پارت ۲۸
میخواستم دستگیره درو بکشم و برم که اومد و محکم بغلم کرد
_ولم کن ازت خواهش میکنم ولم کن
+من نمیتونم اجازه بدم بری من دوستت دارم چرا نمیفهمی
_تو منو دوست نداری تو فقط منو برای لاس زدن و تفریح خودت میخوای آخر هم منو میندازی دور
+بسه دیگه اینقدر مزخرف نگو(داد)
ازش جدا شدم و یکی محکم زدم تو صورتش که پوزخندی زد و
+خیلی خب باشه الان بهت ثابت میکنم که دوستت دارم
اومد سمتم و لبامو محکم بوسید جوری که پاره شد و خون اومد بعد پرتم کرد رو تخت و.....(بقیش اسمات خیلی خیلی خیلی خشن بیاین پیوی براتون بفرستم)
از زبان جونکوک:
هر دو نفس نفس میزدیم افتادیم کنار هم محکم بغلش کردم و سرشو رو سینم گذاشتم
+من عاشقتم حالا بهت ثابت شد
_ازت متنفرم(گریه)
میدونستم الان درد داره حرفاشو به دل نگرفتم و سرشو بوسیدم و همونطور که تو بغلم بود دلشو ماساژ دادم تا آروم بشه دیدم کم کم نفساش منظم شد و خواب رفت منم کم کم خوابم برد
صبح روز بعد
از زبان یونا :
از خواب بیدار شدم دلم کمرم همه جام درد میکرد وحشی ملافه روی تخت خونی بود خودشم نبود با این حال منو ول کرده و معلوم نیس کدوم قبرستونی رفته اینقدر حالم بد بود که نمیتونستم ازجام تکون بخورم ملافه رو پیچیدم دورم و خدمتکار رو صدا زدم اومد کمکم کرد بلند شدم رفتم حموم بدن زخمی و کبودمو شستم کی قراره از شر این همه بد بختی خلاص بشم این همه درد برای این بدن ضریف من زیادی بود من فقط ۱۸ سالمه ولی کوک ۲۸ سالش ۱۰ سال از من بزرگتره حق نداره اینطوری باهام رفتار کنه از حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم و موهامو هم خشک کردم به شدت درد داشتم نشستم رو تخت و سرمو با دستام گرفتم اشکام گونه هامو خیس کردن
_ولم کن ازت خواهش میکنم ولم کن
+من نمیتونم اجازه بدم بری من دوستت دارم چرا نمیفهمی
_تو منو دوست نداری تو فقط منو برای لاس زدن و تفریح خودت میخوای آخر هم منو میندازی دور
+بسه دیگه اینقدر مزخرف نگو(داد)
ازش جدا شدم و یکی محکم زدم تو صورتش که پوزخندی زد و
+خیلی خب باشه الان بهت ثابت میکنم که دوستت دارم
اومد سمتم و لبامو محکم بوسید جوری که پاره شد و خون اومد بعد پرتم کرد رو تخت و.....(بقیش اسمات خیلی خیلی خیلی خشن بیاین پیوی براتون بفرستم)
از زبان جونکوک:
هر دو نفس نفس میزدیم افتادیم کنار هم محکم بغلش کردم و سرشو رو سینم گذاشتم
+من عاشقتم حالا بهت ثابت شد
_ازت متنفرم(گریه)
میدونستم الان درد داره حرفاشو به دل نگرفتم و سرشو بوسیدم و همونطور که تو بغلم بود دلشو ماساژ دادم تا آروم بشه دیدم کم کم نفساش منظم شد و خواب رفت منم کم کم خوابم برد
صبح روز بعد
از زبان یونا :
از خواب بیدار شدم دلم کمرم همه جام درد میکرد وحشی ملافه روی تخت خونی بود خودشم نبود با این حال منو ول کرده و معلوم نیس کدوم قبرستونی رفته اینقدر حالم بد بود که نمیتونستم ازجام تکون بخورم ملافه رو پیچیدم دورم و خدمتکار رو صدا زدم اومد کمکم کرد بلند شدم رفتم حموم بدن زخمی و کبودمو شستم کی قراره از شر این همه بد بختی خلاص بشم این همه درد برای این بدن ضریف من زیادی بود من فقط ۱۸ سالمه ولی کوک ۲۸ سالش ۱۰ سال از من بزرگتره حق نداره اینطوری باهام رفتار کنه از حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم و موهامو هم خشک کردم به شدت درد داشتم نشستم رو تخت و سرمو با دستام گرفتم اشکام گونه هامو خیس کردن
۶۵.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.