fake
راوی ویو
اون دوتا سمت خونه راه افتادن و وقتی رسیدن ا/ت سریعن خودشو به اتاق خوابشون رسوند و خودشو پرت کرد رو تخت بعد چند دقیقه ته اومد و
ته:حداقل لباستو عوض کن بیب
ا/ت:ته خیلی خستم
ته:میدونم ولی نمیشه که با لباس عروس بخوابی هوم
ا/ت:اوکی باشه
ته:پس من میرم بیرون تا لباستو بپوشی
ا/ت:با اینکه شوهرمی ولی اوکی
ته:شیطون بلا
ا/ت:دیگه دیگه
راوی ویو
ته رفت و ا/ت لباسشو عوض کرد و ته وقتی اومد تو لباساشو عوض کرد و رفت کنار ا/ت دراز کشید اول اومد دستشو بپیچه دور کمر ا/ت ولی با خودش فکر کرد که شاید راحت نباشه تو همین فکرا بود که ا/ت دستشو گرفت و پیچید دور کمر خودش و گفت
ا/ت:دیگه هیچوقت هیچوقت منو از بغلت دریغ نکن
ته:چشم لیدی
ا/ت: بخوابیم؟
ته:اوهوم
پرش زمانی به صبح
ا/ت ویو
از خواب بیدار شدم دیدم ته تو فاصله ی یک میلی متری صورتمه لبای خوشرنگش منو سمت خودشون میکشوند من مقاومت نکردم و لبامو گذاشتم رو لباش(اینا تو کل فیک داشتن همو میبوسیدن)که از خواب بیدار شد سریع خودمو کشیدم عقب و گفتم
ا/ت:ببخشید از خواب بیدارت کردم
ته:اولن که صبحت بخیر دومن که میشه همیشه همینجوری بیدارم کنی؟
ا/ت:چشم ارباب
ته:اهم اهم چی؟
ا/ت:چشم ارباب
ته:ارباب؟
ا/ت:آره
ته:باشه دارم برات
ا/ت:بریم صبحونه بخوریم مصتر کیم
ته:بریم لیدی
ا/ت ویو
رفتیم صبحونه خوردیمو یه ذره خوش گذروندیم و ساعت تقریبا ۳ بود ساعت ۶ یه جشن بود که فقط چند تا مافیای بزرگ اونجا بودن مثل من،ته،بابام و چند نفر دیگه منو ته داشتیم آماده میشدیم که دیدم ته داره کراواتشو میبنده رفتم جلوش یکی از دستامو گذاشتم رو سینش و با اون یکی دستم کراواتشو بازکردم و دوباره بستمش خودمم آماده بودم ساعت ۵ بود ۱ ساعتم تا اونجا راه داشتیم پس زود کارامونو تموم کردیم به سمت مهمونی راه افتادیم مهمونی تو یه بار بود ته بهم گفته بود زیاد ازش دور نشم رسیدیم رفتیم داخل و سر یه میز نشستیم حس کردم رژلبم خراب شده که به ته گفتم میرم دستشویی تا رژم و تمدید کنم که اونم قبول کرد رفتم داخل دستشویی درحال درست کردن رژم بودم که یه دختره اومد تو و........
اون دوتا سمت خونه راه افتادن و وقتی رسیدن ا/ت سریعن خودشو به اتاق خوابشون رسوند و خودشو پرت کرد رو تخت بعد چند دقیقه ته اومد و
ته:حداقل لباستو عوض کن بیب
ا/ت:ته خیلی خستم
ته:میدونم ولی نمیشه که با لباس عروس بخوابی هوم
ا/ت:اوکی باشه
ته:پس من میرم بیرون تا لباستو بپوشی
ا/ت:با اینکه شوهرمی ولی اوکی
ته:شیطون بلا
ا/ت:دیگه دیگه
راوی ویو
ته رفت و ا/ت لباسشو عوض کرد و ته وقتی اومد تو لباساشو عوض کرد و رفت کنار ا/ت دراز کشید اول اومد دستشو بپیچه دور کمر ا/ت ولی با خودش فکر کرد که شاید راحت نباشه تو همین فکرا بود که ا/ت دستشو گرفت و پیچید دور کمر خودش و گفت
ا/ت:دیگه هیچوقت هیچوقت منو از بغلت دریغ نکن
ته:چشم لیدی
ا/ت: بخوابیم؟
ته:اوهوم
پرش زمانی به صبح
ا/ت ویو
از خواب بیدار شدم دیدم ته تو فاصله ی یک میلی متری صورتمه لبای خوشرنگش منو سمت خودشون میکشوند من مقاومت نکردم و لبامو گذاشتم رو لباش(اینا تو کل فیک داشتن همو میبوسیدن)که از خواب بیدار شد سریع خودمو کشیدم عقب و گفتم
ا/ت:ببخشید از خواب بیدارت کردم
ته:اولن که صبحت بخیر دومن که میشه همیشه همینجوری بیدارم کنی؟
ا/ت:چشم ارباب
ته:اهم اهم چی؟
ا/ت:چشم ارباب
ته:ارباب؟
ا/ت:آره
ته:باشه دارم برات
ا/ت:بریم صبحونه بخوریم مصتر کیم
ته:بریم لیدی
ا/ت ویو
رفتیم صبحونه خوردیمو یه ذره خوش گذروندیم و ساعت تقریبا ۳ بود ساعت ۶ یه جشن بود که فقط چند تا مافیای بزرگ اونجا بودن مثل من،ته،بابام و چند نفر دیگه منو ته داشتیم آماده میشدیم که دیدم ته داره کراواتشو میبنده رفتم جلوش یکی از دستامو گذاشتم رو سینش و با اون یکی دستم کراواتشو بازکردم و دوباره بستمش خودمم آماده بودم ساعت ۵ بود ۱ ساعتم تا اونجا راه داشتیم پس زود کارامونو تموم کردیم به سمت مهمونی راه افتادیم مهمونی تو یه بار بود ته بهم گفته بود زیاد ازش دور نشم رسیدیم رفتیم داخل و سر یه میز نشستیم حس کردم رژلبم خراب شده که به ته گفتم میرم دستشویی تا رژم و تمدید کنم که اونم قبول کرد رفتم داخل دستشویی درحال درست کردن رژم بودم که یه دختره اومد تو و........
۱۲.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.