سلام سلاممم من اومدمممم
سلام سلاممم من اومدمممم
ف۲ پارت ۲۵
سه روز بعد*
یوما همراه با قهوش کنار انیس نشست سه روز بود که داشتن درمورد جشنی که قرار بود برپا شه تحقیق میکردن به نظر نمیومد ادمای خوبی اونجا باشن اصلا خوب به نظر نمیومد اما چیزی که برای مبادله با مواد بنفش نیاز داشتن اونجا بود ......
یونا به صندلی تکیه داد
+ خب ...بالاخره فهمیدی کیا هستن؟
انیس کاغذی که کنارش بود و برداشت و شروع به خوندن اسم ها کرد
+ مادمازل
تایگر
کیم سولار
لئونارد واردن
جئون امیلیا
پارک روزان
فیش
سانا
قو سفید
و گروه بنگ بنگ
تازه اینا تعدادی بودن که به زور تونستم گیر بیارم
یونا پوزخند زد
اکثر کسایی که تو مهمونی حضور داشتن با اسم مستعار بودن ...یونا نفس عمیقی کشید قهوش رو خورد و از صندلی بلند شد
+ من میرم سراغ لباس تو یه ذره بیشتر تحقیق کن باید بدونیم چه کسایی و چیا داخلن نمیشه همین طوری بریم
انیس برای تایید سرش رو تکون داد و دوباره رفت سراغ کامپیوتر
......
یونا*
از اتاق انیس خارج شدم و تو راهرو در حال حرکت بودم که صدای جیغی شنیده شد با عجله سمت اتاق ارورا حرکت کردم اما هیچی جز یه لیلی ذوق زده و ارورای خجالتی ندیدم به در تکیه دادم
+ دارین چیکار میکنین؟
لیلی با ذوق یه اسلحه که با پلاستیک ساخته شده بود رو بهم نشون داد
* خاله یونا باورت میشه خاله ارورا اینو تو دو دقیقه درست کرد
لبخندی زدم
+ معلومه اون تو دو دقیقه میتونه یه شمشیر بسازه
لیلی با ذوق رو به ارورا گفت
* واقعااااا
ارورا لبخند خجالتیی زد
+ خب استعدادمه
* منم دوست دارم از این استعداد ها داشته باشم
با حرف لیلی لبخندم کم رنگ شد .....
شاید منم بچگی همچون حرفی زدم که ذهنم به یه ذهنم ناتمام تبدیل شده .....
کنار لیلی نشستم
+ بهتره هیچ وقت همچین چیزی رو نخوای چون ممکنه .... نابود شی
لیلی با اینکه متوجه حرف های من نشد اما سرش رو تکون داد
_ لازم نیست اینجور چیزا رو به بچه بگی
سرم رو برگردوندم و ادوارد رو در حالی که صورتش زخم بود دیدم
+ بعضی چیزا بهتره گفته شه تا اینکه ناگفته بمونه ...تو چی شدی؟
_ مهم نیست
بلند شدم و از لیلی و ارورا خدافظی کردم و ادوارد و کشوندم با خودم سمت اتاقم ...
وارد اتاق شدم و سمت جعبه کمک های اولیه رفتم
+ چیشد چی فهمیدی؟ کی دنبالمون بوده؟
_ هیچی یکی از ادمای جیمین ...رفتم دنبالش
..........
ف۲ پارت ۲۵
سه روز بعد*
یوما همراه با قهوش کنار انیس نشست سه روز بود که داشتن درمورد جشنی که قرار بود برپا شه تحقیق میکردن به نظر نمیومد ادمای خوبی اونجا باشن اصلا خوب به نظر نمیومد اما چیزی که برای مبادله با مواد بنفش نیاز داشتن اونجا بود ......
یونا به صندلی تکیه داد
+ خب ...بالاخره فهمیدی کیا هستن؟
انیس کاغذی که کنارش بود و برداشت و شروع به خوندن اسم ها کرد
+ مادمازل
تایگر
کیم سولار
لئونارد واردن
جئون امیلیا
پارک روزان
فیش
سانا
قو سفید
و گروه بنگ بنگ
تازه اینا تعدادی بودن که به زور تونستم گیر بیارم
یونا پوزخند زد
اکثر کسایی که تو مهمونی حضور داشتن با اسم مستعار بودن ...یونا نفس عمیقی کشید قهوش رو خورد و از صندلی بلند شد
+ من میرم سراغ لباس تو یه ذره بیشتر تحقیق کن باید بدونیم چه کسایی و چیا داخلن نمیشه همین طوری بریم
انیس برای تایید سرش رو تکون داد و دوباره رفت سراغ کامپیوتر
......
یونا*
از اتاق انیس خارج شدم و تو راهرو در حال حرکت بودم که صدای جیغی شنیده شد با عجله سمت اتاق ارورا حرکت کردم اما هیچی جز یه لیلی ذوق زده و ارورای خجالتی ندیدم به در تکیه دادم
+ دارین چیکار میکنین؟
لیلی با ذوق یه اسلحه که با پلاستیک ساخته شده بود رو بهم نشون داد
* خاله یونا باورت میشه خاله ارورا اینو تو دو دقیقه درست کرد
لبخندی زدم
+ معلومه اون تو دو دقیقه میتونه یه شمشیر بسازه
لیلی با ذوق رو به ارورا گفت
* واقعااااا
ارورا لبخند خجالتیی زد
+ خب استعدادمه
* منم دوست دارم از این استعداد ها داشته باشم
با حرف لیلی لبخندم کم رنگ شد .....
شاید منم بچگی همچون حرفی زدم که ذهنم به یه ذهنم ناتمام تبدیل شده .....
کنار لیلی نشستم
+ بهتره هیچ وقت همچین چیزی رو نخوای چون ممکنه .... نابود شی
لیلی با اینکه متوجه حرف های من نشد اما سرش رو تکون داد
_ لازم نیست اینجور چیزا رو به بچه بگی
سرم رو برگردوندم و ادوارد رو در حالی که صورتش زخم بود دیدم
+ بعضی چیزا بهتره گفته شه تا اینکه ناگفته بمونه ...تو چی شدی؟
_ مهم نیست
بلند شدم و از لیلی و ارورا خدافظی کردم و ادوارد و کشوندم با خودم سمت اتاقم ...
وارد اتاق شدم و سمت جعبه کمک های اولیه رفتم
+ چیشد چی فهمیدی؟ کی دنبالمون بوده؟
_ هیچی یکی از ادمای جیمین ...رفتم دنبالش
..........
۴.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.