشه بابا فقد قول بده نری پیش یونا باشه؟
کوک:سعیمو میکنم
ات:بابا
کوک:باشههههه کوچولو مواظب خودت باش شب میام
ات:خدافظ*خنده*
ویو کوک:سوار ماشین شدم و زنگ زدم یونا
یونا:الو کوک؟
کوک:سلام میخواستم باهات حرف بزنم
یونا:در مورد؟
کوک:تو راست میگفتی ات از یکی دیگه بارداره من باید ازش جدا بشم
کوک:خب چرا؟
ات:چون ممکنه ازم متنفر بشی میشه بگی لوکا بهت بگه؟
کوک:باشه
ویو کوک:رفتم بیرون تا با لوکا حرف بزنم
کوک:میشه بگی چطوری فهمیدی؟
لوکا:شبی که رفتی من اومدم صبحش یه دختری که ات بهش میگفت یونا با توپ پر اومد چاقو هم دستش بود اگه بلیز ات رو بدی پایین شاهکار های یونا رو میبینی ات ازش پرسید چرا اینکارو میکنی گفت چون پدرت تورو دوست داره و رفت چند روز بعد ات رو بردم یه دکتر دیگه گفت مسمویت غذایی بوده و به دکتر مول داده بودن تا بگه ات بارداره
کوک:یونا؟
لوکا:آره همین بود
کو:خب لوکا من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم شرمنده قضاوت کردم
لوکا:از من معذرت خواهی نکن از ات بکن
کوک:ممنون
ویو کوک:من فقد این دختره رو گیر بیارم زنده نمیزارم رفتم توی اتاق ات روی تخت دراز کشیده بود کارای ترخیصش رو کردم و بغلش کردم گذاشتمش توی ماشین رسیدیم خونه و ات رفت توی اتاقش لوکا گفت اگه لباسش رو بوم پایین یونا یکاری کرده رفتم توی اتاق ات روی تخت نشسته بود
ات:چیزی شده بابا؟
کوک:ات میتونم لباستو در بیارم؟
ات:لوکا....بهت گفت؟
کوک:آره میشه ببینمش؟
ات:......باشه
ویو کوک:دکمه های لباسشو رو باز کردم و از تنش در اوردم عوضی این چه کاریه کرده کل بدنش پر از خراش بود ا...این بدن اته؟ نمیتونم باور کنم این خیلی خراب شده
کوک:دختره ی هرزه فقد گیرت بیارم با دستای خودم میکشمت
ات:نه بابا چیزی نیست دیکه گذشت مهم اینه دوباره برگشتی:)
کوک:چیو چیزی نیست بدن خوشگلت رو خراب کرده حرو....
کوک:اهم...من کار دارم ات میرم سر کار درو روی کسی باز نکن خب ؟
ات:باشه بابا فقد قول بده نری پیش یونا باشه؟
کوک:سعیمو میکنم
ات:بابا
کوک:باشههههه کوچولو مواظب خودت باش شب میام
ات:خدافظ*خنده*
ویو کوک:سوار ماشین شدم و زنگ زدم یونا
یونا:الو کوک؟
کوک:سلام میخواستم باهات حرف بزنم
یونا:در مورد؟
کوک:تو راست میگفتی ات از یکی دیگه بارداره من باید ازش جدا بشم
۵۷.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.