p11
اجوما: شما الان عصبی هستی درست نیسـ
ته: مهم نیست نمیزارم کسی اینجوری بهش اسیب بزنه قبل از اینکه بری تا میتونی واسه ات غذا درست کن باید حالش بهتر بشه همه سختی هایی رو که کشیده جبران میکنم
...
ب/ا = بابای ات
تهیونگ: شنیدم با ات رفتار درستی نداشتین
ب/ا: اون دختره هر*زه چی بهت گفته
تهیونگ: دخترونو با لقب خودتون و همسر فعلیتون صدا نزنید اون با شما متفاوته
ب/ا: چطور جرعتـ
تهیونگ: در ضمن اون هیچی بهم نگفته خودم متوجه شدم خودتون خوب میدونیم میتونم خودت و خانوادتو نابود کنم پس دست از سرش بردارین با زندگی که قراره به ات بدم دیگه نیازی به ارث شما نداره
ب/ا: هه کی به کی میگه... پدرت قبلا زیر دست من کار میکرد بعد تو میخوای منو خانوادمو نابود کنی
ته: خودتون دارین میگین قبلا... راستی من خیلی وقته پدرمو نمیشناسم
ب/ا: پس اون همه دارایی...
ته: مال خودمو فهمیدم ذره ات به خاطر شما داره اذیت میشه زندگی رو براتون سیاه میکنم
ب/ا: خودت میدونی ارتباط تو با ات اجباری بود پس چرا انقدر واست اهمیت داره زیادی تو نقشت فرو رفتی
ته: درست متوجه شدی زیاد تو نقشم فرو رفتم
ب/ا: این یعنی
ته: دیگه به من و عشقم نزدیک نشو
...
اجوما: برگشتین اقا چی شد
ته: دیگه دختر کوچولوی این خونه میتونه با ارامش زندگی کنه
اجوما: خوشحالم که اینو میشنوم
ته: ممنون اجوما تو بهم گفتی که اون با همه فرق داره
اجوما: هنوزم همینو میگم
ته: حالش خوبه؟
اجوما: بیدار شده ولی از وقتی فهمیده شما رفتین...
هووووو
داریم به اخرای این فیک نزدیک میشیم
ته: مهم نیست نمیزارم کسی اینجوری بهش اسیب بزنه قبل از اینکه بری تا میتونی واسه ات غذا درست کن باید حالش بهتر بشه همه سختی هایی رو که کشیده جبران میکنم
...
ب/ا = بابای ات
تهیونگ: شنیدم با ات رفتار درستی نداشتین
ب/ا: اون دختره هر*زه چی بهت گفته
تهیونگ: دخترونو با لقب خودتون و همسر فعلیتون صدا نزنید اون با شما متفاوته
ب/ا: چطور جرعتـ
تهیونگ: در ضمن اون هیچی بهم نگفته خودم متوجه شدم خودتون خوب میدونیم میتونم خودت و خانوادتو نابود کنم پس دست از سرش بردارین با زندگی که قراره به ات بدم دیگه نیازی به ارث شما نداره
ب/ا: هه کی به کی میگه... پدرت قبلا زیر دست من کار میکرد بعد تو میخوای منو خانوادمو نابود کنی
ته: خودتون دارین میگین قبلا... راستی من خیلی وقته پدرمو نمیشناسم
ب/ا: پس اون همه دارایی...
ته: مال خودمو فهمیدم ذره ات به خاطر شما داره اذیت میشه زندگی رو براتون سیاه میکنم
ب/ا: خودت میدونی ارتباط تو با ات اجباری بود پس چرا انقدر واست اهمیت داره زیادی تو نقشت فرو رفتی
ته: درست متوجه شدی زیاد تو نقشم فرو رفتم
ب/ا: این یعنی
ته: دیگه به من و عشقم نزدیک نشو
...
اجوما: برگشتین اقا چی شد
ته: دیگه دختر کوچولوی این خونه میتونه با ارامش زندگی کنه
اجوما: خوشحالم که اینو میشنوم
ته: ممنون اجوما تو بهم گفتی که اون با همه فرق داره
اجوما: هنوزم همینو میگم
ته: حالش خوبه؟
اجوما: بیدار شده ولی از وقتی فهمیده شما رفتین...
هووووو
داریم به اخرای این فیک نزدیک میشیم
۵.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.