شروع عشق پر مدرسه.پارت۶
کوکی منو رسوند خونه و رفت فرداش بیدار شدم و مثل همیشه برا مدرسه آماده شدم و با ماشین شخصیم به مدرسه رفتم با راننده خدافظی کردم و به مدرسه رفتم .در رو که باز کردم دیدم کوکی رو یه دخره خوابیده .
ات:ها
کوکی سرشو بر میگردونه و نگاه میکنه
کوکی:چی تو .
ات:باورم نمیشه غیر ممکنه😨.
کوکی:ببین داری اشتباه میکنی اینطور که تو فکر میکنی.
هق های بلندی میزدم دست خودم نبود باورم نمیشد ...از شدت ناراحتی کیفم از دستم ول شد دستام بی حس شده بودن پاهام به طرز عجیبی میلرزیدن چمام برای ۵ثانیه سیاهی رفت .دویدم به طرف حیاط کوکی هم دنبالم میومد
کوکی:ات صبر کن ،یه لحظه وایسا،تو نبایدزود غضاوت کنی .
رسیدیم به حیاط مدرسه .
ات :هه غضاوت چی همه چی رو با چمام دیدم ...راستی چرا تو مدرسه چرا نمیبریش تو خونه مجردیت به فاکش بدی هان .دیگه باتو حرفی ندارم و نخاهم داشت .
کوک :یه لحظه صبر کن من بهت ثابت میکنم که کاری نکردمو من و اون دختر با هم رابطه نداریم.
ات:هه گفتم باهات حرفی ندارم.و اینکه کسایی که قلبمو میشکنن مثل قبل باهاشون رفتار نمیکنم.
کوک:ثابت میکنم.
و رفتن سر کلاس و سر جاشون نشستن.
از دید کوکی :فعلا باید منتظر بمونم مدرسه تموم شه بعد کارمو شروع کنم.
از دید ات:شایدم حق با اونه و فقط یه حادثه بوده.هق ولی هنوز چیژی معلوم نیست.
معلم:بچه ها از ماه دیگه امتحانات شروع میشه باید برای اینکه برای ترم بعد قبول شید باید نمرات بالا داشته باشین.بچه ها :چشم استاد.
به خونه رفتم و نشستم سر درسام بلاخره روز امتحانا رسید باید میرفتمو امتحان میدادم.آماده شدم و رفتم تا خاستم در ورودی کلاسو واز کنم کوکی مچ دستمو گرفت .کوکی:بیا اینم همون دختره.
دختره:سلام اون روز آقای جئون داستن راه میرفتن که پاش به یه نبمکت گیر افتاد و افتاد رو من.ات:خیلی ریلکس متوجه شدم.دوساعت بعد کوکی بدو بدو اومد طرفم .
ات:ها
کوکی سرشو بر میگردونه و نگاه میکنه
کوکی:چی تو .
ات:باورم نمیشه غیر ممکنه😨.
کوکی:ببین داری اشتباه میکنی اینطور که تو فکر میکنی.
هق های بلندی میزدم دست خودم نبود باورم نمیشد ...از شدت ناراحتی کیفم از دستم ول شد دستام بی حس شده بودن پاهام به طرز عجیبی میلرزیدن چمام برای ۵ثانیه سیاهی رفت .دویدم به طرف حیاط کوکی هم دنبالم میومد
کوکی:ات صبر کن ،یه لحظه وایسا،تو نبایدزود غضاوت کنی .
رسیدیم به حیاط مدرسه .
ات :هه غضاوت چی همه چی رو با چمام دیدم ...راستی چرا تو مدرسه چرا نمیبریش تو خونه مجردیت به فاکش بدی هان .دیگه باتو حرفی ندارم و نخاهم داشت .
کوک :یه لحظه صبر کن من بهت ثابت میکنم که کاری نکردمو من و اون دختر با هم رابطه نداریم.
ات:هه گفتم باهات حرفی ندارم.و اینکه کسایی که قلبمو میشکنن مثل قبل باهاشون رفتار نمیکنم.
کوک:ثابت میکنم.
و رفتن سر کلاس و سر جاشون نشستن.
از دید کوکی :فعلا باید منتظر بمونم مدرسه تموم شه بعد کارمو شروع کنم.
از دید ات:شایدم حق با اونه و فقط یه حادثه بوده.هق ولی هنوز چیژی معلوم نیست.
معلم:بچه ها از ماه دیگه امتحانات شروع میشه باید برای اینکه برای ترم بعد قبول شید باید نمرات بالا داشته باشین.بچه ها :چشم استاد.
به خونه رفتم و نشستم سر درسام بلاخره روز امتحانا رسید باید میرفتمو امتحان میدادم.آماده شدم و رفتم تا خاستم در ورودی کلاسو واز کنم کوکی مچ دستمو گرفت .کوکی:بیا اینم همون دختره.
دختره:سلام اون روز آقای جئون داستن راه میرفتن که پاش به یه نبمکت گیر افتاد و افتاد رو من.ات:خیلی ریلکس متوجه شدم.دوساعت بعد کوکی بدو بدو اومد طرفم .
۱۷.۹k
۰۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.