فیک(سرنوشت بد)p4
که دیدم خالم داره با نینا دعوا میکنه سریع رفتم پیششون با دیدن من حرفاشون رو قط کردن
میونگ:اینجا چخبره
خ.م:میونگ عزیزم
میونگ:خاله چیزی شده؟
خ.م:اومدم ببرمت خونه
میونگ:خونه من اینجاس پیش نینا
خ.م:این چ حرفیه تو باید پیش خالت باشی
نینا:خانم کیم شما هم ک شنیدین میونگ چی گف خونه اون اینجاست
خ.م:توی این خرابه عمرا بزارم اون اینجا بمونه
میونگ :لطفا از اینجا برو خاله وگرنه
حرفم با دیدن پسری قد بلند و خوشتیپ ک پشت خالم سبز شد قط کردم خاله روبه اون گف: سوکجین پسرم میونگ نمیاد
پسره ک فک کنم اسمش سوکجین بود اومد سمتم و باصدای بلند گفت: اشکالی نداره ب نظر میاد اینجا جاش امن باشه
خاله با لحن اعتراضی گفت:این چ وضعشه ها تو نباید بزاری اون اینجا بمونه
سوکجین:برعکس اینجا بمونه بهتره ب نظرم
نینا:خب الان میشه دیگه برین
سوکجین :البته خانم
خاله و اون پسره داشتن میرفتن ک داد زدم:وایسا
هردو برگشتن سمتم منم پا تند کردم رفتم پیششون رو ب سوکجین کردم
میونگ:تو کی هستی
با لبخند گفت:من کیم سوکجین هستم پسر خالت و دکتر کیم
میونگ:خاله ک پسر نداشت چ برسه دکتر باشه
سوکجین:خب بعدا میفهمی چطور اومدم
خ.م:خب بریم دیگه
سوکجین:البته اما یه لحظه
دستشو کرد توی جیب شلوارش و یه کارت بهم داد منم از دستش گرفتم
سوکجین:میتونیم در ارتباط باشی
میونگ: اوکی
خاله و پسر خاله جدیدم باهم سوار ماشین شدن و رفتن منم برگشتم توی خونه نینا داشت از پنجره ب ماشین نگا میکرد و گف
نینا:میونگ خانوادت خیلی پولدارن اره؟
میونگ:اره خانواده مادرم پولدارن اما خانواده پدرم نمیدونم زندن یا مرده
نینا:اون پسره خیلی بود
میونگ:انگار پسر خالمه
نینا:چ خانواده خوشتیپی داری
میونگ:اره من میرم توی اتاقم یکم بعدا میام
نینا :باشه
رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و اینکه این خانواده از کجا اومده مک میکردم یعنی اون پسره پسرخاله منه ولی چرا تا الان خاله یا مامان ازش حرفی نزدن خانواده پدرم زندن اصن تا کی میتونم اینجوری زندگی کنم کی میتونم با تهیونگ ازدواج کنم و کلی سوال بی جواب دیگه توی ذهنم بود ک باید خودم جوابشو پیدا کنم
از روی تخت پا شدم از اتاق رفتم بیرون و ب سمت حموم حرکت کردم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم پیش نینا نشستیم صبونه خوردیم ک صدای زنگ در اومد نینا رف درو باز کرد کههههه
خب کی پشت در باشه
توی کامنتا بگین
بعد پارت بعدی رو میزارممممم
لایک؟
میونگ:اینجا چخبره
خ.م:میونگ عزیزم
میونگ:خاله چیزی شده؟
خ.م:اومدم ببرمت خونه
میونگ:خونه من اینجاس پیش نینا
خ.م:این چ حرفیه تو باید پیش خالت باشی
نینا:خانم کیم شما هم ک شنیدین میونگ چی گف خونه اون اینجاست
خ.م:توی این خرابه عمرا بزارم اون اینجا بمونه
میونگ :لطفا از اینجا برو خاله وگرنه
حرفم با دیدن پسری قد بلند و خوشتیپ ک پشت خالم سبز شد قط کردم خاله روبه اون گف: سوکجین پسرم میونگ نمیاد
پسره ک فک کنم اسمش سوکجین بود اومد سمتم و باصدای بلند گفت: اشکالی نداره ب نظر میاد اینجا جاش امن باشه
خاله با لحن اعتراضی گفت:این چ وضعشه ها تو نباید بزاری اون اینجا بمونه
سوکجین:برعکس اینجا بمونه بهتره ب نظرم
نینا:خب الان میشه دیگه برین
سوکجین :البته خانم
خاله و اون پسره داشتن میرفتن ک داد زدم:وایسا
هردو برگشتن سمتم منم پا تند کردم رفتم پیششون رو ب سوکجین کردم
میونگ:تو کی هستی
با لبخند گفت:من کیم سوکجین هستم پسر خالت و دکتر کیم
میونگ:خاله ک پسر نداشت چ برسه دکتر باشه
سوکجین:خب بعدا میفهمی چطور اومدم
خ.م:خب بریم دیگه
سوکجین:البته اما یه لحظه
دستشو کرد توی جیب شلوارش و یه کارت بهم داد منم از دستش گرفتم
سوکجین:میتونیم در ارتباط باشی
میونگ: اوکی
خاله و پسر خاله جدیدم باهم سوار ماشین شدن و رفتن منم برگشتم توی خونه نینا داشت از پنجره ب ماشین نگا میکرد و گف
نینا:میونگ خانوادت خیلی پولدارن اره؟
میونگ:اره خانواده مادرم پولدارن اما خانواده پدرم نمیدونم زندن یا مرده
نینا:اون پسره خیلی بود
میونگ:انگار پسر خالمه
نینا:چ خانواده خوشتیپی داری
میونگ:اره من میرم توی اتاقم یکم بعدا میام
نینا :باشه
رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و اینکه این خانواده از کجا اومده مک میکردم یعنی اون پسره پسرخاله منه ولی چرا تا الان خاله یا مامان ازش حرفی نزدن خانواده پدرم زندن اصن تا کی میتونم اینجوری زندگی کنم کی میتونم با تهیونگ ازدواج کنم و کلی سوال بی جواب دیگه توی ذهنم بود ک باید خودم جوابشو پیدا کنم
از روی تخت پا شدم از اتاق رفتم بیرون و ب سمت حموم حرکت کردم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم پیش نینا نشستیم صبونه خوردیم ک صدای زنگ در اومد نینا رف درو باز کرد کههههه
خب کی پشت در باشه
توی کامنتا بگین
بعد پارت بعدی رو میزارممممم
لایک؟
۵.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.