موسیقی عشق p1
ویو تهیونگ:
کوک رو از پیش روانپزشک آوردم و بردمش خونش.
ته:کوک تا وقتی که یه چای گرم درست میکنم برو لباسات رو عوض کن.
کوک:تهیونگ
ته:جانم
کوک:میشه بری؟
ته:عا..اا..ب.باشه..فقط اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن
باش؟
کوک:باش خدافظ
ته:خدافظ
ویو کوک
تهیونگ رفت.از اینکه بیشتر از خودش نگرانمه بدم میاد...فک
میکنه من خودم نمی تونم از پس خودم بر بیام...رفتم توی تراس(خونه ی آپارتمانی هست)و نشستم روی صندلی...این سکوت رو دوست داشتم.مخصوصا به خاطر اینکه تو این طبقه کسی جز من نبود....دقیقا همین موقع که داشتم خدا رو بابت این سکوت شکر میکردم صدای پیانو اومد اونم از تراس همسایه بغلی...خواستم عصبانی بشم که چرا این موقع شب داره سر و صدا میکنه ولی وقتی نگاهم به نوازنده یا همون همسایه ی جدید افتاد دوباره سر جام نشستم و خیره موندم و احساس خیسی رو صورتم کردم...من ۸ سال بود که نه گریه کردم،نه خندیده بودم نه تعجب کرده بودم.....خالی از احساسات ولی الان احساس میکنم این صحنه از زندگیم مثل طلوع خورشید شعله ور از گرمای عشق از پشت کوه های برفی در یک یخبندانه...تابلوی زندگی من توی یک لحظه همه ی رنگ ها رو تجربه کرد....باد موهای موج دار و پرپشت فندقیش رو توی هوا به رقص درمی اورد...انگشت های کشیده ی اون داشت آهنگی رو می نواخت که کائنات رو از حرکت بازنگه میداشت و محو خودش میکرد...توی همین حین بود که زنگ در خونش خورد و رفت تا در رو باز کنه...اون بلند شد و روش رو برگردوند و فهمید من داشتم نگاش میکردم...به هم خیره شدیم...نمی دونم ولی چشمامون داشتن به هم چیزی رو میگفتن که خودمون ازش خبر نداشتیم...ولی دوباره اون آیفون لعنتی زنگ خورد و رفت تا در رو باز کنه...ولی اون انگار کره ای نبود....
بنظرتون نوازنده ی داستان اهل کجا بوده؟😉
جااااان جدتون لایک کنید...ببنید چقدر دارم از مخ و انگشتن کار میکشمممم..
با سپاس فراوان پایان سخنرانی🙏🏻❤
کوک رو از پیش روانپزشک آوردم و بردمش خونش.
ته:کوک تا وقتی که یه چای گرم درست میکنم برو لباسات رو عوض کن.
کوک:تهیونگ
ته:جانم
کوک:میشه بری؟
ته:عا..اا..ب.باشه..فقط اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن
باش؟
کوک:باش خدافظ
ته:خدافظ
ویو کوک
تهیونگ رفت.از اینکه بیشتر از خودش نگرانمه بدم میاد...فک
میکنه من خودم نمی تونم از پس خودم بر بیام...رفتم توی تراس(خونه ی آپارتمانی هست)و نشستم روی صندلی...این سکوت رو دوست داشتم.مخصوصا به خاطر اینکه تو این طبقه کسی جز من نبود....دقیقا همین موقع که داشتم خدا رو بابت این سکوت شکر میکردم صدای پیانو اومد اونم از تراس همسایه بغلی...خواستم عصبانی بشم که چرا این موقع شب داره سر و صدا میکنه ولی وقتی نگاهم به نوازنده یا همون همسایه ی جدید افتاد دوباره سر جام نشستم و خیره موندم و احساس خیسی رو صورتم کردم...من ۸ سال بود که نه گریه کردم،نه خندیده بودم نه تعجب کرده بودم.....خالی از احساسات ولی الان احساس میکنم این صحنه از زندگیم مثل طلوع خورشید شعله ور از گرمای عشق از پشت کوه های برفی در یک یخبندانه...تابلوی زندگی من توی یک لحظه همه ی رنگ ها رو تجربه کرد....باد موهای موج دار و پرپشت فندقیش رو توی هوا به رقص درمی اورد...انگشت های کشیده ی اون داشت آهنگی رو می نواخت که کائنات رو از حرکت بازنگه میداشت و محو خودش میکرد...توی همین حین بود که زنگ در خونش خورد و رفت تا در رو باز کنه...اون بلند شد و روش رو برگردوند و فهمید من داشتم نگاش میکردم...به هم خیره شدیم...نمی دونم ولی چشمامون داشتن به هم چیزی رو میگفتن که خودمون ازش خبر نداشتیم...ولی دوباره اون آیفون لعنتی زنگ خورد و رفت تا در رو باز کنه...ولی اون انگار کره ای نبود....
بنظرتون نوازنده ی داستان اهل کجا بوده؟😉
جااااان جدتون لایک کنید...ببنید چقدر دارم از مخ و انگشتن کار میکشمممم..
با سپاس فراوان پایان سخنرانی🙏🏻❤
۲.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.