ادمه رمان....
ادمه رمان....
با سرعت هر چه تمام دویدیم سمت خونه اما دم کوچه وایسادیم تلفن ساناز داشت زنگ میخورد
ساناز:الو
……………………………
ساناز:باشه الان میام
……………………………
ساناز:خدافظ
منو ساناز همچنان نفس نفس میزدیم
من:کی بود؟
ساناز:مامانم
من:چی میگفت
ساناز:مثله اینکه کارم داشت
منو ساناز داربست گرفتیم و رفتیم خونشون
مهمون داشتنننن واااای چه مهمونایی همم لاااامصبببب
اروم طوری که ساناز بشنوه گفتم:بیا یکیشنو تور کنیم
من:ننداز همشون زن دارن
رفتیم تو اتاقش اهنگ گذاشتیم و رقصیدیم
ساعت 8بود
منو ساناز رفتیم کافی شاپ "ماه"
ساناز:اون پسره رو نیگاااا
رد نگاهشو گرفتم
و به یه پسره خوشتیپ رسیدم ساناز حق داشت یک ساعت به این زل بزنه دور تا دورش دختر وایساده بود از سر و گردنش اویزون بودن
نگاهی به عاطفه انداختم
من:تو هم برو تو یقش
چشم غره ای بهم رفت
اگر تا یک دقیقه دیگه اینجا مینشستیم این اسکل پسره مردم رو درسته قورتش میداد
با سرعت هر چه تمام دویدیم سمت خونه اما دم کوچه وایسادیم تلفن ساناز داشت زنگ میخورد
ساناز:الو
……………………………
ساناز:باشه الان میام
……………………………
ساناز:خدافظ
منو ساناز همچنان نفس نفس میزدیم
من:کی بود؟
ساناز:مامانم
من:چی میگفت
ساناز:مثله اینکه کارم داشت
منو ساناز داربست گرفتیم و رفتیم خونشون
مهمون داشتنننن واااای چه مهمونایی همم لاااامصبببب
اروم طوری که ساناز بشنوه گفتم:بیا یکیشنو تور کنیم
من:ننداز همشون زن دارن
رفتیم تو اتاقش اهنگ گذاشتیم و رقصیدیم
ساعت 8بود
منو ساناز رفتیم کافی شاپ "ماه"
ساناز:اون پسره رو نیگاااا
رد نگاهشو گرفتم
و به یه پسره خوشتیپ رسیدم ساناز حق داشت یک ساعت به این زل بزنه دور تا دورش دختر وایساده بود از سر و گردنش اویزون بودن
نگاهی به عاطفه انداختم
من:تو هم برو تو یقش
چشم غره ای بهم رفت
اگر تا یک دقیقه دیگه اینجا مینشستیم این اسکل پسره مردم رو درسته قورتش میداد
۳.۸k
۲۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.