عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 2۴☆
رسیدم بیمارستان و رفتم داخل اتاق مادرم
سومی: سلام مامان قشنگم شنیدم حالت بهتر شده خیلی خوشحالم که مامان به این قوی دارم که با بیماری به این سختی میجنگه و داره شکستش میده
دستای مادرمو تو دستم گرفتم و بوسه ای بهش زدم
سومی: میدونی مامان من عاشق تهیونگ شدم جوری که حتی تصور دور شدن ازش برام خیلی عذاب اوره دوست ندارم اونو از دست بدم ولی میترسم که خانوادش منو از اون جدا کنن
به حرف زدن به مادرم ادامه دادم ، یک ساعت گذشت و دیگه باید برمیگشتم خونه پس از مادرم خداحافظی کردم و رفتم خونه وقتی رسیدم تیسا سریع پرید بغلم
تیسا: اخجون اومدی بالاخره
سومی: اوهوم کلاست چطور بود؟
تیسا: اومم خوب بود
سومی: خوبه پس بریم بالا من لباسمو عوض کنم
تیسا: بعدش بریم بازی؟
سومی: بله میریم بازی میکنیم
تیسا: هورااا
با تیسا رفتیم بالا و اون رفت توی اتاق خودش و منم بعد از عوض کردن لباسم رفتم پیشش و شروع کردیم به بازی کردن
(تهیونگ)
خیلی کلافه بودم آخه من چرا باید با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم و عشقمو ول کنم
تهیونگ: هوففف آخه من چجوری برگردم به سومی بگم باید از هم جدا بشیم اونم درحالی که همین دیشب اجازه داد من دخترونگیش رو بگیرم ازش لعنتییی
اعصابم خورد بود رفتم به اجوما گفتم که شام نمیخورم و کسی نیاد اتاقم ، تصمیم گرفتم یکم مست کنم تا برای چند ساعتم شده این موضوع رو فراموش کنم
(سومی)
تهیونگ برای شام نیومد پایین و وقتی از اجوما پرسیدم گفت که میخواد تنها باشه ، دیگه شب شده بود و من بعد از انجام روتین پوستیم تیشرت گشاد مشکی که تا پایین باسنم بود رو بدون شلوار پوشیدم و رفتم پیش تهیونگ تا بهش سر بزنن ، در زدم ولی کسی جوابمو نداد و منم وارد اتاق شدم دیدم روی میز پر از شیشه های خالی مشروطه و تهیونگ هم روی مبل مقابلش لش کرده یعنی چیشده که انقدر خورده و مست کرده ، رفتم نزدیک تهیونگ
سومی: تهیونگ چیشده؟
تهیونگ چشماش رو باز کرد و نگاهی به سر تا پای من انداخت
تهیونگ: اوممم بیب اومدی پیش ددی
سومی: تهیونگ تو چت شده چرا اینهمه خوردی که به این وضع بیوفتی؟ معلوم هست از ظهر تو چت شده؟
تهیونگ: مگه من چمه؟
سومی: هیچی ولش کن الان مستی نمیفهمی چی میگم
تهیونگ: پس چطوره حالا که حرفی نداریم بیای برام ساک بزنی بیبی گرل
سومی: تهیونگ ما دیشب انجامش دادیم
تهیونگ: میدونم ولی بازم میخوام انجامش بدم
سومی: ولی..
تهیونگ: سومی بهت نیاز دارم درک کن
سومی: باشه
رفتم جلوش اول شروع به خوردن لبام کرد و من بعد از اون براش ساک زدم و ....
کپی ممنوع ❌
سومی: سلام مامان قشنگم شنیدم حالت بهتر شده خیلی خوشحالم که مامان به این قوی دارم که با بیماری به این سختی میجنگه و داره شکستش میده
دستای مادرمو تو دستم گرفتم و بوسه ای بهش زدم
سومی: میدونی مامان من عاشق تهیونگ شدم جوری که حتی تصور دور شدن ازش برام خیلی عذاب اوره دوست ندارم اونو از دست بدم ولی میترسم که خانوادش منو از اون جدا کنن
به حرف زدن به مادرم ادامه دادم ، یک ساعت گذشت و دیگه باید برمیگشتم خونه پس از مادرم خداحافظی کردم و رفتم خونه وقتی رسیدم تیسا سریع پرید بغلم
تیسا: اخجون اومدی بالاخره
سومی: اوهوم کلاست چطور بود؟
تیسا: اومم خوب بود
سومی: خوبه پس بریم بالا من لباسمو عوض کنم
تیسا: بعدش بریم بازی؟
سومی: بله میریم بازی میکنیم
تیسا: هورااا
با تیسا رفتیم بالا و اون رفت توی اتاق خودش و منم بعد از عوض کردن لباسم رفتم پیشش و شروع کردیم به بازی کردن
(تهیونگ)
خیلی کلافه بودم آخه من چرا باید با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم و عشقمو ول کنم
تهیونگ: هوففف آخه من چجوری برگردم به سومی بگم باید از هم جدا بشیم اونم درحالی که همین دیشب اجازه داد من دخترونگیش رو بگیرم ازش لعنتییی
اعصابم خورد بود رفتم به اجوما گفتم که شام نمیخورم و کسی نیاد اتاقم ، تصمیم گرفتم یکم مست کنم تا برای چند ساعتم شده این موضوع رو فراموش کنم
(سومی)
تهیونگ برای شام نیومد پایین و وقتی از اجوما پرسیدم گفت که میخواد تنها باشه ، دیگه شب شده بود و من بعد از انجام روتین پوستیم تیشرت گشاد مشکی که تا پایین باسنم بود رو بدون شلوار پوشیدم و رفتم پیش تهیونگ تا بهش سر بزنن ، در زدم ولی کسی جوابمو نداد و منم وارد اتاق شدم دیدم روی میز پر از شیشه های خالی مشروطه و تهیونگ هم روی مبل مقابلش لش کرده یعنی چیشده که انقدر خورده و مست کرده ، رفتم نزدیک تهیونگ
سومی: تهیونگ چیشده؟
تهیونگ چشماش رو باز کرد و نگاهی به سر تا پای من انداخت
تهیونگ: اوممم بیب اومدی پیش ددی
سومی: تهیونگ تو چت شده چرا اینهمه خوردی که به این وضع بیوفتی؟ معلوم هست از ظهر تو چت شده؟
تهیونگ: مگه من چمه؟
سومی: هیچی ولش کن الان مستی نمیفهمی چی میگم
تهیونگ: پس چطوره حالا که حرفی نداریم بیای برام ساک بزنی بیبی گرل
سومی: تهیونگ ما دیشب انجامش دادیم
تهیونگ: میدونم ولی بازم میخوام انجامش بدم
سومی: ولی..
تهیونگ: سومی بهت نیاز دارم درک کن
سومی: باشه
رفتم جلوش اول شروع به خوردن لبام کرد و من بعد از اون براش ساک زدم و ....
کپی ممنوع ❌
۵۷.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.