پروژه شکست خورده پارت 38 : هوشیاری
پروژه شکست خورده پارت 38 : هوشیاری
شدو ❤️🖤 :
سونیک روی صندلی خوابش برده بود .
النا هنوز بیدار نشده بود .
نباید اینقدر طول میکشید .
رفتم پایین پیش بقیه .
بلیز ـ به نظرتون نباید ببریمش بیمارستان ؟
روژ ـ البته که نه . اگه بفهمن طرف تاریکش دوباره بیدار شده حتما مامور های گان رو میفرستن دنبالش .
ـ روژ راست میگه . از نظر اونا دارک النا خیلی بیشتر از چیزی که واقعا هست میتونه خطرناک باشه . وظیفه اونا اینه که ترس و وحشت رو از مردم دور کنن و اونا هنوزم مارو مقصر میدونن پس این میتونه بهونه خیلی خوبی براشون باشه .
ناکلز ـ به نظرم درست میگن !
همه باهم ـ چی ؟
ناکلز ـ دارک النا اونقدری قوی بوده که بتونه به صاحبش آسیب بزنه . از کجا معلوم خطرناک تر هم نباشه ؟
ـ بفهم درمورد کی و چی حرف میزنی . ساکت شو !
ناکلز ـ اگه نشم چی ؟
خواستم برم سمتش که سیلور بازوم رو گرفت .
ـ ولم کن !
بلیز ـ نه ! دعوا و سر و صدا کردنتون فقط حال النا رو بدتر میکنه . پس بیخیال شید .
چیزی نگفتم .
نفسم رو با فشار زیادی بیرون دادم و بازوم رو از دستای سیلور کشیدم .
دوباره رفتم بالا .
وقتی رفتم تو اتاق متوجه چیز عجیبی شدم .
سونیک تو خواب با خودش حرف میزد .
کلماتش خیلی نامفهوم بود و نتونستم بفهمم چی میگه .
ولی یهو .... از خواب پرید .
سونیک ـ اینجا چخبره ؟ من کجام ؟ ..... اوه .
چشماشو مالید .
سونیک ـ داشتم خواب میدیدم .
ـ آره . تو خواب حرف میزدی . چی دیدی ؟
سونیک ـ روزی که پنجول درازو از دست دادم .
ـ منظورت جغدیه که ازت مراقبت میکرد ؟
سونیک ـ آره . میدونی ..... من هیچوقت خانوادم رو ندیدم.
تو خوش شانسی که النا رو داری .
دستمو گذاشتم رو شونش .
ـ ولی تو الان مارو داری . یه خانواده خیلی بزرگ . یادته دیگه؟
و لبخند زدم .
سونیک ـ درست میگی شدز .
و بغلم کرد .
ـ خیل خب دیگه کافیه آبی .
و سوسوی یه نور آبی اتاق تاریکو روشن کرد .
خطوط روی بدن النا میدرخشیدن و این یعنی داشت هوشیاری ش رو به دست میاورد .
سونیک ـ چی کار میکنه ؟
ـ فک کنم سعی میکنه حالتو بهتر کنه .
و دیدم که زخم روی گونش کم کم محو شد .
چشماشو آروم باز کرد .
النا ـ من کجام ؟ چی شد ؟
صداش خیلی ضعیف بود .
برای اینکه مطمئن شم درست شنیدم رفتم جلو تر .
النا ـ شدو ، چه اتفاقی افتاد ؟
ـ تو بیداری ! بیداری .
بلند خندیدم و محکم بغلش کردم .
داد زد ـ آی !
ـ اوه . متاسفم .......
خندید .
منم لبخند زدم .
شدو ❤️🖤 :
سونیک روی صندلی خوابش برده بود .
النا هنوز بیدار نشده بود .
نباید اینقدر طول میکشید .
رفتم پایین پیش بقیه .
بلیز ـ به نظرتون نباید ببریمش بیمارستان ؟
روژ ـ البته که نه . اگه بفهمن طرف تاریکش دوباره بیدار شده حتما مامور های گان رو میفرستن دنبالش .
ـ روژ راست میگه . از نظر اونا دارک النا خیلی بیشتر از چیزی که واقعا هست میتونه خطرناک باشه . وظیفه اونا اینه که ترس و وحشت رو از مردم دور کنن و اونا هنوزم مارو مقصر میدونن پس این میتونه بهونه خیلی خوبی براشون باشه .
ناکلز ـ به نظرم درست میگن !
همه باهم ـ چی ؟
ناکلز ـ دارک النا اونقدری قوی بوده که بتونه به صاحبش آسیب بزنه . از کجا معلوم خطرناک تر هم نباشه ؟
ـ بفهم درمورد کی و چی حرف میزنی . ساکت شو !
ناکلز ـ اگه نشم چی ؟
خواستم برم سمتش که سیلور بازوم رو گرفت .
ـ ولم کن !
بلیز ـ نه ! دعوا و سر و صدا کردنتون فقط حال النا رو بدتر میکنه . پس بیخیال شید .
چیزی نگفتم .
نفسم رو با فشار زیادی بیرون دادم و بازوم رو از دستای سیلور کشیدم .
دوباره رفتم بالا .
وقتی رفتم تو اتاق متوجه چیز عجیبی شدم .
سونیک تو خواب با خودش حرف میزد .
کلماتش خیلی نامفهوم بود و نتونستم بفهمم چی میگه .
ولی یهو .... از خواب پرید .
سونیک ـ اینجا چخبره ؟ من کجام ؟ ..... اوه .
چشماشو مالید .
سونیک ـ داشتم خواب میدیدم .
ـ آره . تو خواب حرف میزدی . چی دیدی ؟
سونیک ـ روزی که پنجول درازو از دست دادم .
ـ منظورت جغدیه که ازت مراقبت میکرد ؟
سونیک ـ آره . میدونی ..... من هیچوقت خانوادم رو ندیدم.
تو خوش شانسی که النا رو داری .
دستمو گذاشتم رو شونش .
ـ ولی تو الان مارو داری . یه خانواده خیلی بزرگ . یادته دیگه؟
و لبخند زدم .
سونیک ـ درست میگی شدز .
و بغلم کرد .
ـ خیل خب دیگه کافیه آبی .
و سوسوی یه نور آبی اتاق تاریکو روشن کرد .
خطوط روی بدن النا میدرخشیدن و این یعنی داشت هوشیاری ش رو به دست میاورد .
سونیک ـ چی کار میکنه ؟
ـ فک کنم سعی میکنه حالتو بهتر کنه .
و دیدم که زخم روی گونش کم کم محو شد .
چشماشو آروم باز کرد .
النا ـ من کجام ؟ چی شد ؟
صداش خیلی ضعیف بود .
برای اینکه مطمئن شم درست شنیدم رفتم جلو تر .
النا ـ شدو ، چه اتفاقی افتاد ؟
ـ تو بیداری ! بیداری .
بلند خندیدم و محکم بغلش کردم .
داد زد ـ آی !
ـ اوه . متاسفم .......
خندید .
منم لبخند زدم .
۲.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.